eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ قسمت_چهل ویکم_وچهل ودوم👇👇👇
﴾﷽﴿ 💠 💠 ڪنجڪاو تر میشوم و بہ زور چشم از هادے میگیرم. _سلام چے میل دارید؟ سرم را بلند میڪنم،همان گارسونیست ڪہ دفعہ ے قبل آمدم. آرام پاسخ میدهم:سلام،منتظر ڪسے هستم. سرش را تڪان میدهد و از میز دور میشود. نگاهم را بہ ڪتانے هاے آل استار صورتے ام مے دوزم اما ذهنم را بہ میز رو بہ رویے. گوش هایم را هم تیز میڪنم تا اگر چیزے گفتند بشنوم. و مدام‌ وجدانم ‌میگوید:"و لا تجسسوا آیہ خانم!" سعے دارم جلوے ڪنجڪاوے ام را بگیرم اما نمیتوانم! سرم را بہ سمت چپ برمیگردانم و از شیشہ هاے درِ چوبے بہ بیرون زل میزنم. نگاهِ سنگینِ هادے را روے خودم احساس میڪنم اما خودم را بہ آن راہ میزنم. صداے خندہ هاے ریز دخترڪ بہ گوشم میرسد،در دل میگویم:چطور ڪنارِ اون یخ میخندہ؟! چند لحظہ بیشتر نمیگذرد ڪہ صداے موبایلم بلند میشود،سرم‌ را برمیگردانم و موبایل را از داخلِ جیبم درمے آورم. _بلہ! _آیہ!من سر ڪوچہ ام،توے همین ڪلبہ ے وحشتے؟! با تعجب میگویم:ڪلبہ ے وحشت؟! و یادِ ظاهرِ ڪافے شاپ مے افتم. مے خندم:آرہ بیا! قطع میڪنم و موبایل را روے میز میگذارم. سرم را بلند میڪنم،نگاهِ هادے بین من و درِ ڪافے شاپ در گردش است. لابد فڪر ڪردہ میتواند از من آتو بگیرد! چہ تقابلے داریم ما دو تا! آشڪارا پوزخندے میزنم و با صداے باز و بستہ شدن در سرم را برمیگردانم. نورا همانطور ڪہ بہ سمتم مے آید،ڪمے دستش را بالا مے آورد و تڪان میدهد. مثلِ همیشہ مرتب و محجبہ است! مانتوے سورمہ اے رنگے ڪہ براے تولدش خریدہ بودم‌ تن ڪردہ و طبق عادت همیشگے اش روسرے اش را طرح لبنانے بستہ. نگاهے بہ اطراف مے اندازد و پشت میز مینشیند. پوشش نورا ثابت میڪند در انتخاب نوع حجابمان اجبارے نیست. با لبخند پر رنگے میگوید:سلام چشم و گوش بستہ یِ خونہ! تو ڪجا این جا ڪجا؟! بہ زور آوردنت؟! با خندہ نگاهش میڪنم:مسخرہ نڪن! نگاهے بہ هادے مے اندازم ڪہ با اخم بہ ما چشم دوختہ،پس فڪر میڪرد من هم مثلِ خودش با معشوقم قرار دارم! _ڪجا رو نگا میڪنے؟ چشم از میز رو بہ رویے میگیرم و میگویم:هیچ جا! چپ چپ نگاهم میڪند و چیزے نمیگوید،گارسون دوبارہ بہ سمتمان مے آید. نورا سریع میگوید:سہ تا آب پرتقال!‌ متعجب میگویم:منڪہ چیزے سفارش ندادم! چرا سہ تا؟! ما دو نفریم! گارسون سر در گم نگاهمان میڪند،نورا میگوید:لطفا همون سہ تا آب پرتقال! با حرص دست بہ سینہ میشوم و چیزے نمیگویم! گارسون از میزمان دور میشود. نورا بہ صورتم زل میزند:اخماشو!‌ با هزارتا آب پرتقالم‌ نمیشہ خورد! سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهم:چرا جاے من سفارش دادے؟! اونم سہ تا؟! _بدہ مراقب سلامتیتم قهوہ مهوہ خوب نیس! میخندم. ادامہ میدهد:زهرام دارہ میاد! _بیچارہ زهرا! انگار تو خواهر شوهرے اون زن داداش! زهرا،خواهرِ طاها؛دخترے آرام و فوق العادہ مهربان ڪہ گاهے دلم برایش میسوزد گیرِ نورا افتادہ! نورا با شیطنت میگوید:راستے از خواستگارت چہ خبر؟! سریع آرام میگویم:هیس! پشتت نشستہ! از تعجب چشمانش گرد میشود:چے؟! _میز پشتیت نشستہ،یہ دخترہ ام ڪنارشہ! سرش را تڪان میدهد و ناگهان ڪیفش روے زمین مے افتد. براے برداشتن ڪیفش رو بہ پشت برمیگردد،متوجہ میشم براے دیدن هادے از قصد این ڪار را ڪردہ! نگاهے بہ هادے و آن دختر مے اندازد سپس ڪیفش را برمیدارد. حالت چهرہ اش را غمگین میڪند:بگردم برات خواهر! دامادمونم تو زرد از آب دراومد! _ڪوفتہ! _ولے خوش سلیقہ سا! منم بودم بین تو و اون دخترہ،اون دخترہ رو انتخاب میڪردم‌. با ناراحتے میگویم:خیلے ممنون! خونسرد میگوید:خواهش میڪنم! با حرص میگویم:منم اگہ ابروهامو بردارم ڪلے صورتمو نقاشے و صاف ڪارے ڪنم بین خیلیا انتخابم میڪنن! نورا با تعجب نگاهم میڪند:خب چرا میزنے؟! چشمڪے نثارم میڪند و ادامہ میدهد:حسودیت شدہ؟! پوزخند میزنم:بہ ڪے؟! بہ ڪسے ڪہ نمیخوامش؟ نورا میخواهد چیزے بگوید ڪہ گارسون بہ سمتمان مے آید،با دقت لیوان هاے بزرگ آبمیوہ را روے میز میگذارد و مے رود. یڪے از لیوان ها را جلوے خودم میڪشم،هزار فڪر و خیال بہ ذهنم هجوم مے آورد‌. ڪنڪور،اصرار براے ازدواج،آن پسرِ چشم سبز! بہ هادے فڪر نمیڪنم او اهمیتے ندارد! تڪہ پرتقالے ڪہ ڪہ داخلِ نے است از نے جدا میڪنم و در پیش دستے زیرِ لیوان میگذارم. نورا همانطور ڪہ نے را داخل دهانش میگذارد میگوید:قیافہ ے این پسرہ یہ جوریہ! انگار باباشو ڪشتیم! _لابد متظر بود جایِ تو یہ جنس مذڪر بیاد مثلا ازم آتو بگیرہ بہ مامانشینا بگہ! با جدیت میگوید:اِ،من برم زنگ‌ بزنم طاها بیاد! امیدِ دل یہ جوونو ناامید نڪن! با خندہ میگویم:عینِ مامان بزرگا حرف میزنے! نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 اخمے میان ابروانش جاے میگیرد:بہ روت میخندم پررو نشو! بیچارہ با دیدنِ من چقدر حالش گرفتہ شدہ مگہ اینڪہ خودشو قانع ڪنہ من پسرم تو بهم خبر دادے آشنا ماشنا اینجاست با روسرے و مانتو بیا! از خندہ منفجر میشوم،دستانم را روے دهانم میگذارم تا صدایم بلند نشود،خوب میداند چطور حالم را خوب ڪند. حتے بیشتر از مادرم مے شناسدم. خواهرے ڪہ مادرانہ دوستم دارد! با لبخند سرش را بہ سمت در برمیگرداند:زهرا اومد! سرم را برمیگردانم،زهرا نفس نفس زنان درحالے ڪہ چادر سادہ اش را مرتب میڪند بہ سمت ما مے آید. بہ احترامش از پشت میز بلند میشوم،با لبخند دستش را بہ سمتم دراز میڪند. دستش را گرم مے فشارم،بعد از سلام و احوال پرسے پشت میز مے نشینیم. بہ لیوانِ آب پرتقالِ مقابلش نگاہ میڪند و میگوید:ڪارِ نوراس نہ؟ سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم:ڪار ڪسے دیگہ ام میتونہ باشہ؟ مے خندد:نہ! نگاهم بہ نورا ڪہ چشم بہ میز دوختہ مے افتد. در فڪر فرو رفتہ. صدایش میڪنم:نورا! سرش را بلند میڪند. دستم را مقابل صورتش تڪان میدهم:چیہ تو فڪرے؟! دستش را زیر چانہ اش میگذارد و میگوید:دارم بہ حالِ این پسرہ فڪ میڪنم! هادے! نے را داخل دهانم میگذارم،ادامہ میدهد:اول ڪہ من اومدم امیدش ناامید شد،حالام زهرا اومد اونم با چادر! دارہ تو دلش میگہ عجب دختریہ تو ڪافے شاپ هیئت راہ انداختہ! آبمیوہ در گلویم مے پرد،شروع میڪنم بہ سرفہ ڪردن. زهرا با نگرانے پشت ڪمرم مے ڪوبد و میگوید:خوبے؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم. با دست صورتم را مے پوشانم و شروع میڪنم بہ خندیدن. صداے نورا بلند میشود:خب بسہ! حالا فڪ میڪنہ چہ روضہ ے سنگینے دارم برات میخونم. شدت خندہ ام بیشتر میشود،دستانم را از روے صورتم برمیدارم. مطمئنم صورتم سرخ شدہ،نورا رو بہ زهرا میگوید:بار معنوے جلسہ مون بالا بودہ تعجب نڪن! زهرا با ڪنجڪاوے بہ من و نورا نگاہ میڪند و میگوید:چے شدہ بہ منم‌ بگید. نورا دوبارہ مشغول نوشیدن آبمیوہ اش میشود:حالا آبمیوہ تو بخور بهت میگم. میخواهم آبمیوہ ام را بنوشم ڪہ هادے از پشت میز بلند میشود،با لبخند بہ دختر نگاہ میڪند و میگوید:نازے پاشو بریم. یڪ تاے ابرویم را بالا میدهم،لبخند زدن هم بلد است! چہ با ناز هم نازے میگوید! دخترڪ یا همان نازے آرام از پشت میز بلند میشود،با خندہ چیزے میگوید ڪہ نمے شنوم. بہ سمت در خروجے راہ مے افتد. آرام و موزون قدم برمیدارد،مثلِ مانڪنے ڪہ سال هاست آموزش دیدہ! در دلم میگویم نورا راست میگوید من هم بودم او را انتخاب میڪردم. هادے پشتش قدم برمیدارد،در را باز میڪند و باهم خارج میشوند. در دلم خدا را شڪر میڪنم همچین مردے نصیبم نشد! اصلا سازگار نبودیم. ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
پرواز-تابینھایت.mp3
4.54M
روایتگری شهدایی قسمت 747 •|🎼|• پرواز-تابي‌نھايت 🕋|• لبيك‌اللهم‌لبيك «شهيد‌خلبان‌عباس‌بابايي‌» بھ‌ روايتِ 🎤|• https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🌸 نام پدر: غلام علی نوع عضویت: سرباز ارتش تاریخ تولد: 1339/01/01 تاریخ شهادت: 1360/07/05 محل شهادت: دارخوین محل خاکسپاری: گلزار شهدای امام زاده محمّد (ع) نوش آباد علی اکبر در تاریخ اوّل فروردین ماه 1339 در شهر نوش آباد متولّد شد . وی بعد از تحصیلات ابتدایی ، برای ادامه تحصیل به کاشان عزیمت نمود . دوران دبیرستان او مصادف بود با فعّالیّت های سیاسی علیه رژیم پهلوی که او نیز با تشکیل کتابخانه در محلّه و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی و تشکیل کلاس های پیکار با بیسوادی ، در آگاهی و بینش سیاسی مردم فعّالیّت داشت . با شروع دوران دفاع مقدّس ، او داوطلبانه به همراه گروه نامنظم چمران به جبهه های جنگ اعزام شد . مدّتی بعد به خدمت سربازی رفت و به همراه لشکر خراسان به جبهة آبادان اعزام شد و در عملیات شکستن حصر آبادان در سال 1360 شرکت نمود که در همین عملیات بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ در تاریخ 1360/7/5به شهادت رسید . https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فرازی از « ولاتحسبن الّذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون » به نام الله و با یاد رهبر کبیر انقلاب اسلامی . مردم مسلمان ! بدانید که من آگاهانه در این راه قدم نهادم . پدر عزیزم ! اگر در گذشته از من نافرمانی سر زده ، مرا ببخشید و حلالم کنید . مادر جان ! شما به من گفتید می خواهی شیرم را حلالت کنم ، دست از خمینی برندار . من در جوابت می گویم ما اهل کوفه نیستیم ، حسین تنها بماند ... من به ندای امام خمینی که فرمودند : « حصر آبادان باید شکسته شود » لبیک گفتم و از فرمانده ام خواستم تا به آبادان اعزام شوم . خدا را شاکرم که در سنّ بیست و یک سالگی چنین افتخاری نصیبم شد تا در جبهه حق برای دفاع از کشورم بجنگم . مادر جان ! مبادا با خبر شهادت من موهایت را پریشان کنی . دلم می خواهد زینب گونه گام برداری . هرچند خبر شهادت من برایت سنگین باشد . راهم را ادامه دهید و دیگر برادرانم را راهی میدان جنگ کنید . مادر جان ! یادت هست با کلنگ زنی ، گلزار شهدای نوش آباد را افتتاح کردم و گفتم می خواهم دوّمین شهید نوش آباد باشم . مردم عزیز ! وحدت داشته باشید و در راه انقلاب قدم هایتان را محکم بردارید . از همه حلالیّت می طلبم . هیچ وقت امام خمینی را تنها نگذارید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
السلام علیک یا ابا عبدالله یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
🍁دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست 🍁من سرخوشم از لذت این چشم به راهے ... 🖋 صبحتون شهدایی https://eitaa.com/piyroo
♥️ (ع) فرمودند: ‌ 🌴 أعظَمُ البَلاءِ اِنقِطَاعُ الرَّجَاءِ. ‌ 🍃 بزرگترین بلا، از دست دادن اُمید است. ‌ 📖غررالحکم، ۲۸۶۰ https://eitaa.com/piyroo
هشت گام رفاقت باشهدا شهید حاج قاسم سلیمانی ۲۰ اسفندماه سال ۱۳۳۵ در روستای قنات ملک از توابع رابر کرمان در یک خانواده کارگری چشم به جهان گشود. ۱۱ سال بیشتر نداشت که پس از پایان تحصیلات ابتدایی به کرمان رفت. پس از اخذ دیپلم به شغل بنایی مشغول شد و بعد‌ها فعالیت خود را به عنوان پیمانکار در اداره آب کرمان آغاز کرد. https://eitaa.com/piyroo
✾͜͡💔🏴• مِن‌قلبی‌سَلام‌لبیروت ... "اللهم‌احفظ‌لبنان‌و‌شعبها‌من‌کل‌مکروه" https://eitaa.com/piyroo
"حاج قاسم" علی رغم اینکه شهید حاج قاسم سلیمانی را باید رزمنده ای با سی و چند سال سابقه در جبهه دانست، این کتاب بنا نداشته به جز خاطرات سال های دفاع مقدس، وارد مقطع دیگری از حیات جهادی ایشان شود. و اما وارد مطالعه ی کتاب میشویم: "به روایت حاج قاسم" من قاسم سلیمانی فرماندا سپاه هفتم صاحب الزمان(عج) کرمان هستم. در سال 1337 در روستای "قنات الملک" از توابع کرمان به دنیا آمدم. دیپلم هستم و دارای همسر و دوفرزند، یکی پسر و یکی دختر میباشم. قبل از انقلاب در "سازمان آب" کرمان به اسخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم. با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت میکردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان، که حدود 300 نفر بودند، عازم جبهه های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته، مشغول به کار شدم. در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هر کاری میدانستم. اما در اولین حمله ای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می آید که پس از این حمله، شب ها وارد مواضع عراقی ها میشدیم. دوستی داشتم به نام "حمید چریک" که بعدا به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتور سیکلت خود را به خاکریز های عراقی ها میرساند https://eitaa.com/piyroo