eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹️هادی توکل و اعتماد عجیبی به خدا داشت؛ یکبار به هادی گفتم: -تو که شهریه نمیگیری؛ برای کار هم پول نمیگیری! پس هزینه های خودت را چطور تامین میکنی ؟! هادی گفت: +باید برای خدا کار کرد ؛ خدا خودش هوای ما را دارد :)♥️ ▫️شهید محمدهادی‌ذوالفقاری 🔻تیکه ای از کتاب پسرک فلافل فروش https://eitaa.com/piyroo
🌹 پیامبر اکرم (ص): خدا مردانی را که شبیه زن می‏شوند و زنانی را که خود را شبیه مرد قرارمی‏دهند ، نفرین کرده است. https://eitaa.com/piyroo
3.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت حاج قاسم سلیمانی از زندگی ساده و غیرقابل باور رهبر انقلاب 🚨خاطره روزی که جلسه حاج قاسم در منزل شخصی رهبری برگزار شد https://eitaa.com/piyroo
✨آرزویم شهادت است اما هدفم از رفتن، فقط و فقط دفاع از حرم عمه جان حضرت زینب سلام‌الله‌علیهاست. مگر عمریست که در روضه‌ها و عزاداری‌های اهل بیت(ع) دم نمی‌زنیم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند، پس باید تنها شعار نداد، بلکه عمل هم کرد... ✨ الان زمان عمل فرا رسیده است. من نمی‌توانم آن روزی را ببینم که ما باشیم، نسل بعد از ما هم باشد اما اثری از حریم اهل بیت(ع) نباشد. آن وقت نسل‌های بعد از ما هم، ما را مثل مردم کوفه مورد لعن قرار می‌دهند ومی‌گویند، شماها بودید، جوان بودید، توانایی و آگاهی‌اش را داشتید و گذاشتید تا به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها جسارت بشه...؟! ✨آن‌وقت چه جوابی باید به آن‌ها بدهیم؟ نه، من نمی‌توانم چنین روزی را ببینم، حداقل اگر می‌خواهد روزی برسد که نسل‌های ما باشند و خدایی ناکرده، حرم نباشد، پس ما هم نباشیم. 🔖فرازهایی از وصیت نامه شهید حسین حریری https://eitaa.com/piyroo
+ • ° میگفت: توۍدنیابعداز فقط یڪ‌آرزودارم‌اونم‌اینڪہ‌تیربخوره‌بہ‌گلوم.. بعد گفت: یڪ‌صحنہ‌ازعاشوراهمیشہ قلبموآتیش‌مۍزنہ؛ بریده‌شدن‌ حضـرت‌علۍاصغــــر(ع)...! 🌱 https://eitaa.com/piyroo
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما راهی بجز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم! اینبار حاج احمد کاظمی می‌گوید.. ❁❅❁❅❁❅❁❅ هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر شان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/piyroo
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔مناجاتی با امام حسین(ع) ... ☑️شاید به این دلیل رهبر انقلاب از اربعینی‌ها خواستند پیش امام حسین شکوه کنند از این دوری ... - یا اباعبدالله(ع)! امسال ما رو راه ندادی؟! - خوشت نیومد از ما؟ - یا سیدالشهدا(ع)! این دفعه اگر بیام مودبانه‌تر میام ... فقط راه رو باز کن ..😭😭😭😭😭 ✔️پیشنهادی برای اربعین امسال https://eitaa.com/piyroo
وقتی وارد جمعی می شدم ... آقایون راه رو برام باز می کردن ... مراقب می شدن تا به برخورد نکنن ... نگاه هاشون متعجب بود اما کسی به من كثیف نگاه نمی کرد .... تبعیض جالبی بود ..... تبعیضی که من رو از بقیه جدا می کرد و در کانون احترام قرار می داد ... هر چند من هم برای برطرف کردن ذهنیت زشت و متعصبانه عده ای، واقعا تلاش می کردم و راه سختی بود ... راه سختی که به من ... صبر کردن و تلاش برای هدف و عقیده رو یاد می داد ... یه برنامه علمی از طرف دانشگاه ورشو برگزار شد ... من و به گروه دیگه از دانشجوها برای شرکت توی اون برنامه به ورشو رفتیم ... برنامه چند روزه بود ... برنامه بزرگی بود و خیلی از دانشجوهای دانشگاه ورشو در اجرای اون شرکت داشتند... روز اول، بعد از اقامت ... به همه ما یه کاتولوگ و یه شاخه گل می دادن ... توی بخش پیشواز ایستاده بود ... من رو که دید با تعجب گفت ... -شما مسلمان هستید؟... اسمم رو توی دفتر ثبت کرد ... - آنیتا کوتزینگه ... از کاتوویچ ... و با لخند گفت ... خیلی خوش آمدید خانم کوتزینگه ... از روی لهجه اش مشخص بود لهستانی نیست ... چهره اش به عرب ها با ترک ها نمی خورد ... بعدا متوجه شدم ایرانیه... و این آغاز آشنایی من با متین ایرانی بود... من حس خاصی نسبت به ایران داشتم ... مادر بزرگم جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود... اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد ... اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند ... با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن ... از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد ...... و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مردن ... شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود ... اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد... ادامه دارد... https://eitaa.com/piyroo
متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود ... خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو ... جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود... و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد ... بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام ..... همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود ... رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود ... اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد .. فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متينه ... ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت... -اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن ... اما این پسر، نه ..... من هرگز موافقت نمی کنم ... و این اجازه رو نمیدم... پدرم خیلی مصمم بود ... علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست اما حس من چیز دیگه ای می گفت ... به هر حال، من به اذن و رضایت پدرم نیاز داشتم ... هم مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت بهتر می شد ... با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم.... اما روز آخر، من رو کنار کشید ... ببین آنیتا .. من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم ... و یه تاجر موفق باید قدرت شناخت آدم ها رو داشته باشه ... چشم های این پسر داره فریاد میزنه ... به من اعتماد نکنید ... من قابل اعتماد نیستم ... من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم اما هیچ کدوم رو نشنیدم ... فکر می کردم به خاطر دین متین باشه... فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه ...... اما حقیقت چیز دیگه ای بود... عشق چشمان من رو کور کرده بود ... عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو ... با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم . و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد ما با هم ازدواج کردیم ... و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم و به ایران اومدم پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن ... مادرش واقعا زن مهربانی بود ... هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم... ادامه دارد... https://eitaa.com/piyroo