eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ ❌کاری کـه انجام می‌دهید حتـی نایـسـتـیـد کـه کسی‌ بـگویـد خـسـتـه نباشـیـد. ⭕️از همان در پشتی بیرون‌بروید، 👈چون اگـر تشکر کنند تو دیـگـر اجـرت را گـرفـتـه ای و چیـزی برای آن‌دنیایت باقی نمی‌ماند...😓 حسن طهرانی مقدم🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
📜فرازی‌ از وصیتنامه برادران و خواهران، می‌خواهم که راهم را ادامه دهید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران مخصوصا آمریکا، اسرائیل و داعش ملعون که در آن‌سوی مرزها نقشه نزدیک‌شدن به مرز ایران عزیز را در سر می‌پرورانند، بر شما مسلط گردند و خون‌های هزاران شهید از دست برود. در نماز اول‌وقت کوشا و در نمازهای جماعت با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن، توطئه‌های استکبار را خنثی و نقشِ بر آب کنید. به مادر احترام و تکریم کنید؛ زیرا چنانچه دنیا و آخرت را می‌خواهید، باید چنین کنید. مدافع حرم اکبری🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹جان (ع) دعا کن من به عنوان یک فرمانده با ترکش نشم، تا روز قیامت شرمنده نیروهایی که با توپ شده‌اند باشم، دعا کن من هم گلوله توپ نصیبم شود، اگر میخواهی دعا کنی، دعا کن بسوزم ... چند روز بعد در ٢۴ سالگی اش، درست چند روز قبل از مراسم خواستگاری اش، همان شد که خودش میخواست، تکه تکه و سوخته، پیکرش را از روی هدیه مادر کردند، تکه ای از دستش را کمی بعد از شهادت و فرستادن پیکر به تهران یافتند و آن تکه را در همان حوالی در یکی از روستاهای به سمت پادگان ابوذر دفنش کردند، کنار همان جاده‌ای که زائران کربلا از آن میگذرند و خاک اتوبوس ها بر روی سنگ مزار غریبش می نشیند. 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
♨️سفرِ کاری به ترکیه 🌷ایوب چندماه قبل از شهادتش، برای سفر کاری به ترکیه رفته بود. نمازهاش رو تو هتل نمی‌خوند. میگفت «معلوم نیست اینجا چه کارهایی کرده‌اند! شاید نجس باشه!» هتل‌دار بهش گفته بود «اولین ایرانی‌ای هستی که میبینم برای نماز صبح هم مسجد میری. همه اون ساعت، مست از دیسکوها بیرون میومدند!» ایوب یه مسجد پیدا کرده بود که نمازهاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنّن بود ولی با چندنفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود. او با یه‌نفر از کشور هلند دوست شده بود و به سمت شیعه دعوتش کرده بود. بهش گفته بود «برو سرچ کن نهج‌البلاغه رو پیدا کن، بخون! ببین علی علیه‌السلام چی گفته؟!» حتی ایوب بهش دعای کمیل رو هم نشون داد. مدافع حرم 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⚠️ اگࢪڪسے‌‌دࢪجنگ‌ شود یڪ‌باࢪشہیدشده‌امااگࢪڪسے‌ باهواے‌‌نفس‌خودش‌بجنگد هࢪࢪوزشہید‌مے‌‌شود. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
نصف شب از شناسایی برگشته بود وقتی می‌بیند بچه‌ها توی چادر خوابیدند همان جا بیرون چادر می‌خوابد بسیجی آمده بود نگهبان بعدی را بیدار کند می‌بیند کسی بیرون چادر خوابیده است با قنداق اسلحه به پهلویش می‌زند و می‌گوید:پاشو،نوبت پست شماست. آقا مهدی هم بلند می‌شود، اسلحه را می‌گیرد و می‌رود صبح زود نگهبان به آن بسیجی میگوید چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ وقتی به محل نگهبانی می‌روند ،می‌بینند فرمانده لشگر دارد نگهبانی می‌دهد. مهدی زین الدینی 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
شهید (مرادیان) اولین شهید نظامی ارمنی در دوران ۸ سال دفاع مقدس بود. او تنها فرزند پسر خانواده بود و در هفتم تیرماه ۱۳۳۹ در تهران چشم به جهان گشود. در سال های تحصیلی دوران ابتدایی در دبستان «ساهاکیان» با اینکه به اتفاق والدین و چهار خواهرش در یک اتاق زندگی می کرد ولی همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه «کوشش داوتیان» ادامه داد اما با وجود قبولی در امتحانات اعزام بخارج، در عین ناباوری خویشاوندان و دوستان سال آخر دبیرستان را ناتمام گذاشت و چندماه پیش از شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه عازم خدمت سربازی شد.شهید مرادی بعد از3ماه دوره آموزشی در «شاهرود» به لشکر ۶۴ ارومیه منتقل شد و سرانجام بعد از ۸ ماه خدمت بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید در تاریخ ۱۹مهرماه ۱۳۵۹ درجبهه پیرانشهر بشهادت رسید؛ آن هم حدود ۱۹روز بعد از شروع جنگ تحمیلی. پیکر اولین شهید نظامی ارمنی«زوریک مردایان» در ۲۴ مهرماه۱۳۵۹ در گورستان ارامنه در جاده خراسان به خاک سپرده شد زوریک مرادی مسیحی(مرادیان)🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دیدار به یادماندنی حاج‌قاسم با خانواده 🔹خواهر شهید موسوی در خصوص تنها دیداری که حاج قاسم میهمان خانه مادرش بود می‌گوید: وقتی سردار را دیدم شروع کردم گلایه و اینکه ما بیش از ۳۰ سال است که دلتنگ برادرمان سید رضی هستیم. ایشان جمله‌ای گفت که بسیار متعجب شدم. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
چـــــ🖤ـــــادر حـجابت ارزشش با خون برابرے میـڪند مواظبشـ باش خواهرم ✋. خواهرمــ سرمـ رفتـ روسریـت نرود جان شمـا و جان حـجابــ زهرایے❤. دعای خیر مادر پشتوانه ی زندگی‌ات خواهرم😇🌹 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
42.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 هیچ کس از او نگفت...!!! هیچ ارگانی ، هیچ سایت و کانال و گروهی ؛ حتی یک بنر ساده در زادگاه و محل سکونتش ندیدم...حتی در سالروز شهادتش...علی جان ؛ نمی‌دانم ما بی معرفتیم یا تو دلت می‌خواهد همانند حیاتت همچنان گمنام بمانی...!!! . 🎥 با سردار علی انتقامی اوریمی فرمانده‌ی نظامی لشکر ویژه ۲۵ ...( انتشار بمناسبت سالروز انتقامی🇮🇷) ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
💢 . ▪️زمستان ۶۴ بود. با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من! چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد! . والامقام حسین یوسف الهی . شهیدی که وصیت کرد او را در کنار مزارش دفن کنند. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
اگࢪڪسے‌‌دࢪجنگ‌ شود یڪ‌باࢪشہیدشده‌امااگࢪڪسے‌ باهواے‌‌نفس‌خودش‌بجنگد هࢪࢪوزشہید‌مے‌‌شود. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
گرفتار شده بود وسط اشرار. چاقو را گذاشتند روی گلویش که ... احساس کرد دیگر کارش تمام است. یادش آمد چند روز دیگر برادرش عروسی دارد. از ته دل با امام زمان نجوا کرد. گفت الان اگر شهید بشوم عروسی برادرم خراب می شود. گناه دارد. بیست روز به من مهلت بدهید آقا. نیروهای کمکی از راه رسیدند و اشرار و قاچاقچی ها زود پا به فرار گذاشتند. از آن اتفاق، فقط خطی از خون و کبودی روی حنجر باقی ماند. مراسم به خوبی برگزار شد. عروس و داماد رفتند سر خانه و زندگی شان. درست سر بیست روز در درگیری با اشرار، وعده اش با امام زمان عملی شد و به کاروان شهدا پیوست. معراج آیینی🌷 از شهدای سرافراز ناجا ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
بیمارستان بزرگ بود و مخصوص مجروحان جنگ، بستری‌‌ام که کردند، فهمیدم هم تختی‌‌ام یک بسیجی است، چهره ساده و باصفایی داشت، قیافه‌اش می‌خورد که جزو نیروهای تدارکات باشد، بعد از سلام و احوالپرسی، گفتم: پدر جان تو جبهه چکاره‌ای؟ لبخند زد گفت: تدارکاتی، گفتم: خودمم همین حدس رو زدم، جوانی توی اتاق بود که دائم دور و بر تخت او می‌چرخید، اول فکر کردم شاید همراه‌اش باشد ولی وقتی دیدم اسلحه کمری دارد، شک کردم، کم کم متوجه شدم مجروحان دیگری که در آن اتاق هستند، احترام خاصی به او می‌گذارند، طولی نکشید که چند تا از فرماندهان رده بالای سپاه آمدند عیادتش، مثل آدم‌های برق گرفته درجا خشکم زده بود، انتظار داشتم آن بسیجی ساده و با صفا هر کسی باشد غیر از حاج‌عبدالحسین برونسی، همین که از بیمارستان مرخص شدم، رفتم توی تیپی که او فرمانده‌اش بود، تا موقعی که شهید شد ازش جدا نشدم. عبدالحسین برونسی🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
وقتی خبر شهادت بیضائی به اکبر شهریاری رسید خودش را بالای سر محمود رساند و گفت: «باید ». آن روز خیلی بی تاب شده بود. صبح فردای محمودرضا بیضائی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های بیضائی را بپوشم. فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی تو هم می شوی⁉️ گفت: هر چه بخواهد همان می شود. بعد از صبحانه زد به خط. وقتی کمی از مقر فاصله گرفت یک خمپاره ۶۰ او را مورد اصابت قرار داد و پهلویش را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود... 🌷 🌷 🕊 https://eitaa.com/piyroo
✨هنوز که هنوز است، گاهی بوی اُدکُلُنش را حس می‌کنم. همیشه رایحه عطرش در فضای خانه می‌پیچید؛ می‌گفت: «همون‌طور که مردها دوست دارند همسرشون به خودش برسه، متقابلاً زنها هم انتظار دارند شوهر به خودش برسه!» عاشقانه دوستش داشتم؛ اکثر اوقات روی آینه متن‌های عاشقانه می‌نوشت یا یک قلب می‌کشید و اسم من را توی آن می‌نوشت. وقتی هم سرِ کار بود، برایم پیامک عاشقانه می‌فرستاد. اگر توی خانه مشغول کاری بود و صدای پیامک بلند می‌شد، می‌گفت: «ببین این مزاحم کیه؟» می‌دانستم طبق عادت همیشگی خودش برایم پیامک فرستاده؛ می‌گفتم: «مراحمه؛ زندگیمه...» می‌گفت:«چشمم روشن! حالا چی گفته؟» پیامکش را بلند بلند می‌خواندم. به یاد ندارم اهل مجادله و بحث باشد. در اوج عصبانیّت می‌خندید و من هم از خنده‌اش خنده‌ام می‌گرفت. وقتی از چیزی ناراحت می‌شدم، سریع یادم می‌رفت که مسئله چه بوده است. راوے: همسر شهید 📗کتاب «طائر قدسی» مدافع حرم امین کریمی🌷 هدیه به روح مطهر شهید صلوات🌸🌿 اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
با توجه به اینکه امکان ورزش‌کردن در منطقه فراهم نبود، خودمان گاهی می‌دَویدیم تا به نوعی ورزش کرده باشیم، وقتی که ماه مبارک رمضان می‌شد، شهید جبار عراقی برای سحر هیچ‌چیزی نمی‌خوردند؛ البته برایشان سحری درست می‌کردم ولی می‌گفتند: «من نمی‌خورم!» فلذا همیشه زمان افطار سفره‌ ایشان پهن و آماده بود. یکبار از ایشان سؤال کردم حاجی چرا شما سحری نمی‌خورید؟ گفتند: من چون روزانه ۸ کیلومتر می‌دوَم و الآن امکانش نیست، اگر سحری بخورم، شاید اضافه‌وزن بگیرم و نتوانم به مأموریتم برسم، ایشان حاضر بودند که گرسنگی بکشند اما در مأموریت‌شان خللی وارد نشود؛ حتی اگر به قیمت اذیّت‌شدن خودشان باشد، با توجه به چابکی شهید عراقی، وقتی که هرگونه حرکتی از سوی داعش اعلام می‌شد، از همه زودتر خودشان را به نقاط پر خطر می‌رساندند و همه‌ی رزمندگان از شجاعت ایشان متعجّب بودند. : همرزم شهید جبار عراقی🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔴 یک عکس ناب شهیدان روزی‌خورِ سفره‌ٔ عشق‌اند تا ابد.. ای زندگان خاک، مگوييد مُرده‌اند ... حاج احمدکاظمی🕊 حاج‌ قاسم سلیمانی🕊 محمدرضا زاهدی🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⚠️ خونریزی‌شدیدی‌داشت وارداتاق‌عمل‌شدیم‌دکتر اشـاره‌کـردکه‌چـــادرم‌را دربیارم‌تاراحت‌ترمجروح‌ روجابجا‌کنم...🤕 گوشه‌چادرم‌وگرفت... بریده‌بریده‌گفت: من‌دارم‌میرم‌که‌ تو از سرت‌ نیوفته‌:)همونجوری‌که‌چادرم‌تو مشتش‌بود شد...🙃💔 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد. نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند. نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد و آخر هم فدایی بی بی شد... قدرت اله عبودی🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
حواستان هست ؛ این‌ها استخوان‌های آن شهیدی‌ست که پای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خود ایستاد مبادا جا بمانیم ..... گمنام🕊 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔺‏احتمالا تصویر این شهید بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا.... ‎سیف‌الله شیعه‌زاده🕊 از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و ‏با سن کم بیسیم‌چی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از به شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتند ولی چیزی نصیب آن‌ها نشد. ‌‌‌‍‌ https://eitaa.com/piyroo