eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋بدون چشم داشت محبت ڪنید. بارانے ازعشق باشید... ڪہ بارش آن دلهاے غمگین راشاد مے گرداند. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 🖤 🌿 ای جوانان! نكند در رختخوابِ ذلت بميريد كه امام‌علی(علیه السلام) در محرابِ عبادت شهيد شد..! ای جوانان! مبادا كه در غفلت بميريد كه امام‌حسين(علیه السلام) در ميدانِ نبرد شهيد شد..! ای جوانان! مبادا كه درحال بی‌تفاوتی بميريد كه علی‌اكبر در راهِ حسين(علیه السلام) و با هدف شهيد شد..! شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 https://eitaa.com/piyroo
🥀هر گلی زیباست اما یاس چیز دیگریست ... 🥀در میان سنگ ها الماس چیز دیگریست ... 🥀ما میان عمر خود خیلی برادر دیده ایم ... 🥀در وفاداری ولی عباس چیز دیگریست ... تسلیت باد 🏴 ‌🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
❣ 🔶ماه مهر شهید حسین جمالی در یکم مهر ماه ۱۳۶۵ مصادف با ۱۸ محرم الحرام در روستای خورنگان شهرستان فسا دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را از 7 سالگی در مدرسه عمار آغاز کرد. دوران تحصیلی راهنمایی را در مدرسه شهید مرادزاده و متوسطه را در دبیرستان امام سجاد (علیه اسلام) در رشته علوم انسانی گذراند و مقطع پیش دانشگاهی را در مدرسه شهید فلاحی شهرستان فسا سپری کرد. هر کس نامی را برای نوزادم انتخاب می کرد. تا اینکه شب هنگام برادر شهیدم را در خواب دیدم . قالیچه ای را به من نشان داد که نام حسین روی آن نگاشته شده بود. به من گفت این نام را برای نوزادت انتخاب کن. همیشه در این افکار بودم که چرا برادرم عبدالرزاق نام حسین را برای پسرم انتخاب کرد. و اکنون معنای واقعی آن خواب را دریافته ام...🔶 https://eitaa.com/piyroo
❣ 🔶نجواهای عاشقانه اش هنوز به گوش می رسد هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود. یک شب که همه خواب بودند از رختخواب برخواستم تا یک لیوان آب بخورم . نور ضعیفی را در آشپزخانه دیدم . به سمت آشپزخانه رفتم . حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند . گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای ؟ گفت می خواستم شما بیدار نشوید. زمزمه های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد. عطر خوش نماز شب برادرش می گوید: یک شب در کنار حسین خوابیده بودم . نیمه های شب حسین بیدار شد. پایش ناخواسته به من خورد و من هم بیدار شدم . دیدم حسین سریع توی اتاق دیگری رفت و مشغول به نماز شد . من هم سراسیمه از جا برخواستم وضو گرفتم دو رکت نماز صبح را خواندم و خوابیدم . بعد از نیم ساعت در حالت خواب و بیداری بودم که صدای اذان صبح را شنید🔶 https://eitaa.com/piyroo
❣ 🔶می روم تا واقعه کربلا دوباره تکرار نشود آخرین باری که به مرخصی آمد چند روزی بیشتر از هر سری ماند. ساکت بود خیلی حرف نمی زد. گفت مادر چند خواب دیدم که دو تای آن تعبیر شده است. دعا کنید سومی هم تعبیر شود. روزی که پیکر شهید همدانی را آوردند از حسین پرسیم . مادر چه کسانی به سوریه می روند؟ گفت: فرماندهان قدیمی. چند لحظه ای مکث کرد و سپس گفت: مادر از یک رزمنده فاطمیون می پرسند، چرا به سوریه می روی؟ در جواب می گوید ، می روم تا واقعه کربلا دوباره تکرار نشود. مادر برای ما زشت نیست که در خانه بنشینیم و کاری برای بی بی زینب انجام ندهیم. مادر منم سوریه بروم؟ گفتم : برو سریع بحث را عوض کرد.🔶 https://eitaa.com/piyroo
❣ 🔶دعا کن اولین شهید در روز تاسوعا باشم یکی از همرزمانش از شب عملیات می گوید: شب عملیات بود. قرآن در دست گرفته بودم و بچه ها از زیر آن می گذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت : دعا کن فردا اولین شهید روز تاسوعا باشم ...🔶 https://eitaa.com/piyroo
❣ 🔶ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر می پزیم و بانی آن حسین بود . آن روز تمام وسایلهای نذر را خرید. سپس لباسهایش را جمع کرد و درون ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم و آب که مایع روشنایی بود را پشت سرش ریختم . با یک چشم پر از غم و عمیق نگاهم کرد و رفت. سوم محرم زنگ زد گفت مادر چه خبر از حسینه.. گفتم: مادر کی میای ؟ گفت: روز تاسوعا خانه هستم . روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله، در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم. هر که می آمد می پرسید حسین کجاست؟ و در جواب می گفتم: زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه... بعد از مراسم دیدم حسن برادرش آشفته است و گریه می کند. گفتم: مادر اتفاقی افتاده؟ چرا آشفته ای؟ گفت: یک دوست خوبی داشتم شهید شده. آرام و قرار نداشت...🔶 https://eitaa.com/piyroo
❣ خلاصه وصیت نامه: 🔶ای آقا، ای امام ما، من و همرزمانم در آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم، ما روز عاشورا نبودیم که در راه دفاع از دین و قرآن جانمان را فدا کنیم و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم. من از خدای تبارک و تعالی خواسته، و دائما می خواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند، من از خدا می خواهم که در زمان حال به من شهادت عنایت کند و از خداوند می خواهم زمانی که امام زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عجل الله) دوباره بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه عاشورا اتفاق نیفتد خدایا به من و دوستانم و باقی ماندگان گروه۱+۱۰ شهادتی زیبا اعطا کند … ای کسانی که این نوشته را می خوانید یا می شنوید امام علی (علیه السلام) می فرمایند: نداشتن چشم بهتر از نداشتن بصیرت است. پیرو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت مان آسیبی نرسد. ولی امر ما تنهاست. امام ما تنهاست من با فدای خون خود می گویم ای ولی ما ای امام ما، ای رهبرم، من با فدای خون خود نخواهم گذاشت هیچکس چه خودی و چه دشمن نگاه چپی به شما بیندازد. من از خانواده خود حلالیت می طلبم و از تمام کسانی که از من آزرده خاطر شده اند حلالیت می طلبم. و از پدر و مادرم می خواهم که بی تابی نکنید . هروقت خواستید برای من گریه کنید، به جای من کمترین بر مصیبت ارباب بی کفن مان حسین بن علی (علیه السلام) و بر مصیبت اهل بیت گریه کنید، بر مصیبتی که بر خانم زینب کبری(سلام الله علیها) گذشت گریه کنید. * ای خواهرانی که این نوشته را می خوانید از شما می خواهم که حجاب خود را حفظ کنید و چادر به سر کنید. * حسین جمالی 94/4/22 ساعت ۰۳:۰۰🔶 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر گُلی زیباست اما یاس چیز دیگری ست در میان سنگ ها الماس چیز دیگری ست💚 💚ما میان عمر خود خیلی برادر دیده ایم در وفاداری ولی عباس چیز دیگری ست💚 تاسوعای حسینی تسلیت🖤🙏 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ان روزها رابطه دختر و پسر به راحتی وبازی امروز نبود. سختگیری زیاد بود. فقط دلش می خواست دخترک را نگاه کند. الان اصلا چهره اش را به یاد نمی آورد.بعد پدربزرگ فهمیده و کلی نصیحتش کرده بود که نگاه هرز انسان را به گناه می اندازد و از این حرفها. ولی خوب برای یک پسر پانزده ساله کار زیاد آسانی هم نبود. در حالی که اغلب دوستانش از ارتباطات تلفنی و نامه پراکنی با دختر ها حرف می زدند. با فوت پدربزرگ و تفاوت فاحشی که بین افکار خودش و خانواده اش دیده بود مدتی گیج و سر درگم شده بود تا بالاخره با ورود به دانشگاه و راه یابی به گروهای مذهبی دانشگاه توانسته بود کمی خودش را پیداکند و راهش را مشخص کند. دختر دیگری که توجهش را جلب کرده بود یکی از همکلاسی های دنشگاهش بود که او راهم تنها بخاطر اینکه اول چادری بود بعدم هم خیلی متین و آرام بود انتخاب کرده بود تا برود خواستگاری. ولی تا بیاید به خودش بجنید طرف نامزد کرده بود و تمام. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻