پیراهـنے از ستارہ بر تن ڪردند
دل را بہ امید ڪوچ روشن ڪردند
آنجا ڪہ شب از رود خروشان تر بود
محدودہ ی صبح را معیّن ڪردند
رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا
#یادشهداباصلوات
صبحوعاقبتمونشهدایی☀️✋
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
#یـاد.شـہـدا.بـا.صـلـواتـ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
☀️ #حدیث_عشق ☀️
💎امیرالمومنین امام على عليه السلام فرمودند:
ما أضَرَّ المَحاسِنَ كالعُجبِ
هيچ چيز مانند خودپسندى به خوبيها زيان نمى رساند.
📚غررالحكم حدیث9472
💞سلامتی امام زمان صلوات
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَجـ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هفته بسیج، بزرگ داشت جان فشانی هایی است که برای سربلندی این سرزمین صورت گرفته است.
بسیج شجره طیبّه و درخت تناور و پرثمری است
که شکوفههای آن بوی بهار وصل و طراوات تعیین و حدیث عشق میدهد.
هفته بسیج مبارک باد 🌸
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
#یـاد.شـہـدا.بـا.صـلـواتـ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بسیجی بایـــــد مثل رهبـــــرش
خوشتیپ باشہ😎
#شهید_بابک_نوری
#سالروز_شـهادت
#یادشهداباصلوات
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
#یـاد.شـہـدا.بـا.صـلـواتـ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صدای #اذان بلند شد.
حسين برخاست، وضو گرفت و به #نماز ايستاد.
دوستم کنارم ايستاد و گفت:
اين مرد برای تو شوهر نمی شود.
متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟
گفت: کسی که اين قدر به #نماز و مسائل عبادیاش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست.
#شهید_حسین_دولتی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خوشبختی یعنی
حس کنی شهید دارد تو را مینگرد
و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری ...
نگاه شهدا به ماست💔
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
+چجورےازدنیادلڪندے؟!
-انتخابڪردمـ"
+چۍرو؟!
-بینآخࢪٺودنیایڪۍباقےودیگرۍفنا...
"ڪاشدݪبڪنیم واقعاً :)
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#کلامشهید🌷
🔸ای عزیزان ، اگر همانند یاران خالص امام حسین (ع) در زمان آن حضرت عمل کنید که خوشا به احوال شما که شب اول قبر، امام حسین (ع) به استقبال شما خواهد آمد.
🔸وگرنه تا دیر نشده بیدار شوید و اگر می توانید کاری حسینی کنید ، و اگر نمی توانید کاری زینبی کنید که در غیر این صورت مُهر یزیدی بر پیشانی خواهید داشت و همان طور که خودت یاران بی وفای امام حسین (ع) را لعن می کردی ، لعن و نفرین چندین برابرِ آیندگان بر شما خواهد بود .
#شهید_غلامحسین_رضائی🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷🌱🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی ✔️قسمت ۱۲۱ نامه را میبندم و داخل کشو پرت میکنم.ترجیح میدهم
🌱قسمت ۱۲۲
همانطور که میخندم عکس سجاد را در موبایل پیدا ، و به هستی نشان میدهم .
_نه میبینم که سلیقت خوبه ، آفرین ، الحق که رفیق خودمی . میگم خوب شد با من دوست شدی من خوش سلیقه گی رو یادت دادم و گرنه الان شوهر درست حسابی هم نداشتی .
آرام روی دستش میزنم .
+اولش که داشتیم حرف میزدیم بهم میگفتی ، عشقم ، عزیزم ، حالا که یَخِت آب شده اینطوری حرف میزنی .
با پایان جمله ام هر دو شروع به خندیدن میکنیم .
.
.
.
با ذوق نگاهم را به ضریح حضرت معصومه میدوزم . همزمان با پدر و مادرم خم میشوم و به حضرت معصومه سلام و ادای احترام میکنم . پدر با چشم هایی شاد و لبخند متینش مدام به من نگاه میکند و مادر با مهربانی های همیشگی اش قربان صدقه ام میرود.
چادر سفیدم را محکم تر میکنم و آرام در قهوه ای رنگ اتاق «پیوند آسمانی» را باز میکنم .
مکانی که در آن قرار است پیوند آسمانی من و سجاد بسته شود . چند روز پیش به خاطر اصرار من و سجاد قرار بر این شد که از تهران راهی قم شویم و خطبه ی عقد بین من و سجاد در اتاق مخصوص عقد، در حرم حضرت معصومه خوانده شود .
امروز، روز موعد فرا رسید و ما بعد از گذارندن ۲ ساعت مسیر بین تهران و قم بلاخره به مکان مورد نظر رسیده ایم .
نگاهم را به پله ی رو به رویم میدورم و همراه پدر و مادرم پله ها را طی میکنم.به محض رسیدن به پله آخر با چشمم دنبال سجاد ، عمو محمود و خاله شیرین میگردم .
پشت در اتاق عقد پر از زوج های جوانی مثل من و سجاد است که همراه خانواده هایشان منتظر رسیدن نوبتشان هستند .
بلاخره بعد از جست و جوی زیادمیابمشان .
سجاد کت شلوار مشکی همراه با بلیز سفید به تن کرده ، کلاه گیش مشکی اش را گذاشته و آنها را مرتب شانه کرده . صورت را شس تیغ اصلاح و عطر مست کننده ای به خود زده .
با ذوق به سمت سجاد میروم .
وقتی به سجاد میرسم تازه متوجه ۳ خاله ، ۲ دختر خاله و ۳ سوهر خاله سجاد میشوم که آنجا حضور دارند . سریع و بدون دقت به صورتهایشان با آنها سلام و روبوسی میکنم و بعد از تشکر از آمدنشان سراغ خاله شیرین و عمو محمود میروم .
بعد از گذارندان آنها بلاخره فرصت پیدا میکنم با سجاد سلام و احوالپرسی کنم .
سجاد با شیطنت نگاهم میکند و بعد دسته گل رز قرمز تزئین شده ای را از پشتش بیرون میگشد و به سمتم میگیرد .
به ذوق به گل ها نگاه میکنم
+دستت درد نکنه چرا زحمت کشیدی ؟
_قابل نداره ، ۱۵ تا شاخه گل رز قرمز طبیعی ، همونطور که قول داده بودم
متعجب ابرو بالا می اندازم
+قول داده بودی، کی ؟
_مهریه ی عقد موقته دیگه
همانطور که گل ها را از دستش میگیرم میگویم
+دستت درد نکنه ، خیلی خوشگلن .
نگاهم را به او میندازم. چشم های ذوق زده و لب های خندانش تپشم قلبم را بیشتر میکند . بخاطر ذوق و استرس دست هایم یخ کرده اند.
خاله شیرین با محبت به ما نزدیک میشود و تراور ۵۰ تومانی از کیفش بیرون میکشد و همانطور که دور سر من و سجاد میگرداند میگوید
_ماشالا هزار ماشالا انقدر خوشگل شدید میترسم چشم بخورید .
تشکر میکنم و با محبتی بی ریا صورت خاله شیرین را میبوسم .سجاد میخندد و خم میشود و قبل از اینکه خاله شیرین فرصت پیدا کند دستش را کنار بکشد ، آن ها را میبوسد .
خاله شیرین اخم تصنعی میکند
_این چه کاری بود مادر میدونی که من بدم میاد .
سجاد دوباره میخندد و آرام پیشانی خاله شیرین را میبوسد.خاله شیرین هم میخندد و با قدم هایی بلند از ما دور میشود.نگاه پر از محبتم را به رفتن خاله شیرین میدوزم . سجاد دوباره چشم به من میدوزد ، دهانش را باز میکند اما قبل از اینکه فرصت پیدا کند چیزی بگوید با صدای عمو محمود ، با اکراه از من چشم میگیرد و به عمو محمود میدوزد
_گفتن ۲۰ دقیقه دیگه نوبت ما میشه ، میخواید برید زیارت ؟
سجاد سری به نشانه نفی تکان میدهد
+نه ، میخوایم بریم نمازخونه کار داریم .
بعد رو به پدرم میپرسد
+عیبی که نداره ؟
پدر سر تکان میدهد و لبخند تحسین آمیزی حواله اش میکند
_نه پسرم ، هرجور راحتید .
رو به من میکند و همانطور که به در قهوه ای رنگ ، در گوشه ای از سالن اشاره میکند میگوید
+اونجا نماز خونس ، میای بریم ؟
لبخند میزنم
_آره حتما
سوالات زیادی در سرم چرخ میخورند اما ترجیح میدهم سکوت کنم و ببینم سجاد میخواهد چه کار کند .بعد از اینکه ار بقیه بخاطر ترک جمع عذر خواهی میکنیم ، به رحمت از میان جمعیت عبور میکنیم و به نماز خانه میرسیم .
نمازخانه ای ۱۲ متری با مکتی تمیز و قهوه ای رنگ که ۴ زوج در آن مشغول نماز خواندن هستند . همانطور که نماز خانه را میکاوم میگویم
+من نماز خوندما .
سجاد همانطور که کفش هایش را در می آورد میگوید
_میدونم ، برای کار دیگه ای اینجا اومدیم .
به تابعیت از او کفش های سادهی نباتی رنگم را در می آورم . سجاد سریع خم میشود و کفش هایم را بر میدارد و داخل جا کفشی میگذارد . خجول سر پایین می اندازم و لبخند ملایمی میزنم
+راضی به زحمت نبودم ، خودم برمیداشتم .
لبخند عمیقی میزند و کمی سر خم میکند
_این چه حرفیه ، وظیفس .
این محبت های کوچکش حبه حبه قند در دلم آب میکند ، این نشان میدهد که چقدر برایش عزیز هستم . دستی به گونه های داغم میکشم و همراه سجاد وارد نماز خانه میشوم .
سجاد ۲ مهر برمیدارد و به گوشه ای اشاره میکند و از من میخواهد که بنشینم .
بعد از نشستن من او هم کنارم مینشیند و یک مهر را جلوی من و دیگری را جلوی خودش میگذارد .
_۲ رکعت نماز شکر بخونیم ، ۲ رکعتم نماز برای سلامتی امام زمان .
بعد نگاه پرسشگرش را به چشم هایم میدوزد و با لبخند مهربانی میگوید
_چطوره ؟
این همه به فکر بودنش را دوست دارم ، دوستت دارم های پنهان در کارها و رفتارش را دوست دارم ، من همه چیز او را دوست دارم ..
+عالیه ، پیشنهاد به این خوبی رو مگه میشه رد کرد ؟
بعد هر دو می ایستیم و بعد از خواندن نمازهایمان از نمازخانه خارج میشویم و دوباره به جمع میپیوندیم .
در چند دقیقه باقی مانده همراه دخترخاله های سجاد گوشه ای میرویم تا بیشتر آشنا بشویم
یکی از آنها خودش را سلما معرفی میکند ، دختریست با چشم های درشت مشکی و صورتی گرد و سفید که روسری بنفشش آنرا قاب گرفته است لب هایش کوچک اما درشت هستند و با بینی قلمی اش تناسب دارد .چهره ای بامزه و لبخندی شیرین دارد .
مانتوی بلد و بنفش زیبایی به تن کرده که اندام لاغرش را زیبا تر نشان میدهد .
دیگری نامش حنانه است ، پوستی سفید و زرد ، لب های نازک و بینی کشیده و لاغر دارد .چشم های متوسط قهوه ای اش را پشت قاب عینک گردش پنهان کرده است .
صورتش بیضی شکل است و گونه های اناری اش زیباییش را دوچندان کرده اند .
چادر عربی مشکی همراه روسری گلهبی رنگی به تن کرده .هر دو به شدت شوخ و مهربان هستند .
همانطور که گرم گفت و گو بودیم صدای آشنایی مرا میخواند .
سر بر میگردانم ؛ با دیدن شهریار شادی ام دو چندان میشود .نگاهی به او می اندازم .
موها و ریش هایش را حالت دار شانه کرده که باعث شده زیباییش دوچندان بشود.کت شلوار سرمه ای همراه بلیز آبی روشنی به تن کرده .
سریع به سمت او میروم و لبخند پهنی میرنم
+سلام کی اومدی ؟ چقدر دیر کردی .
آبی آرام چشم هایش را به چشم هایم میدوزد ، لبخند مهربانی میزند
_سلام عروس خانم . شرمنده ، فکر نمیکرد راه انقدر طولانی باشه .
+عیب نداره ، هنوز نوبتمون نرسیده .
با شیطنت نگاهش میکنم
+چقدر کت شلوار بهت میاد ، فکر کنم دیگه باید دومادت کنیم .
لبخند ژکندی میزند
_حالا بزار اول تو رو عروس کنیم ، نوبت منم میرسه .
ابرو بالا می اندازم
+عروس شدم دیگه !
_نه هنوز که خطبه دائمی رو نخوندن ، من میترسم سجاد تا اون موقع فرار کنه ، بگو زودتر خطبه رو بخونن ، تا تنور داغه بچسبون .
لب هایم را روی هم میفشارم تا نخندم .
آرام روی بازویش میکوبم و اخم تصنعی میکنم
+باشه شهریار خان ، نوبت منم میرسه .
میخندد و بعد آرام و طولانی پیشانی ام را میبوسد و میگوید
_شوخی کردم ، وگرنه سجاد بهتر از تو رو نمیتونه پیدا کنه .
دوباره لبخند میزنم و بی اختیار اشک در چشم هایم خانه میکنند .
سجاد سریع جلو می آید و با خنده میگوید
_بسه بسه فیلم هندیش نکنید .
چند دقیقه به شهریار نگاه میکند
_داشتی زیر آب منو میزدی ؟
شهریار بلند میخندد
+من غلط بکنم
قبل از اینکه سجاد فرصت پیدا کند چیزی بگوید مرد مسئول میگوید
_خانم رضای و آقای رضایی ، برای عقد تشریف بیارید داخل اتاق .
دوباره ضربان قلبم شدت میگیرد . هیجان به سراغم می آید.با قدم هایی آهسته به سمت سجاد میروم و همانطور که دست گلم را در دستم جا به جا میکنم همراه او به سمت اتاق میروم .
در اتاق باز میشود، نگاهم را دور تا دور اتاق میگردانم ، اتاقی متوسط که سمت راستش صندلی عروس داماد قرار گرفته و رو به رویش سفره خونچه ای زیبا چیده شده .
داخل سفره مربع هایی وجود دارد که از آنها ریسه های نگینی آویز شده و حالت مکعبی را به وجود آورده که در هر وجه آن یکی از نام های حضرت زهرا با خط نستعلیق به رنگ طلایی نوشته شده است . فضای فوق العاده ساده و دلنشین دارد . در سمت چب هم صندلی هایی برای همراهان عروس و داماد چیده شده است .
همگی با هم وارد میشویم ،
من و سجاد روی صندلی عروس و داماد جای میگیریم . شوهر خاله های سجاد روی صندلی های مخصوص همراهان مینشینند .
خاله شیرین و عمو محمود کنار سجاد می ایستند و مادرم و پدرم کنار من .
خاله شیرین از کیسه ای که به همراه دارد ۲ کله قند کوچک که دورشان طور و رمان صورتی پیچیده شده همراه طور نقره ای رنگی بیرون میکشد .
سجاد یکی از کیسه ها را از دست خاله شیرین میگیرد و از آن قرانی بیرون میکشد .
قرآنی بزرگ و سفید رنگ با حاشیه های طلایی رنگ . بسیار زیبا و خوش رنگ و لعاب است .
قرآن را باز میکند و بعد از کمی جست و جو آن را بین من و خودش قرار میدهد .
به نام سوره که بالای صفحه نوشته شده نگاه میکنم . «سوره نور»
نگاه پرسشگرم را به سجاد میدوزم .
با آرامش لبخند میزند و قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم میدوزد .
_خوندن سوره نور خیلی سفارش شده .
تا وقتی که زمان بله گفتن برسه بیاید سوره نور رو با هم بخونیم .
لبخند ملیحی میزنم و چشم هایم روی آیات مینشینند.
سجاد با دقت به آیات خیره میشود و میگوید
_چه اسم قشنگی داره ، نور ، اسم شما هم نورا ست .
خجول سر به زیر می اندازم و عاجز میشوم برای پاسخ دادن به خوبی هایش .این همه خوب بودنش خجالت زده ام میکند ، کاش انقدر خوب نباشد . چشم هایم را میبندم تا اشک های جمع شده در چشم هایم را کسی نبیند . چقدر اشک شوق خوب است .
هر دو آرام شروع به خواندن میکنیم .
عاقد وارد اتاق میشود و برای خداندن خطبه آماده میشود .
حنانه و سلما ۲ طرف طور را میگرند و خاله شیرین کله قند ها را در دست میگیرد و منتظر عاقد میماند .
دلم میگیرد ، از نبودن سوگل . از سوگلی که نیست این روز خوب را ببیند ، از سوگلی که نیست تا قند هارا بسابد ، از سوگلی که نیست تا ذوق کردن هایش را ببینم .
نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم فعلا به او فکر نکنم .
عاقد چند دقیقه ای صحبت میکند و بعد شروع به خواندن خطبه میکند .
_قال رسول الله ، النکاح سنتی ......
با صدای سجاد گوش از حرف های عاقد میگیرم و به صدای سجاد میسپارم .
سجاد همانطور که به یکی از آیات اشاره میکند میگوید
_و زنان پاک برای مردان پاک .
شما که زن پاک هستی ، امیدوارم منم مرد پاکی باشم و لایق شما .
ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم🧡🌱
بٰا هَرنَفسے..؛
*سَلام ڪَردَن﴿؏ـــِشق۔۔𔘓﴾ أست۔۔*
_آقـــــآ بہِ تــُᰔـــو۔۔۔
اِحتـــــرٰام ڪَردَن ؏ـِـشق۔۔ أست۔۔۔♡
اِسم قَشَنـــــگت ۔۔؛
بِہ میٰان چوُن آیَد۔۔
أز رو؎« أدب» ۔۔!
"قیـــــآم ڪَردن ؏ِـــشق أست"۔۔۔𑁍۔۔۔
#امام_زمان ﷻ
#تعجیل_فرج_صلوات🌱
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
🕊یادشهدا باصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍ رفیق شفیق
که میگویند
همین ها هستند
رفاقت شــــان
از زمین شروع شد
و تا بهشت ادامه یافت ...🕊
▫️ #شهید_محمد_اسدی
▫️#شهید_محمد_جاودانی
▫️#شهید_مصطفی_عارفی
#سلام_صبحتون_شهدایی.... 🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
پنج توصیه #شهید_حاجقاسم_سلیمانی خطاب به بسیجیان:
"بسم الله الرحمن الرحیم"
برادران و عزیزان بسیجیم
سلام علیکم
خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید.
عزیزانم
#اولا بزرگترین امانت سپرده شده به ما جمهوری اسلامی است که امام عارفمان فرمود: حفظ آن از اوجب واجبات است در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمائید.
#ثانیا؛ به حلال خداوند وحرام آن توجه خاص خاص بفرمائید.
#ثالثا؛ پدر و مادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند وائمه معصومین توصیه فرمودهاند.
#رابعا؛ دوستی و رفاقت ارزش بزرگی است اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی میکنید.
#خامساً؛ نماز شب نماز شب نماز شب کلید تمام عزتهاست.
✍برادرتان قاسم
#هفته_بسیج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💢 وصیت نامہ جالب یک شهید ۱۳ سالہ
درتشیع جنازه من ،
پرچم امریکا را بہ اتش بڪشید
تا مردم بدانند ڪہ من ضدامریڪایے وتابع ولایت فقیہ هستم.
#شهید_محمدرسول_رضایے🌷
#مرگ_بر_امریکا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
گفتم حاجی چجوری شد تو جبهه شیمیایی شدی؟
سرفه امونش نمیداد"
لبخندی زد و با صدای ضعیفی گفت:
هیچی داداش سه نفر بودیم و دوتا ماسک!🫀:)))
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#راهنماییشھدا 🌿
باید مراقب قلبها باشیم!
آنها خیلی زود غبار میگیرند.
راه دل،چشم است.آنہا را که
پوشاندی،قلبت باز خواهـد شد
و نظارهگر وجـهالله خواهی بود..✨
-شہیدجوادمحمدی🦋
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شهیدانه🕊•°
خواب #حضرت_رقیه(س) رو دیده بود
بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از #گناه گذشتی ما هم شهیدت میکنیم.
موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام #روضه حضرت رقیه بخون
گفتم نمیخونم، داری میری حسین #بچه هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های #گریه میکرد.
💌#فرازے_از_وصیت_نامہ.•
هر خانمے ڪہ چادر بہ سر ڪند و عفت ورزد، و هر جوانی ڪہ نماز اول وقت را در حد توان شروع ڪند، اگر دستم برسد سفارشش را بہ مولایم امام حسین (ع) خواهم ڪرد و او را دعا مے ڪنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالے قرار گیرد.
#شهید_حسین_محرابی🌷
#شهید_مدافع_حرم
هدیه محضر همه شهدا صلوات
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
#یـاد.شـہـدا.بـا.صـلـواتـ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo