﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»
اى پیامبر! خداوند و مؤمنانى که از تو پیروى مى کنند، براى (حمایت) تو کافى است ( فقط بر آنها تکیه کن).
(سوره مبارکه انفال/ آیه ۶۴)
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
قرائت زیارت عاشورا "روز شانزدهم"
به نیابت از شهید محسن حججی
#چله_زیارت_عاشورا
#چهل روز تا اربعین
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
آفتاب
پا می گذارد از پنجره ی اتاق
به صحن چشمانت...
امروز هم
عشـق دارد از سقف لبخند هایت
مرا دست چین می کند...
کامم را شیرین کن... ❤️
#صبحتون_شهدایی
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
YEKNET.IR - shoor 1 - shabe 10 moharram1399 - narimani.mp3
6.53M
منو یڪم ببین سینھ زنیمو هم
ببین•••😭
ببین ڪھ خیس شدم؛عرق نوڪریمھ این•••😭
منم باید برم...😔
🎤سید رضا_نریمانی
🌷🌷🌷🌷🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سلام_برابراهیم
🍃پهلوان #بی_مزار شهید ابراهیم هادی از زبان خواهر شهید
بعد از ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او #دلبسته بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود
بارها با من در مورد حجاب صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار حضرت زهرا (س) است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو...
وقتی می خواستیم از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم اصول تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود
در مورد نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و جماعت»
همیشه به دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار موتور هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال!
ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می توانستیم او را ببینیم.
خوب به یاد دارم که دوستانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با تیغ خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش و خون خو بگیرم
زخط سرخ رهبر بر نگردم
باره ها شنیده بودم که ابرهیم، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شهید شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
می گفت باید اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم.
اما ممکن هم هست که لیاقت شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود.
سال ها از #شهادت ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه #درسال۱۳۹۰ شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از شهدای #گمنام دربهشت زهرا(س) ساخته شود.
ابراهیم #عاشق_گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی ازشهدای گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار مزاریاد بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با تعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین نقطه اتفاق افتاده بود!
درست بعد از عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به شهادت رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا (س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت:
خوش به حالت حسن، چه جای خوبی هستی! قطعه ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه و تو رو یاد میکنه .
بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعاکن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از حسن رانشان داد!
چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک شهید گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی سنگ یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
🌷یادش با ذکر #صلوات
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بصیرت #شهیدمدافع_حرم #شهید_محمودرضا_بیضایی؛
آقامحمودرضا ، خیلی به #امام_زمان ارادت داشت.
ازین اِرادَتای خشک و خالی که فقط بشینی بگی «آقاجان کِی میای دورت بگردم» نه!
دنبال آمادگی بود
دنبال آماده سازی و آگاهی بود.
همیشه دنبال مطالعه درباره حضرت و شرایط ظهور و آمادگی برای ظهور بود. انتظارِ محمود، یه انتظار واقعی بود.
واقعا" دغدغه امام زمانش رو داشت.
واقعا" داشت سعی میکرد آماده باشه.
واقعا فرمایشات حضرت آقا و اطاعت از دستوراتشون رو در راستای ظهور و تمرینی برای ظهور میدید...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
« #برادران_غریب »| #از_یتیمی_در_شیرخوارگاه_تا_غربت #در_گلزار_شهدا
شهیدان «ثاقب و ثابت شهابی نشاط» دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی
بچههای بیسرپرست بهزیستی که شهید شدند 💔😔
👇👇👇
⭕️ داستانی غم انگیز
#برادران_غریب #دوقلوهای_پرورشگاهی #بچه_های_بی_سرپرست_بهزیستی_که_شهید_شدند 💔😔
( #برادران_دوقلو_ثابت_و_ثاقب_شهابی )
اگر گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتما" بر سر مزار این دوقلوها بروید! 🌹
برادران دو قلویی ڪه غریبانه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!!😔
قصه مظلومانه این دو برادر را با هم بخوانیم....👇👇👇
#ثابت_و_ثاقب_شهابی_نشاط را ڪسی نمیشناخت. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود ڪه آنها پا به جبهه گذاشته بودند⚡️. تا اینڪه در سال 61 در اوج سالهای جنگ ایران و عراق ناگهان تبدیل به امدادگران خستگی ناپذیر گردان #سلمان شدند. همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً #ثابت و #ثاقب غیبشان میزد!😳 یڪبار یڪی از رزمندگان متوجه شد ڪه وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عڪسهایشان را با وجد نگاه میڪنند، دوقلوها دست در گردن هم در ڪنج سنگر، های های گریه میڪنند!😭 این رزمنده میگوید بعدها ڪه موضوع را جویا شدیم، فهمیدیم آنها #بیسرپرست هستند. 😔هر بار دلشان میشڪند ڪه ڪسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. 😢
عڪسهای ڪودڪی و زنبیل قرمزی 👛ڪه در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل ڪرده گریه میڪنند.
جنگ شوخی بردار نیست. رحم ندارد... زن و شوهر و بچه نمیشناسد... برادر نمیشناسد... این را نمیفهمد ڪه وقتی از دار دنیا فقط و فقط یڪ برادر داری یعنی چه😔.... جنگ بی رحم است و اینطور میشود ڪه ڪمی بعد #ثاقب، به دلیل مجروحیت های ناشی از جنگ شهید میشود💔 و بردارش ڪه فقط با چند ثانیه اختلاف از او به این دنیا آمده را تنها میگذارد.😔 چیزی نمیگذرد ڪه برادرش هم دوری او را تاب نمی آورد و بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی او هم شهید میشود. 💔
روزی شخصی #ثاقب و #ثابت را پشت به یڪدیگر داخل آن زنبیل ڪوچڪ قرمز رنگ گذاشته بود 👛و زیر شرشر باران💦 ڪنار درب ورودی بهزیستی رهایشان ڪرده بود. 😔حال درد نان بود یا درد جان،ڪسی نمیدانست. از آن پس بود ڪه آن زنبیل ڪوچڪ👛 شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان.😔 #ثاقب و #ثابت سالها از ڪرمانشاه و غرب ڪشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر ڪجا ڪه اعزام میشدند، در درون ساڪشان اعلامیههایی را به همراه داشتند ڪه عڪسی از دوران ڪودڪیشان، به همراه دست نوشتهای بود ڪه به در و دیوار شهرها میچسبانیدند:
مادر، پدر! از آن روز ڪه ما را تنها در ڪنار خیابان رها ڪردید و رفتید😔 سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم...
اما هیچگاه روزی فرا نرسید ڪه قاب عڪسی باشد و عڪسی از ثاقب و ثابت و خانوادهشان در ڪنار یڪدیگر.😔
اما از #شیرخوارگاه تا #آسمان برای این دو برادر راه طولانی و پر پیچ و خمی نبود... آنچه ڪه امروز از #ثاقب و #ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشڪی رنگ 🖤شبیه به هم و در ڪنار هم در قطعه #50 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است. اگر چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه #50 ، ردیف #67، شماره #19 وردیف #66 شماره #19 ، دو برادر شهیدی آرام ڪنار یڪدیگر خفته اند ڪه شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!😭 و سخت چشم به راهند...
شادی روح شهدا، امام شهیدان، اموات خودتان صلوات
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عبرتهای عاشورا
حاج قاسم: منطق امام حسین (ع) در کربلا، منطق #دیپلماسی نبود!
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
کربلا در کربلا میماند
اگر « زینب » نبود ...
بهشتآباد ، اهواز ۱۳٦۲
#زنان_زینبی
#مادران_شهدا
#خواهران_شهدا
#همسران_شهدا
#دفاع_مقدس
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
⛔️ کربلا نماد همه تاریخ - قسمت پایانی - بخش دوم اهل جهنم به هم لعنت میکنند، «کلما» یعنی بدون استثن
⛔️ کربلا نماد همه تاریخ - قسمت پایانی - بخش سوم
❌ خداوند در قرآن به حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله میفرماید «وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺁﻳﻨﺪ، ﭘﺲ ﺑﮕﻮ ﺳﻠﺎم ﺑﺮ ﺷﻤﺎ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺣﻤﺖ ﺭﺍ ﻣﻘﺮﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
ای پیامبر مسلمانان که نزد تو میآیند، به آنها سلام کن... یعنی اگر الآن هم کسی به زیارت مرقد مطهر پیامبر برود، حضرت به او سلام میکند، حتی اگر زائر نااهل باشد باز پیامبر بر او سلام میکند، خدا نا اهل را هم میبخشد «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (انعام/۵۴)
اگر همین مسلمان نااهل به سمت خدا بیاید، خدا او را میبخشد...
در روایات آمده که سوار بر پیاده سلام کند، به بچهها سلام کنید، پیامبر اکرم میفرمود من تا زنده هستم به بچهها سلام میکنم، در طول حیات پر برکت حضرت پیامبر اکرم هیچکس نتوانست در سلام کردن بر او پیشدستی کند، همیشه پیامبر اول سلام میکردند، حالا ما در سلام کردن هم گزینشی عمل میکنیم، نگاه میکنیم طرف مقابلمان چه کسی است، فقیر است، پولدار است، کوچک است، بزرگ است، بچه است...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
#حبیب_الله_یوسفی
#کربلا_نماد_همه_تاریخ
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
⛔️ کربلا نماد همه تاریخ - قسمت پایانی - بخش سوم ❌ خداوند در قرآن به حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علی
⛔️ کربلا نماد همه تاریخ - قسمت پایانی - بخش چهارم و آخر
❌ خداوند میفرماید سلام کن، کار نداشته باش چند سالش است، شهری است یا دهاتی، پولدار است یا فقیر، در هر حال تکبر نداشته باش و سلام کن...
«السلام علیک یا أباعبدالله، ما بقیت و بقی اللیل و النهار» تا من هستم و تا شب و روز وجود دارد، سلام بر تو باد ای حسین...
❌ خوب حالا میرسیم به لعن و نفرین...
در قرآن یک جا خداوند میفرماید نرم و ملایم حرف بزن، یک جا میفرماید با شدت و محکم حرف بزن «قَوْلًا لَيِّنا» (طه/۴۴) با مردم نرم حرف بزن...
در مقابل «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم» (توبه/۷۳) با کفار با شدت و غلیظ حرف بزن...
اگر با منافقین و افراد لجباز در کفر حرف میزنی «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم» با شدت حرف بزن، البته بدون توهین و بیاحترامی...
حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام هم با افراد منافق و ریاکار با شدت حرف میزنند «تباً لکم» خدا مرگتان بدهد «قُبْحاً لكُمْ» چهرهتان زشت باد «يا اشباح بلا ارواح» ای لاشههای بیروح «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لا رِجَالَ» ای مرد نماهای نامرد، خدا مرگتان بدهد...
خداوند هم در قرآن میفرماید «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَب» بریده باد دست ابولهب... حالا که ابولهب نیست، پس چرا الآن باید بگوئیم ای ابولهب دستانت بریده باد، برای آدمی که هزار و چهارصد سال پیش به درک واصل شده، اینجا منظور جسم ابولهب نیست، روش و سلوک ابولهب منظور است، الآن باید بگوئیم مرگ بر آمریکا، مرگ بر اروپا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر خاندان منحوس سعودی...
در زیارت عاشورا وقتی به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، سلام میکنیم، به یارانش هم سلام میکنیم «و علی الارواح التی حلت بفنائک» سلام بر آنهایی که در حمایت از تو جانشان را فدا کردند...
«و لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت» و لعنت کند خدا کسی که اسبش را برای جنگ با حسین نعل زد، کسی که بدرقه کرد و کسی که حمایت کرد…
تمام کسانی که در انجام یک گناه سهمی دارند خدا لعنتشان میکند، حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله در مورد شراب ۱۰ گروه را لعنت میکند، کسی که به نیت شراب انگور و خرما میکارد، کسی که به نیت شراب خمره و شیشه درست میکند، کسی که با کامیون حمل میکند، کسی که میفروشد، کسی که میخرد، کسی که با شراب پذیرائی میکند، کسی که واسطه خرید و فروش میشود...
در قتل و شهادت امام حسین هم همینطور، لعنت بر تمام کسانی که به نحوی لشکر یزید ملعون را یاری کردند، حتی اگر کسی در آن سر دنیا راضی به قتل حسین بوده لعنت خدا بر او باد...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
#حبیب_الله_یوسفی
⛔️ به پایان آمد این دفتر و حکایت تا قیامت باقیست
#کربلا_نماد_همه_تاریخ
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
جعفر خان به سمت یک سنگر پژاک می روند که متاسفانه آن سنگر با مواد منفجره و ریموت مجهز شده بود و ناگهان با یک انفجار جعفرخان از ناحیه پا مجروح می شوند.😔 جعفرخان خودشان را در سنگر میکشد و پاهای خودشان را برای اینکه موجب تضعیف روحیه بچه ها نشود زیر خودشان جمع می کند و بعد به بچه اشاره میکند و میگوید : «آماشالله بیا بالا، برید جلو داد بزنید یا حسین (ع) و یازهرا (ع) بگوید» و ضمن اینکه تیراندازی می کردند بچه ها را به جلو رفتن تشویق میکرد.😭
یکی از امداد گرها که بالای سر جعفرخان می رسد و می فهمد جعفرخان زخمی شده می گوید : بیایید برویم پائین جعفر خان می گوید : نه من چیزیم نیست برو بالا تا بالای ارتفاع 3 متر بیشتر نمانده برو بالا.✅
این امدادگر می گوید بالای ارتفاع که رفتم شنیدم شهید علی بریهی با حالت گریه و ناله و ناراحتی میگوید: «جعفر خان! بیا خودم میبرمت پائین... تورو خدا جعفر خان ...» ناگهان با یک خمپاره صدای جعفرخان و شهید بریهی با هم ساکت میشوند.💔
فرمانده دلیر یگان صابرین
شهید مدافع وطن محمد جعفر خانی🌹
ایام شهادت🕊
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
حاج حسین خیلی با معرفت بود به فکر مشکلات همه بود،برای نماز به مسجد رفتیم، بوی خیلی بدی میومد وهمه شروع به اعتراض کردند .😣
نماز تمام شد شهیدحسین گفت یه تاکسی بگیر بیار درب مسجد وقتی که آوردم یه پیرمرد بود که هیچ کس را نداشت محل زندگی تو مغازه در جای بدی بود ،او را به مغازش بردیم بوی تعفن آنجا را گرفته بود .😷
حاجحسین به من مقداری پول داد گفت :یک شلوار و لباسی برای این بنده خدا بخر بیار 😊.
من رفتم وقتی برگشتم خودش مغازه را تمـــیز کرده بود، لباسها را گرفت و او را به حمام بردتش ، او را همانند دسته گل به مغازه اش برگرداند ...❤️
شهید مدافع حرم محمد حسین علیخانی🌹
#سالروز_شهادت🕊
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه سال است که رباب های زمان برای اینکه پرچم برافراشته ی همسرانشان را همچنان برپا نگه دارند، گرد هم می آیند.
🎥گزارش شبکه خبر از اجتماع سالانه همسران شهدای مدافع حرم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌿🌺
#چادرانه ❣
#حجاب_یعنی...
✔وجدانی که نمیخواهد پسری مجرد که هنوز شرایط ازدواج ندارد،به واسطه زیبایی،آرایش و اندامش به گناه بیفتد.
#حجاب_یعنی...
✔ وجدانی که به همجنسش خیانت نمی کند
✔نمی خواهد هیچ مرد متاهلی را جذب خود کند و هیچ زنی را از چشم شوهرش بیندازد.
حجاب را مهربانی معنا می کند
#من_ماسک_میزنم
#ما_ملت_امام_حسینیم
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بوی ماه مهر از شهریور
آغاز سال تحصیلی جدید گرامی باد
🌷🌷🌷🌷🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_چهارم
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر #تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین #وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان #مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه #قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل #رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش #عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز #حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش #شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از #خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه #شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر #سید_علی_خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر #حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«#زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن #دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم #زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و #عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
حاج حسين رزمندهها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
يك شـب تانكها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچهها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانكها راه میرود و با سرنشيــنها گفت و گوهای كوتاه میكند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست.
مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون!
تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟
گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی
🌻سردارشهید حاج حسین خرازی
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313