eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
sticker_mazhabi(53).mp3
10.63M
هرجا که به پرچمش نگاهت افتاد حــــرم رقـیه‌ست تنها حـرمی که روضــه خون نمیخواد حــــرم رقـیه‌ست... 🎤کربلایی محمدحسین_حدادیان 🏴 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
◾️روضهٔ سه ساله... 🏴خاک قدمِ رقیه باشی عشق است زیر علمِ رقیه باشی عشق است 🏴با مهدی صاحب الزمان از ره لطف یک شب حرم رقیه باشی عشق است التماس دعا.صلوات ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
°•°•°•°°••🖤 دستان کوچک و سفیدش را محکم به دور عروسک حلقه کرده بود . این روزها کارش این بود، کمی که میترسید و میلرزید، به جای بازی فقط عروسکش را در دستانش میفشرد. قطره های عرق سرد، مانند شبنم روی گونه هایش نشسته بودند. لبانش خشک و صدای بی رمقی از حنجره اش شنیده میشد. به افق خیره بود... . آنقدر اشک ریخته بود و ‌ناله زده بود، دیگر توان‌ روی پا ایستادن نداشت -همه نگران او بودند- ناگهان از جا بلند شد و -اینبار همه نگران تر به او خیره شدند- به سختی قدم برمیداشت. رسید و نگاهش خیره ماند... کمی بو کشید شاید داخل ظرف آب و غذا باشد! اما، نه... با دستان نیمه جانش پارچه را کنار زد. کمی مکث کرد. سرگردان بود، حیران تر شد. آنچه را میدید باور نمیکرد... -صدای شیون و ناله اطرافیان بلند بود- شاید نمی‌خواست باور کند تمام تلاشش را میکرد که قبول نکند یک سر در میان ظرف است؛ شاید هم سر پدر... آنقدر خونین و پاره‌پاره بود که تشخیص سخت و ناممکن بود. اما دخترها که جانشان به پدر وابسته است! بوی پدر را از چند فرسخی هم احساس میکنند. حال او در مقابل پدر، پدر با سر مقابل او... -عمه نگران حال رقیه بود- آری رقیه عزیز دردانه‌ی بابا نشسته بود کنارش و آرام در گوش پدر نجوا میکرد... پدر؟!کجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟ پدر چرا موهایت به رنگ خون در آمده؟! چرا دندان هایت...؟؟ هق هق کنان ادامه میداد: -عمه دیگر توان تحمل این لحظات را نداشت- بابا؟! چرا نبودی که جلوی دستِ بی حیایِ شمر را بگیری؟ چادرم...گوشواره ام...دندان هایم... اما نگران نباش، نگذاشتم چادر از سرم بیفتد! دیدی کمرم را؟ مانند کمر مادرت خم شده چقدر شبیه او شده ام. بابا... تو نبودی به عمه ام جسارت کردند با...با...بابا لکنت زبان گرفته ام... آخ پدر... چشمانش را بست‌ که مانند قدیم، خود را در آغوش پدرش تصور کند. زمان از لحظه گذشت به دقیقه رسید، دقایق طولانی شد... -عمه نگران تر شد، ترسید- رؤیای رقیه به واقعیت پیوسته بود. حال او با پدر بازی میکرد و... -دور رقیه جمع شدند. و .... امان از دل زینب- •°[زن‌غساله‌چه‌میدید‌که‌با‌خود‌میگفت مادرت‌کاش‌به‌جای‌تو‌پسر‌می‌آورد]°• 🏴 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۶۸ روی تخت نشسته بود... و به چادر آویزانش خیره مانده بود.
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۶۹ مهیا با پدر ومادر محسن، سلام کرد... مادرش راچند بار، در مراسم ها دیده بود. خانم نازنینی بود...در آخر، محسن به طرفشان آمد. _سلام خانم رضایی! خدا سلامتی بده ان شاء الله! _سلام حاج آقا! خیلی ممنون! ولی حاج آقا این رسمش نبود... محسن و شهاب با تعجب به مهیا نگاه کردند. _مگه غریبه بودیم به ما قضیه خواستگاری رو نگفتید! محسن خجالت زده سرش را پایین انداخت. _دیگه فرصتش نشد بگیم. شما به بزرگیتون ببخشید... _اشکال نداره ولی من از اول فهمیدم... محسن که از خجالت سرخ شده بود؛ چیزی نگفت. شهاب که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود؛ به محسن تعارف کرد که بشیند. مهیا به سمت آشپزخانه رفت.خانواده ها حرف هایشان را شروع کرده بودند...مهیا به مریم که استرس داشت، در ریختن چایی ها کمک کرد.مریم سینی چایی را بلند کرد. و با صدای مادرش که صدایش می کرد؛ با بسم الله وارد پذیرایی شد.مهیا هم، ظرف شیرینی را بلند کرد و پشت سر مریم، از آشپزخانه خارج شد. ظرف را روی میز گذاشت و کنار سارا نشست. _میگم مریم جان این صدای آواز که از اتاقت میومد چی بود! همه از این حرف حاج حمید شوکه شده بودند...اصلا جایش نبود، که این حرف را بزند. شهاب عصبی دستش را مشت کرد و مهیا از عصبانیت شهاب تعجب کرد! مریم که سینی به دست ایستاده بود، نمیدانست چه بگوید. مهیا که عذاب وجدان گرفته بود و نمیتوانست مریم را شرمنده ببیند؛ لب هایش را تر کرد. _شرمنده کار من بود! همه نگاه ها به طرف مهیا چرخید.پدر محسن که روحانی بود؛ خندید. _چرا شرمنده دخترم؟! رو به حاج حمید گفت: _جوونیه دیگه؛ ماهم این دوران رو گذروندیم! سوسن خانم که مثلا می خواست اوضاع را آرام کند گفت: _شرمندتونیم این دختره اینجارو با خونشون اشتباه گرفته... آخه میدونید، خانواده اش زیاد بهش سخت نمیگیرند. اینجوری میشه دیگه!!! مهیا سرش را پایین انداخت. چشمانش پر از اشک شدند؛ اما به آن ها اجازه ریختن نداد...شهین خانوم به سوسن خانم اخمی کرد. احمد آقا سرش را پایین انداخت و استغفرا...ی گفت... مریم سینی را جلوی مهیا گرفت. مهیا با دست آرام چشمانش را پاک کرد و با لبخند رو به مریم گفت: _ممنون نمیخورم! مریم آرام زمزمه کرد: _شرمندتم مهیا... مهیا نتوانست چیزی بگوید، چون میدانست فقط کافیست حرفی بزند، تا اشک هایش سرازیر شوند...ولی مطمئن بود، حاج حمید بدون دلیل این حرف را نزده! مریم و محسن برای صحبت کردن به اتاق مریم رفتند: مهیا، سرش را پایین انداخته بود و به هیچکدام از حرف هایشان توجه نمی کرد. سارا کنارش صحبت میکرد و مهیا در جواب حرف هایش فقط لبخند میزد، یا سری تکان می داد. با زنگ خوردن موبایلش نگاهی به صفحه موبایل انداخت.شماره ناشناس بود، رد تماس داد. حوصله صحبت کردن را نداشت. ولی هرکه بود، خیلی سمج بود. مهیا، دیگر کلافه شد.ببخشیدی گفت و از پله ها بالا رفت وارد اتاقی شد.تلفن را جواب داد. _الو... .... _بفرمایید... ... _الو... .... _مرض داری زنگ میزنی وقتی نمی خوای حرف بزنی؟! تماس را قطع کرد.دوباره موبایلش زنگ خورد. مهیا رد تماس زد و گوشیش را قطع کرد. و زیر لب زمزمه کرد. _عقده ای... سرش را بالا آورد با دیدن عکس شهاب با لباس های چریکی، در کنار چند تا از دوستانش شوکه شد. نگاهی به اتاق انداخت. با دیدن لباس های نظامی حدس زد، که وارد اتاق شهاب شده است. میخواست از اتاق خارج شود اما کنجکاو شد.... به پاتختی نزدیک شد. عکسی که روی پاتختی بود را، برداشت. عکس شهاب و پسر جوانی بود که هر دو با لباس تکاوری با لبخند به دوربین خیره شده بودند. پسر جوان، چهره اش برای مهیا خیلی آشنا بود. ولی هر چقدر فکر می کرد، یادش نمی آمد که کجا او را دیده است.عکس را سر جایش گذاشت که در اتاق باز شد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ ️ گویند "حر بن يزيد رياحی" اولين کسی بود که آب را به روی امام بست و اولين کسی شد که خونش را برای او داد. "عمر سعد" هم اولين کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! کی می داند آخر کارش به کجا می رسد؟ دنيا دار ابتلاست. با هر امتحاني چهره‌اي از ما آشکار مي‌شود، چهره‌ای که گاهی خودمان را شگفت‌زده می کند. چطور می شود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ می گويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بدانی که نمی شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کنی. خدا هيچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی، نداده است. شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبی داری و مي‌خواهی دعا کنی، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيريی ات" را بطلبی ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
امام موسی صدر: حسین(ع) شهید راه اصلاح است. پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم ، او را یاری رسانده ایم. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 [بانـو! این چادر تا برسد بدست تو هم از ڪوچه های مدینه گذشته هم از ڪربلا هم از بازار شام هم از میادین جنگ... چادر وصیت نامه ی شهداست بر تن تو چادرت را در آغوش بگیر♥️ و بگو برایت از خاطراتش بگوید... همه را از نزدیڪ دیده است] ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا