🔴 پیکر مطهر سه تن از شهدای دفاع مقدس شناسایی شد؛
🔰 به گزارش روابط عمومی کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکر مطهر سه تن از شهدای دفاع مقدس از نیروهای لشکر ۵ نصر خراسان، کشف و شناسایی شد.
🌷شهید #محمدحسین_ایمانی ،فرزند محمد، متولد ۱۳۳۹/۰۴/۰۶، اعزامی از بجنورد، در تاریخ ۱۳۶۲/۰۱/۰۸ در عملیات والفجر ۱ در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد.
🌷شهید #حمیدرضا_قویدل ، فرزند محمد، متولد ۱۳۴۴/۱۲/۰۱، اعزامی از قوچان، در تاریخ ۱۳۶۱/۱۰/۱۲ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد.
🌷شهید #قربانعلی_کبریایی کلات ، فرزند عبدالعلی، متولد ۱۳۴۵/۰۴/۰۹، اعزامی از اسفراین، در تاریخ ۱۳۶۴/۰۱/۲۷ در عملیات بدر در شرق دجله به فیض شهادت نائل آمد.
📎پیکرهای مطهر این سه شهید بسیجی از طریق پلاک هویت شناسایی گردید.
🌷🌷🌷🌷🌷
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#اختصاصی
🎥لحظات جانسوز وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم ذکریا شیری در معراج شهدا
۲۲مهر ۹۹
🌷🌷🌷🌷🌷
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢ماجرای جالب یافتن اولین پیکر شهدای مفقود در سوریه از زبان سردار شریفی مسئول ایثارگران سپاه
🌷🌷🌷🌷🌷
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔖 فرازی از وصیت نامه
♥️ شهید تازه تفحص شده از کربلای خان طومان ،مجید سلمانیان:
🌹اینطور که
حواله است، بر نمی گردم.
به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها می روم.
اگر می خواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی کنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم.
یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام می دهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است.
یا اگر می خواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید.
ان شاالله به حق امیرالمومنین(ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا می توانند شفاعت کنند.
مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زنده اند.
داریم آماده می شویم و یکی دو ساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم.
خدا به چه زیبایی حواله هایش را می دهد، خدا را شاکرم که ما را در این راه قرار داده، اوصیکم بتقویالله
🌷🌷🌷🌷🌷
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰 گره گشایی خیریه و کار جهادی در برزخ
🌱 یادبود راه شهیدان
🍃 محمد در انجام بسياري از كارهاي خيرخواهانه چه در محيط كار سپاه و چه در محيط خارج از آن پيشقدم بود و با همين روحيه بود كه نخستين گروه جهادي را با عنوان علمدار، با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند.
🍃 یکی از کارهای ماندگار او ایجاد صندوق خيریه امام زمان (عج) قائمشهر بود، صندوقی كه با هدف جمع آوري كمك هاي خيرین براي محرومان راه اندازي شد و هنوز نيز فعاليت خود را ادامه مي دهد.
🍃 همسر شهید می گوید که؛ یک شب خواب محمد را دیدم، پرسیدم حال و روزت چطور است؟ گفته بود: «حالم خیلی خوب است و شرایطم عالی است، هرجا به مشکلی بر می خورم به دو نکته اشاره می کنم و رد می شوم. یکی خیریه صاحب الزمان که در مازندران تاسیس کردم و دیگری فعالیت های جهادی که انجام دادم... »
✍ به نقل از برادر و همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی
🗓 به مناسبت بازگشت پیکر مطهر #شهید_محمد_بلباسی
#شهداي_خان_طومان
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
وَ تو اے بـانو
هَميـטּرا بِداטּوبَس⇣
صَدام وجَنگ وميـטּوتَركش،
هَمه اش بَهانه بود...
⇦شَهيد⇨فَقط خواست ثابت كُند
⇦چادر⇨در اين سرزَميـטּ
تـا بخواهـےفَدايےدارد...
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/piyroo
🌹امام صادق علیه السلام:
خانه ای که در آن غنا باشد،
از مرگ و معصیت دردناک ایمن نیست،
دعا در آن به اجابت نمیرسد،
و فرشتگان وارد آن خانه نمی شوند.
📙اصول کافی ج۶ ص۴۳۲
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/piyroo
✍روایت_شهداء⚘🍃
◽️چه رازی نهفته در شهادت برادران باکری؟! سه برادر، هر سه شهید، هر سه مفقود . . .🌷🍃🕊
👈از راست: شهید #علی_باکری که در ایام انقلاب توسط ساواک دستگیر و تکه تکه شد و هیچگاه پیکرش بازنگشت،
👈نفر دوم شهید #مهدی_باکری که در عملیات بدر در جزیره مجنون مجروح شد و وقتی او را در قایق گذاشتند که به عقب برگردانند قایق را با آر پی جی زدند و پیکر مهدی را دجله برای همیشه برد،
👈نفر سمت چپ هم شهید #حمید_باکری که در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد و وقتی خواستند فقط پیکر او را برگردانند، برادرش مهدی گفت: هر موقع سایر شهداء را برگرداندید او را هم بر میگردانیم و پیکر حمید تا به همین امروز مانده است در جزیره مجنون...
باشــهداء_تـاســیدالــشــهــدا
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_هفتم
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون ...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟... شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ... آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟...
خندید...
-برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو ... با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد...
سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ... اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود... بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت...
ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم به طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
الروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت...
ادامه دارد . . .
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_هشتم
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون ...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟... شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ... آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟...
خندید...
-برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو ... با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد...
سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ... اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود... بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت...
ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم به طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
الروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت...
ادامه دارد . . .
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo