eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
یه صندوق درست کرد و گذاشت توی خونه بعد همه روجمع کرد واز گناه بودن و غیبت گفت. مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین کرد عهد بستند هرکسی از این به بعد دروغ بگه یاغیبت کنه، اون مبلغ رو به عنوان جریمه بندازه توی صندوق... قرار شد پولهای صندوق هم صرف کمک به جبهه کنن باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناه‌ها دور کنن؛ اگه هم موردی بود، به هم تذکر می‌دادند اصغرڪلاته‌سیفری🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌱قسمت ۹ و ۱۰ سوگل دستی روی شانه ام میکشد _کجا رفتی یهو؟ +همینجام _میگم نورا یه سوال بپرسم؟ +بپر
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی ✔️قسمت ۱۱ و ۱۲ صورت گندمی و چشم های مشکی اش را از خانواده ی مادری اش به ارث برده. قد بلند و هیکل وزریده اش نشان از ورزشکار بودنش میدهد. پیراهن سفید رنگی پوشیده و آن را داخل شلوار مشکی رنگ تنگش گذاشته است. آستین هایش را هم تا آرنج بالا زده.کمربند چرم اصلش را با کیف‌دستی مشکی رنگی ست کرده است. بوی عطر سرد فرانسوی اش کل خانه را پرکرده. عینک آفتابی مارکش روی ماهای مدلدارش خودنمایی میکند. صورتش را هم شش تیغ اصلاح کرده است. قبل از اینکه من را ببیند کمی دورتر از جمع می‌ایستم. میدانم که میخواهد به من نیش و کنایه بزند. بعد از سلام و احوالپرسی کوتاهی که با بقیه میکند به سمت من می‌آید. لبخند شیطنت آمیزی میزند و پشت به بقیه و روبه من می‌ایستد. دستش را به سمتم دراز میکند. _به به ببین کی اینجاست سلام حاج خانوم . روی کلمه حاج خانوم تاکید میکند. تازه متوجه میشوم که با دورتر ایستادنم از جمع کار را برای شهروز آسان تر کردم. نگاه پر از نفرتم را ابتدا به صورتش و بعد دستش میدوزم. قبل از اینکه فرصت پیدا کنم چیزی بگویم سجاد متوجه ما میشود. به سرعت به سمت مان می‌آید و دست شهروز را میگیرد _سلام شهروز خوش اومدی. بفرما بشین . +سلام پسر عمو چطوری؟ نبودی فکر کردم نمیخای بیای بهمون سلام کنی. رسم ادب نیست که آدم انقدر دیر بیاد به مهمونش سلام کنه. این بار ترکش هایش به سجاد خورده است. با عقب رفتن شهروز نگاهی به در می‌اندازم. خبری از شهریار نیست. روبه عمو محسن میگویم +پس آقا شهریار کجان ؟ _رفته ماشینو پارک کنه الان میاد سوگل به سمت آشپز خانه میرود تا به خاله شیرین کمک کند، من هم به سمت پذیرایی میروم و روی مبل تک نفره ای دور از جمع مینشینم. دلم میخواهد زودتر شهریار را ببینم. از بچگی هم شهریار خونگرم و مهربان بود. یادم هست وقتی ۶ ساله بودم در حیاط خانه عمو محمود زمین خوردم.‌ شهریار کمک کرد بلند شوم و دامنم را تکاند. ولی شهروز گوشه ای ایستاد و من را مسخره کرد . _چه دختر بی دست و پایی و با گفتن این کلمات یک دعوای حسابی بین من و شهروز راه افتاد . «چمدان دست گرفتم که بگویی نروم توچرا سنگ شدی راه نشانم دادی ؟» پروانه حسینی با شنیدن صدای آیفون به اجبار از خاطراتم بیرون کشیده میشوم. سجاد آیفون را بر میدارد _بفرما تو شهریار جان خوش اومدی . لبخندی از روی شادی میزنم و به سمت در میروم.لبخندم از دید شهروز پنهان نمی‌ماند. آرام نزدیکم می‌شود و با تن صدای پایینی در گوشم زمزمه میکند. _من که اومدم چشم غره و پشت چشم نازک کردن نصیبم شد، حالا که شهریار داره میاد میخندی و با ذوق میری به استقبالش ؟ لبخند روی لبم میماستد. عصبی نگاهش میکنم +دلم نمیخواد تو همین دیدار اول دوباره جنگ و عوا راه بیفته پس انقدر به پر و پای من نپیچ. من به آقا شهریار به چشم برادرم نگاه میکنم. با باز شدن در شهروز پوزخندی میزند _برو خان داداشت اومد . کلمه ی داداش را میکشد. سری به نشانه‌ی تاسف تکان میدهم و سعی میکنم حرف‌های شهروز را نادیده بگیرم. دوباره لبخند میزنم و به سمت در میروم. بدن ورزشکاری و قد بلند شهریار در چهار چوب در ظاهر میشود. درست مثل بچگی‌هایش لباس هایش را با شهروز ست کرده است . عین دو برادر دوقلو. صورتش بی اندازه به عمو محسن شباهت دارد. چشم های آبی و موهای مشکی. صورت کشیده و سفید.انگار که عمو محسن را جوان کرده اند. دست‌هایش را بالا می آورد و با خنده میگوید. _سلام به همگی. تو رو خدا بلند نشید. اصلا راضی به زحمت نیستم . سر برمیگردانم و نگاهی به جمع می‌اندازم . همه نشسته اند فقط من و سوگل و سجاد ایستاده‌ایم. با این حرف شهریار همه میخندند. شهریار سلام و احوالپرسی گرمی با سجاد و سوگل میکند و بعد به سمت من می‌آید.لبخند مهربانی میزند _به به سلام نورا خانم مشتاق دیدار. انقدر عمو زاده‌هامو ندیدم چهره‌ی همتونو یادم رفته بود خنده ی ریزی میکنم +سلام آقا شهریار. اینکه قیافه ی مارو یادتون رفته بود که تقصیر ما نیست. حالا الان دیدید یادتون اومد. خوش اومدید بفرمایید بشینید. لبخند تصنعی میزند و با گفتن (خیلی ممنونی ) آرام و با رویی گشاده به سمت بقیه میرود . «چشم چرخاندم نگاهم در نگاهش گیر کرد من تقلا کردم اما او مرا تسخیر کرد» سامان رضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 بیـــٰــا دلهآی مٰا را رَهبــــری ڪُن۔۔۔! رهـــــآ أز این هَمہ نابـــــآوری ڪُن۔۔۔ بَهــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ـآر أز یٰاد ما رَفتہ ست! بَرگـــــرد۔۔۔! شِڪفتَـــــن رٰا بہ مٰا یٰادآوری ڪُن۔۔۔ 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
اے شهیـد می‌دانم از اینجا ڪہ من نشسته‌ ام تا آنجا که تو ایستاده‌اے فاصله بسیار استـ امّا ڪافیستـ تو فقط دستم را بگیرے دیگر فاصله‌اے نمی ماند 🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری📲 مثلِ تسبیح چرا یک‌ صد‌ و یک دانه شدی.. به یادِ همه شهدایی که زیر شنی‌هایِ تانک، بر اثر شلیک خمپاره‌ها، ضربات مستقیمِ دشمن و انفجار مین‌، بدنشون ارباََ‌ ارباََ شد و رفقاشون مجبور شدن تیکه‌ تیکه‌هایِ بدنشون رو لای پتو و نایلون جمع کنند..! https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید حاج عبدالمهدی مغفوری سمت: قائم مقام رئیس ستاد لشکر 41 ثارالله تولّد 1335 - کرمان شهادت: 1365/10/5 - کربلای 4 - جزیره ام الرصاص محلّ دفن : گلزار شهدای کرمان هر هفته توی خونه روضه داشتیم. وقتی آقا شروع میکرد به خوندن ، تا اسم امام حسین (ع) میومد حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده حال عجیبی میشد تو روضه امام حسین (ع)،انگار توی عالم دیگه ای سیر میکرد. یه بار وسط روضه مصطفی رفته بود بشینه روی پاش ، متوجه بچّه نشده بود ، انگار ندیده بودش. گریه کنون اومد پیش من و گفت : "بابا من رو دوست نداره ، هر چی گفتم جوابم رو نداد ." روضه که تموم شد گفتم : " حاجی ! مصطفی اینطوری میگه." با تعجّب گفت: " خدا شاهده نه من کسی رو دیدم ، نه صدایی شنیدم." از بس محو روضه بود https://eitaa.com/piyroo
⚠️ یبارم که شده با خودت و خدات خلوت کن🙏 نکنه مجازی شدنت مساوی بشه باسقوط ایمانت😓 📱خـیلی از چت ها 👥گروه های مختلط 💞دوستی های مجازی پـرتگاه ایمان توعه🔥🕳 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیسی: حاج قاسم اگر جلوی داعش را نگرفته بود، تروریسم سراسر اروپا را فرامی‌گرفت رئیس‌جمهور در دیدار اندیشمندان سیاست خارجی آمریکا: نگاه جمهوری اسلامی ایران به رئیس‌جمهور سابق آمریکا نگاه به یک مجرم و قاتل است زیرا یک امتی را عزادار کرد و حاج قاسم‌، قهرمان مبارزه با تروریسم در منطقه را به شهادت رساند. شهید سلیمانی فرمانده مبارزه با تروریسم و داعش بود. در مناظرات انتخاباتی آمریکا رسما اعلام شد آمریکا داعش را تشکیل داده است. حاج قاسم اگر جلوی داعش را نگرفته بود، تروریسم سراسر اروپا را فرامی‌گرفت و اروپا نمی توانست یک شب آرام داشته باشد. باید رییس جمهور سابق آمریکا در یک دادگاه عادلانه محاکمه شود. https://eitaa.com/piyroo
😂 به سلامتی فرمانده🕵 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر  سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد نگه داشتم😉 كه شد،🙂 گاز دادم و راه افتادم من با می‌راندم و با هم حرف می‌زديم!😍 گفت: می‌گن لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست می‌گن؟!🤔 گفتم: گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی باحالمان!!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!! پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!🤔 گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار.. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا