27.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سلبریتی ها ببینند و یادبگیرن
🎞 شعرخوانی و بغض گیتی معینی بازیگر معروف صدا و سیما در نمایشگاه بسیج امید ملت ایران در شیراز
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
در قیام ۵ آذر گرگان ۱۴ نفر بر اثر تیراندازی ماموران رژیم پهلوی به شهادت رسیدند
#سالروز_شهادت🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظی اسرای اسرائیلی با سربازان مقاومت
#فلسطین🇵🇸
#غزه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔺️شهادت سخنگوی حماس از شهر قدس
🔹منابع خبری شنبه شب گزارش دادند، محمد حماده سخنگوی حماس از شهر قدس در حملات هوایی اخیر اسرائیل به شهر جبالیا واقع در شمال غزه به شهادت رسیده است./ایرنا
#فلسطین🇵🇸
#غزه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
⬅️ اگر دو چیز را رعایت بکنی؛
خـدا شهــــادت را نصیبت می کند.
👈 پـُـر تلاش باش و مخلـــص!
🔸 این دو تا را درست انجام بدی
خدا شهادت را هم نصیبت می کند.
🌷 شهـید حـسن باقــری
#شهیدانه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
راهِشهادتبازِ
یکییکی،آرومویواش
میپرن..
ماکجایِایندنیاایستادیم؟
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📌پسرانش، همه زندگیاش بودن
🌷شهیده فاطمه نیک مادر ۸ شهید (#مادر_ایران) بود که در جزیره هرمز سکونت داشت. شهدای این خانواده در عملیاتهای خیبر، فتحالمبین، والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ بوده و آخرین شهید نیز خود او بود که در جنایات آل سعود در سال ۶۶ در حج خونین مکه به شهادت رسید.
و اینگونه شد که
«زن»
«زندگی»اش را داد؛
تا ما «آزادی» داشته باشیم...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#ڪـــلام_شــهید
هادی ذوالفقاری:
می گفت: سعی كنيد سكوت شما بيشتر از حرف_زدن باشد.
هر حرفی می خواهيد بزنيد فكر كنيد كه آيا ضرورت دارد يا نه؟!
بی دليل حرف نزنيد كه خيلي از صحبت های ما به #گناه و #دروغ و ... ختم می شود.
#طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری 🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌱🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی ✔️قسمت ۱۲۵ و بعد به سمت در میرود . قبل از اینکه از اتاق خار
✔️قسمت ۱۲۶
لبخند پر رنگی میزند
_نخواب ، فقط سرتو بزار رو پام
آرام سرم را روی پاهایش میگذارم .
چقدر شب سختیست . چه خوب گفت شاعر
《مکن ای صبح طلوع》
حالم خوش نیست . غم همه جا را فرا گرفته . از دَر و دیوار غصه میریزد .سجاد انگشت هایش را میان موهایم فرو میبرد و آرام نوازش میکند
_ بغض که میکنی میسوزم .با خودم میگم سجاد ببین چقدر آدم بدی شدی ، این همه خودتو کشتی نورا رو به دست آوردی ، حالا این دختر بیگناه از صب تا شب داره از دست تو بغض میکنه .
هیچ نمیگویم ، فقط چشم هایم را آرام میبندم تا اگر اشک به پشت چشم هایم رسید از چشم هایم جاری نشود .
_نورا اگه میخوای گریه کنی گریه کن ، وقتی بغض میکنی و سعی میکنی به روی خودت نیاری فکر میکنم منو محرم نمیدونی ، منو رفیق خودت نمیدونی ، من هم درد خوبی نمیدونی .
به سختی لب هایم را باز میکنم
+تو همه اینا که گفتی هستی ، هم رفیقی هم همدردی ، هم محرمی. همه چی هستی . ولی الان وقت گریه کردن نیست .
نفس عمیقی میکشد و چشم هایش را نبیندد.وقتی چشم هایش را باز میکند با دقت به آنها خیره میشوم . رگ های چشمش بیرون زده و سفیدی چشم هایش را به رنگ قرمز تبدیل کرده . این رگ های قرمز خستگی و کم خوابیش را نشان میدهد .
نگاهم میکند
_بخند . بزار خنده ها تو خوب یادم بمونه تا رفتم اونجا حسرت نخورم
لبخند میزنم
_بیشتر بخند
لبخندم را عمیق تر میکنم .سجاد دست زیر گلویم میبرد و قلقلکم میدهد.بی اختیار قهقهه میزنم . از ته دل میخندم ، میخندم تا هم سجاد حسرت نخورد هم خودم حسرت نخورم . نمیخواهم وقتی سجاد رفت حسرت بخورم که چرا در نبودش نخندیدم ، چرا وقتی بود افسردگی گرفتم و او را هم اذیت کردم . چرا در بهترین لحظات زندگی ام نخندیدم .
سجاد که خنده ام را میبیند از ته دل میخنذ
_آفرین دختر خوب ، حالا شد ، حتما باید زور بالا سرت باشه ؟
با صدای در اتاق سریع سرم را از روی پای سجاد بلند میکنم . خاله شیرین وارد اتاق میشود
_ببخشید مزاحم جمع دونفرتون شدم
لبخند میزنم
+این چه حرفیه بفرمایید .
سجاد با خنده بلند میشود خاله شیرین را در آغوش میکشد . مدام سر به سر خاله شیرین میگذارد تا خنده اورا هم ببیند
نه خواب به چشم خاله شیرین آمده نه عمو محمود . آنها هم تصمیم گرفتند تا صبح بیدار باشند . برای اینکه دور هم باشیم همگی به حال میرویم و سجاد مدام سر به سر همه میزارد تا بخندیم .
کمی بعد صدای زنگ در بلند میشود .
همه تعجب میکنیم اما با دیدن چهره شهریار در آیفون تعجب هایمان به خنده تبدیل میشود . از شهریار بیش از این نمیشود توقع داشت .
نه به ساعت توجه دارد نه به شرایط ، هر وقت بخواهد کاری بکند و دلش هوای چیزی را کند ، تمام منطق ها و استدلال ها را زیر پا میگذازد و کارش را میکند . با آمدن شهریار جمعمان صمیمی تر و شوخی خندیمان بیشتر میشود .
مگر میشود در محفلی شهریار باشد و از آن جمع صدای خنده بلند نشود.همه می خندیدیم ، از ته دل می خندیدیم اما با غم میخندیدیم .
خنده هایمان مثل شکلات تلخ بود . اسم شکلات آدم را یاد چیز های شیرین میاندازد اما شکلات تلخ با دیگر شکلات ها متفاوت است.ظاهرش مثل شکلات معمولیست ، اسمش هم شکلات است ، اما تا آن را نچشی تلخی اش را درک نمیکنی. خنده های ما هم درست همینطور است . اسمش خنده است ، ظاهرش هم مثل خنده های از سر شادیست ، اما فقط کسانی تلخی این خنده ها را درک میکنند که آن را چشیده باشند .
کسانی که مثل ما مدافع حرم دارند .
کسانی که مثل ما عزیزانشان را به جایی میفرستند که بازگشتشان با خداست .
.
.
.
سجاد از آغوش خاله شیرین بیرون میاید و رو به روی من می استد .سر تا پایش را برانداز میکنم .
چقدر خوب لباس سبز رنگ نظامی در تنش نشسته . ابهتش را بیشتر کرده . مرد تر شده است .
دستی به چشم های اشک آلودم میکشم و لبخند بی جانی میزنم . سجاد با نگاهش تک تک اجزای صورتم را میکاود .
نگاهش آغوش طلب میکند اما خودش را بخاطر بزرگتر ها کنترل میکند.تنها خم میشود و پر چادرم را میبوسد و بعد لبخند شیرینش را میهمان چشم های خسته ام میکند .
چشم هایش برق شادی میزنند .
من هم اگر جای او بودم ذوق میکردم ، بعد این همه سال به آرزوی پنهانت برسی ذوق کردن ندارد ؟
با خودم میگویم کاش بتوانم یک دل سیر نگاهش کنم ، اما هر چقدر هم نگاهش کنم دلم سیر نمیشود .
بعد از من به سمت شهریار میرود و محکم در آغوش میکشدش . دریای چشم های شهریار طوفانی میشود . اشک در چشم هایش حلقه میزند اما باز هم لبخندش را خفظ میکند .
آرام به کمر سجاد میکوبد
_دلم میخواهد برات دعای خیر کنم بگم انشاءالله شهید بشی ولی دلم نمیزاره بگم .
روی شانه سجاد را میبوسد و از آغوشش بیرون می آید . سجاد چیزی در گوش شهریار زنده میکند که لبخند شهریار را عمیق تر میکند .
دوست سجاد به در تکیه داده و دست به سینه به زمین خیره شده است . معلوم است که خیلی معذب شده .
به اصراره خاله شیرین به داخل خانه آمد .
خاله شیرین ریز ریز گریه میکند و مادرم دلداری اش میدهد . همگی به حیاط میرویم . خاله شیرین قرآن برای سجاد میگیرد و سجاد چند بار از زیر آن رد میشود و در نهایت آن را میبوسد .
همراه دوستش از در خارج میشود و چمدانش را پشت ماشین قرار میدهد .
نگاه اشک آلودم را که میبیند به لبخند میزند و اشاره میکند ما من هم بخندم . لبخند میزنم تا دلش نگیرد .
بعد از خداحافظی مجدد سوار ماشین میشود و ماشین شروع به حرکت میکند . نگاهی به کاسه آب در دستم می اندازم .
گلبرگ های گل رز ردی آب شناور هستند و آرام حرکت میکنند . آب را پشت ماشین میریزم و تا لحظه ای که ماشین از دیدم پنهان شود به آن چشم میدوزم .
سجاد هم تا آخرین لحظه از آینه بغل من را نگاه میکند و لبخند میزند .
همگی دوباره به داخل خانه برمیگردیم .
انگار با رفتن سجاد همه جا سوت و کور شده . انگار با رفتن سجاد روح از بدن ما هم خارج شده .
در چشم همه غم است اما برای حفظ ظاهر لبخند تصنعی به لب دارند . مادر قطره اشک گوشه چشمش را پاک میکند و لبخند میزند
_بریم خونه نورا جان ؟
نگاهم را به خاله شیرین میدوزم
+اگه خاله شیرین و عمو محمود اجازه بدن میخوام تا ظهر اینجا باشم ، تو اتاق سجاد .
قبل از اینکه مادرم فرصت پیدا کند چیزی بگوید خاله شیرین میگوید
_آره دورت بگردم بمون، خوب کاری میکنی ، اتفاقا منم میخواستم بکم بمونی گفتم شاید دلت نخواد تو رو در وایسی قبول کنی . تو واسم مثل سجاد عزیزی ، بوی سجادو میدی . قبل از اینکه عروسم بشی بچم بودی .
عین آتشفشان درحال فوران بودم ، حالا محبت های خاله شیرین باعث شد نتوانم جلوی اشک هایم را بگیرم . خودم را در آغوشش می اندازم و میرنم زیر گریه . مگر یک انسان چقدر توانایی دارد ؟ چقدر میتواند صبر کند ؟ چقدر میتواند جلوی بغض و گریه اش را بگیرد ؟ به قول خود سجاد اگر غم را در دلت نگه داری آسیب میبینی باید گریه کنی تا تخلیه شوی .
بعد از من به سمت شهریار میرود و محکم در آغوش میکشدش . دریای چشم های شهریار طوفانی میشود . اشک در چشم هایش حلقه میزند اما باز هم لبخندش را خفظ میکند .
آرام به کمر سجاد میکوبد
_دلم میخواهد برات دعای خیر کنم بگم انشاءالله شهید بشی ولی دلم نمیزاره بگم .
روی شانه سجاد را میبوسد و از آغوشش بیرون می آید . سجاد چیزی در گوش شهریار زنده میکند که لبخند شهریار را عمیق تر میکند .
دوست سجاد به در تکیه داده و دست به سینه به زمین خیره شده است . معلوم است که خیلی معذب شده .
به اصراره خاله شیرین به داخل خانه آمد .
خاله شیرین ریز ریز گریه میکند و مادرم دلداری اش میدهد . همگی به حیاط میرویم . خاله شیرین قرآن برای سجاد میگیرد و سجاد چند بار از زیر آن رد میشود و در نهایت آن را میبوسد .
همراه دوستش از در خارج میشود و چمدانش را پشت ماشین قرار میدهد .
نگاه اشک آلودم را که میبیند به لبخند میزند و اشاره میکند ما من هم بخندم . لبخند میزنم تا دلش نگیرد .
بعد از خداحافظی مجدد سوار ماشین میشود و ماشین شروع به حرکت میکند . نگاهی به کاسه آب در دستم می اندازم .
گلبرگ های گل رز ردی آب شناور هستند و آرام حرکت میکنند . آب را پشت ماشین میریزم و تا لحظه ای که ماشین از دیدم پنهان شود به آن چشم میدوزم .
سجاد هم تا آخرین لحظه از آینه بغل من را نگاه میکند و لبخند میزند .
همگی دوباره به داخل خانه برمیگردیم .
انگار با رفتن سجاد همه جا سوت و کور شده . انگار با رفتن سجاد روح از بدن ما هم خارج شده .
در چشم همه غم است اما برای حفظ ظاهر لبخند تصنعی به لب دارند . مادر قطره اشک گوشه چشمش را پاک میکند و لبخند میزند
_بریم خونه نورا جان ؟
نگاهم را به خاله شیرین میدوزم
+اگه خاله شیرین و عمو محمود اجازه بدن میخوام تا ظهر اینجا باشم ، تو اتاق سجاد .
قبل از اینکه مادرم فرصت پیدا کند چیزی بگوید خاله شیرین میگوید
_آره دورت بگردم بمون، خوب کاری میکنی ، اتفاقا منم میخواستم بکم بمونی گفتم شاید دلت نخواد تو رو در وایسی قبول کنی . تو واسم مثل سجاد عزیزی ، بوی سجادو میدی . قبل از اینکه عروسم بشی بچم بودی .
عین آتشفشان درحال فوران بودم ، حالا محبت های خاله شیرین باعث شد نتوانم جلوی اشک هایم را بگیرم . خودم را در آغوشش می اندازم و میرنم زیر گریه . مگر یک انسان چقدر توانایی دارد ؟ چقدر میتواند صبر کند ؟ چقدر میتواند جلوی بغض و گریه اش را بگیرد ؟ به قول خود سجاد اگر غم را در دلت نگه داری آسیب میبینی باید گریه کنی تا تخلیه شوی .
خاله شیرین که حال و روزش بدتر از من بود با گریه من او هم شروع به گریه می کند . همه دور ما جمع میشوند و سعی میکنند ما را آرام کنند .
نگاهم در این میان به مادرم میافتد .
چقدر سعی میکند گریه نکند . تمام تلاشش را کرده و لبخند کج و کوله ای جایگزین بغضش کرده .
مادر بودن سخت است ......
اینکه ببینی جگر گوشه ات میسوزد و تو باید صبوری کنی تا داغ دلش بیشتر نشود ، اینکه خودت غم دیده باشی ولی مجبوری باشی بخندی و کسی را دلداری بدهی ، اینکه در سخت ترین شرایط باید بخندی و صبوری کنی ، سخت است .
همه ی این ها سخت است و کسی جز مادر از عهده اش بر نمیاید.بخاطر همین میگویند بهشت زیر پای مادران است .
پدر تکیه گاه است ، کوه است ، صبور است ، آرامش جان است ، اما مادر چیز دیگریست .
مادری که ۹ ماه از جانش گذاشته تا تو را به این دنیا هدیه بدهد ، مادری که از خوشی خورش زد تا تو خوش باشی ، مادری که با همه ی بدی هایت ساخت و آنها را ندید گرفت مقدس است . مادر نشان اصلی قداست است .
از آغوش خاله شیرین بیرون میایم و به سمت مادرم میروم . گونه اش را میبوسم
+قربونت برم مامان چقدر صبوری .برو خونه مامان خیالت راحت باشه . تاظهر برمیگردم ، ایشالا وقتی برگشتم سرحال ، سرحالم .
مادر گونه ام را میبوسد و قطره اشکی از گوشه چشمش سر میخورد .
_بمون ولی زیاد غصه نخور، سجاد همینطوری که سالم رفته ، همینطوری هم سالم برمیگرده .
لبخند میزنم .
بعد از راهی کردن همه به اتاق سجاد میروم . روی تختش مینشینم ، ذهنم درگیر شهریار شده است . حالش خوب نبود ، در خودش فرو رفته بود . این اصلا خوب نیست .
اولین بار بود که شهریار را این طور میدیدم . انگار در عالم دیگری بود ، غم در چشم هایش بود .از فکر شهریار بیرون میآیم و سر بلند میکنم .
نگاهم به دفترچه آجری رنگ روی میز تحریر می افتد ، همان دفتری که وقتی بی اجازه به اتاق سجاد آمدم بازس کردم و سجاد با دیدن آن در دستم عصبی و کلافه شده بود .
بی اختیار لبخند محوی میزنم .
به سراغ دفترچه میروم .
دیشب سجاد اجازه داد که هرچه میخواهم از اتاق بردارم .گفت در نبودش من مالک اتاق و وسایلش هستم و هر کاری خواستم میتوانم انجام بدهم .
بلند میشوم و سراغ دفترچه میروم .
پشت میز تحریر مینشینم و به سراغ همان شعر نصفه نیمه عاشقانه میروم . میخوانمش در دل میخوانمش
《عشق را باید که》
لبخند میزنم و ادامه شعر را به یاد می آورم
+عشق را باید که با گیسوی او تفسیر کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری_شهدایی1962
روایتگری آقای حسین کاجی از کسی که ناپاک به جبهه آمد؛ اما...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
به احترام غم مادرت،بیا "مهدی"
به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی"
به چادری که شده پرچم عزاداری
به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی"
#سـلام_امـــام_زمــانـم...
صبحت بخیر...♥️
#العجلمولایغریبم
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
🕊یادشهدا باصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷🕊🍃
نمی دانم!
از این ستون عاشقی
کدامتان رفتید تا دلِ آسمان؛
و کدام مانده با غمِ فراق یاران؟!
امّا خوب میدانم
ماندن است که زجر دارد ...
#مردان_بی_ادعا
#سلام_صبحتون_شهدایی...🕊
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
#یـاد.شـہـدا.بـا.صـلـواتـ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕊
-صاحب قبر بی نشون سلام مادر
-برا زیارتت کجا بیام مادر..🖤
-فاطمیه🏴
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هرڪس سراغ خدا را گرفت
و دلش تنگ بود..
آدرس شُهدا را به او بدهید :)
#شهید_احمد_محمد_مشلب🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo