eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
خاله شیرین که حال و روزش بدتر از من بود با گریه من او هم شروع به گریه می کند . همه دور ما جمع میشوند و سعی میکنند ما را آرام کنند . نگاهم در این میان به مادرم میافتد . چقدر سعی میکند گریه نکند . تمام تلاشش را کرده و لبخند کج و کوله ای جایگزین بغضش کرده . مادر بودن سخت است ...... اینکه ببینی جگر گوشه ات میسوزد و تو باید صبوری کنی تا داغ دلش بیشتر نشود ، اینکه خودت غم دیده باشی ولی مجبوری باشی بخندی و کسی را دلداری بدهی ، اینکه در سخت ترین شرایط باید بخندی و صبوری کنی ، سخت است . همه ی این ها سخت است و کسی جز مادر از عهده اش بر نمیاید.بخاطر همین میگویند بهشت زیر پای مادران است . پدر تکیه گاه است ، کوه است ، صبور است ، آرامش جان است ، اما مادر چیز دیگریست . مادری که ۹ ماه از جانش گذاشته تا تو را به این دنیا هدیه بدهد ، مادری که از خوشی خورش زد تا تو خوش باشی ، مادری که با همه ی بدی هایت ساخت و آنها را ندید گرفت مقدس است . مادر نشان اصلی قداست است . از آغوش خاله شیرین بیرون میایم و به سمت مادرم میروم . گونه اش را میبوسم +قربونت برم مامان چقدر صبوری .برو خونه مامان خیالت راحت باشه . تاظهر برمیگردم ، ایشالا وقتی برگشتم سرحال ، سرحالم . مادر گونه ام را میبوسد و قطره اشکی از گوشه چشمش سر میخورد . _بمون ولی زیاد غصه نخور، سجاد همینطوری که سالم رفته ، همینطوری هم سالم برمیگرده . لبخند میزنم . بعد از راهی کردن همه به اتاق سجاد میروم . روی تختش مینشینم ، ذهنم درگیر شهریار شده است . حالش خوب نبود ، در خودش فرو رفته بود . این اصلا خوب نیست . اولین بار بود که شهریار را این طور میدیدم . انگار در عالم دیگری بود ، غم در چشم هایش بود .از فکر شهریار بیرون می‌آیم و سر بلند میکنم . نگاهم به دفترچه آجری رنگ روی میز تحریر می افتد ، همان دفتری که وقتی بی اجازه به اتاق سجاد آمدم بازس کردم و سجاد با دیدن آن در دستم عصبی و کلافه شده بود . بی اختیار لبخند محوی میزنم . به سراغ دفترچه میروم . دیشب سجاد اجازه داد که هرچه میخواهم از اتاق بردارم .گفت در نبودش من مالک اتاق و وسایلش هستم و هر کاری خواستم میتوانم انجام بدهم . بلند میشوم و سراغ دفترچه میروم . پشت میز تحریر مینشینم و به سراغ همان شعر نصفه نیمه عاشقانه میروم . میخوانمش در دل میخوانمش 《عشق را باید که》 لبخند میزنم و ادامه شعر را به یاد می آورم +عشق را باید که با گیسوی او تفسیر کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به احترام غم مادرت،بیا "مهدی" به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی" به چادری که شده پرچم عزاداری به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی" ... صبحت بخیر...♥️ https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
🌷🕊🍃 ‌نمی‌ دانم! از این ستون عاشقی کدام‌تان رفتید تا دلِ آسمان؛ و کدام مانده با غمِ فراق یاران؟! امّا خوب می‌دانم ماندن است که زجر دارد ... ...🕊   .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرڪس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود.. آدرس شُهدا را به او بدهید :) 🌷   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
شهید_نوشت🌿 •دوست ‌دارم •‌ اگر شهید شوم، •پیڪرے ‌نداشتہ ‌باشم؛ •از ادب ‌بہ دور است‌ ڪہ ‌در •محضر سیدالشہدا(ع) •با تن ‌سالم‌ و •ڪفن ‌پوش‌ محشور‌ شوم. .°و اگر پیڪرم ‌برگشت، °دوست ‌دارم °سنگ‌قبرے ‌برایم‌ نگذارند، °برایم ‌سخت ‌است ‌ڪہ °‌سنگ ‌مزار داشتہ‌ باشم‌ °و حضرت ‌زهرا(س) ° بـے‌نشانـ باشند. https://eitaa.com/piyroo
🔖ارادت به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات ✍داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:  برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟  تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.  نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم. از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود  آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر. 🎙راوی: سید احمد نواب https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفل انس با قرآن امامزاده سید عباس بن موسی بن جعفر قاری بین المللی قرآن هادی اسفیدانی https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
✔️قسمت ۱۲۶ لبخند پر رنگی میزند _نخواب ، فقط سرتو بزار رو پام آرام سرم را روی پاهایش میگذارم . چ
❣قسمت ۱۲۷ تک مصرعی که بیش از هزار بار سجاد برایم خوانده . خودش میگفت هر بار که این شعر را بیاد می‌آورده و من در ذهنش نقش می‌بستم عذاب وجدان میگرفته .چه عذاب وجدان ها که گرفته بود و بخاطرش بیخوابی کشیده بود . دفترچه را میبندم و چشم هایم را محکم روی هم میفشارم .دلم طاقت خواندنش را نداند ، وقتی حالم بهتر شد میخوانم . به سمت تخت میروم و روی آن دراز میکشم . صاعدم را روی چشمهایم میگذارم و سعی میکنم بخوابم، بخوابم تا شایدخواب سجاد را ببینم ، بخوابم تا شاید غمم را فراموش کنم، بخوابم تا......... . . . بغض میکنم و مینالم +یعنی چی که میخوام برم ؟ شهریار لبخند میزند تا آرام شوم _مدت زیادی نمیمونم، بخاطر شهروز باید برم، میرم زود برمیگردم. فوق فوقش ۲۰ روز طول میکشه . کلافه میشوم +شهروز چه کاری داره که مهمتر از وضعیت الان منه ، به خدا داغونم تو ام بزاری بری من چیکار کنم؟ تازه یه هفتس سجاد رفته شهریار در مانده نگاهم میکند ، دیگر نمیداند چه کار کند تا قانع شوم _نورا باور کن اگه واجب نبود نمیرفتم . فقط ۲۰ روز . میرم ایتالیا یه سری هم به خانواده پدریم بزنم قطع رحم نشه . نفس عمیقی میکشم و بین موهایم دست میکشم .او چه گناهی کرده که باید بخاطر من بماند ؟ تا همینجایش هم بزرگواری کرده که از من اجازه گرفته برای رفتنش.دلم میخواهد لبخند بزنم تا نازاحت نشود اما نمیتوانم +باشه برو . ان‌شاالله به سلامتی بری و برگردی . لبخند شیرینی میزند _میدونستم اجازه میدی. شرمندتم که باید برم، اگه میتونستم بمونم میموندم این‌بار لبخند تصنعی میزنم +چرا تو شرمنده ای من باید شرمنده باشم ، تو وظیفه ای نداری که بخوای بمونی _اختیار داری ان‌شاالله برمیگردم برات حسابی جبران میکنم لبخندم عمیق تر میشود و سکوت میکنم . . . شهریار چمدان را کنار پایش میگذارد.نگاهی به اطراف می اندازم، مردم با دشته گلهای بزرگ و زیبا کمی آن طرف تر به استقبال مسافرانشان آمده اند.با دیدن آنها لبخند میزنم.‌ ۲۰ روز دیگر من هم اینطور به استقبال شهریار می آیم . شهریار بلاخره با همه خداحافظی میکند و در آخر به سمت من می آید _میخواستم باهات آخر سر خدافظی کنم چون برات هدیه دارم . لبخند میزنم و ابرو بالا می اندازم .شهریار با شادی کتاب بزرگی به دستم میدهد . با دقت نام کتاب را میخوانم 《دیوان شهریار》 کمی پایین تر ، کوچک نوشته شده 《سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار》 و روی کتاب عکس بهجت تبریزی(شهریار) چاپ شده است . سر بلند میکنم و نگاه پرسشگرم را به شهریار میدوزم ، لبخند پهنی روی صورتش نقش میبندد _دیوان شهریار ، خیلی برام با ارزشه، همیشه وقتی دلم میگیره میخونم ، بهت دادم تا تو ام هروقت دلت گرفت بخونیش . جدا از شعرای قشنگش اسمشم دوست دارم چون هم اسم خودمه .خوب ازش نگهداری کن چون برام با ارزشه . با ذوق لبخندم میزنم به آبی چشم هایش خیره میشوم . +خیلی هدیه خوبی بود ، واقعا جز بهترین هدیه های عمرم بودم لبخندش عمیق تر میشود .خم میشود و روی سرم را میبوسد و بعد به من چشم میدوزد . با دقت چشم هایش را میکاوم . دریای چشمهایش آرام است ، آرام تر از همیشه ، بی هیچ موجی و تلاطمی . دسته چمدانش را میگیرد و بعد از خداحافظی از جمع، دور میشود و میرود . بغض نمیکنم ، گریه ام نمیگیرد ، دلم میگوید زود برمیگردد، خیلی زود.......... . . . درست ۳ روز از رفتن شهریار میگذرد، خسته و بی حوصله ام، وقتی شهریار بود سرحال بودم ، با اینکه سجاد نبود اما انقدر بی حوصله نبودم . همه چیز از ۱ ماه قبل شروع شد . سجاد با من صحبت کرد و برای سوریه اجازه گرفت، ۲۰ روز بعد به سوریه اعزام شد، یک هفته بعد از رفتنش شهریار رفت ایتالیا و حالا من تنها مانده ام.نه شهریاری هست که لخندانتم ، نه سوگلی که با من همدردی کند و نه سجادی که سر روی شانه اش بگذارم . دیوان شهریار را میبندم و از پنجره به آسمان چشم میدوزم . یکی از شعر های شهریار را بیاد می آورم 《سخن بی تو مکر جان شنیدن دارد نفس بی تو کجا نای دمیدن دارد علت کوری یعقوب نبی معلوم است شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد》 حق با اوست ، شهری که در او یار نباشد حتی ارزش دیدن هم ندارد . کشوی میز تحریر را باز میکنم و دفترچه سجاد را از آن بیرون میکشم.یکی از صفحه را باز میکنم و شعری که به ذهنم رسیده را در آن مینویسم .
. . . نگاهم را به سنگ قبر میدوزم و لبخند میزنم . ۳ شاخه گلی را که آورده ام پر پر میکنم و دور کلمه محمد صادق محمدی میریزم . ته مانده گلاب داخل شیشه را هم روی گل پر ها میریزم و نفس عمیقی میکشم .بوی گلاب و گل رز زیر بینی ام میپیچد و حس خوشایندی به سلول هایم تزریق میکند . نگاهی به سنگ قبر می اندازم و بغض میکنم +اومدم درد و دل کنم ، دیگه دلم داره میترکه . ۲۵ روزه سجاد رفته ، شهریار هم نیست . شهریار که انقدر درگیره اصلا درست حسابی تاحالا زنگ نزده .سجادم یه هفتس بهم زنگ نزده ، تا حالا پیش نیومده بود بیشتر از ۳ روز بهم زنگ نزنه .میترسم اتفاقی براش افتاده باشه . میزنم زیر گریه و صدای هق هق ام بلند میشود . دست های لرزانم را روی کلمه شهید میگذارم و گریه ام شدت میگیرد +من نمیخوام سجاد شهید بشه ، من سجادو از شما میخوام ، نزارید شهید بشه . با صدای زنگ موبایلم به خودم می آیم . اشک هایم را پاک میکنم و نگاهی به صفحه موبایل می اندازم . با دیدن نام مادرم بینی ام را بالا میکشم و صدایم را صاف میکنم ، بعد تماس را وصل میکنم +سلام مامان صدای مادر لرزان است _سلام مادر خوبی ؟ +خیلی ممنون ، چرا صداتون میلرزه ؟ صدایش را صاف میکند و سعی میکند عادی صحبت کند _من ، نه مادر خوبم ، کجایی ؟ +گلزار شهدام مضطرب میگوید _کی میای ؟ +یک ساعت دیگه هول میشود _نیا خونه ، برو خونه خاله شیرین ، نه اونجا نرو ، برو یکم بگرد با تردید میپرسم +مامان چیزی شده به من نمیگی ؟ میخندد، خنده ای که از پشت تلفن به راحتی تصنعی بودنش را تشخیص میدهم _نه عزیزم چیزی نشده ، میگم یکم بگرد ، همین ، بدتو که نمیخوام میفهمم اتفاقی افتاده که من نباید بدانم . دلم شور میزند و دست هایم یخ میکند . کاری از دستم بر نمیاید ، هر جقدر اصرار کنم مادرم نمیگوید ، یکهویی خانه رفتنم هم دردی را دوا نمیکند . مادر گفت بدم را نمیخواهد ، پس حتما به صلاحم نیست به خانه بروم +باش پس من میرم بگردم ، _هر وقت بهت زنگ زدم بیا خونه +باش ، پس فعلا خدافظ _خدافظ عزیزم . تماس را قطع میکنم و کلافه موبایل را در کیفم می اندازم . بی خیال چادر تازه شسته ام کنار مزار دو زا نو مینشینم . قرآن کوچکم را از کیفم بیرون میکشم و شروع به قرآن خواندن میکنم تا قلبم آرام بگیرد . چشم های خسته ام را از آیات میگیرم و به ساعتم میدوزم . بیش از یک ساعت از تماس مادرم گذشته و هنوز خبری نشده است . دلشوره ام مدام بیشتر میشود . ترسم از این است که اتفاقی برای سجاد افتاده باید به من نگفته باشد . دستی به مزار شهید میکشم +این همه سجاد ازتون حاجت خواست بهش دادید ، این یه حاجت منم بخاطر سجاد بدید . من مطمئنم سجاد سالم برمیگرده ، چون از شما خواستم ، همین یه حاجتو ازتون میخوام فقط همین یه دونه رو . موبایل را از کیفم بیرون میکشم و با تردید به مادرم زنگ میزنم .به محض شنید صدای مادرم دلشوره ام بیشتر میشود . صدایش گرفته و پر از بغض است _الو نورا ، الو ؟ چرا جواب نمیدی تازه به خودم می آیم +الو ، سلام _سلام مادر بی مقدمه میپرسم +چرا بغض کردید ؟ سعی میکند بغضش را کنترل کند _مادر سجاد برگشته ضربان قلبم شدت میگیرد ، یا ابالفضلی زیر لب میگویم و به مزار شهید چشم میدوزم . دستی روی گل پر ها میکشم ، یعنی دوست سجاد حاجت را نداده ؟ شاید سجاد هم از او شهادتش را خواسته و چون سجاد رفیق و همدمش است حاجت اورا داده ، شاید هم دلتنگ سجاد شده و او را پیش خود برده . در دل خطاب به شهید میگویم +اگه صلاح خدا شهادته عیب نداره ، ولی کاش بعد از ازدواجمون شهید بشه مادرم که سکوتم را میبیند هول میکند _نورا سجاد سالمه بغض میکنم ، نمیتوانم باور کنم ، اگر زخمی یا شهید شده باشد مادر به من نمیگوید . مادر ادامه میدهد _همینجاست ، تو خونه ی ما . حالش از منو تو هم بهتره ، اتفاقی نیوفتاده مادر با صدایی که از ته چاه بیرون می آید میگویم +گوشی رو بدید بهش ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا