افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 8⃣
💠خاکریز بعد از جنگ
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨اواخر سال 1367 سید هم آمد خوزستان و در اطلاعات عملیات لشکر مشغول شد. یک شب با سید رفتیم سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از دوران جنگ. سید نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشتش پر از خاک بود. رو به من کرد و گفت: « مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها. تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد. ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوان ها. باید پیام این هایی را که تو خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨گفتم اگه این کار بکنیم چی میشه. گفت: «جامعه بیمه میشه. گناه در سطح جامعه کم میشه. مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست میشه. اون وقت جوانها میشن، یار امام زمان (عج).» بعدش ادامه داد: «ما نمی توانیم چکشی و تند برخورد کنیم، باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون را انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما را دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوان ها. البته باید قبلش روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم بی فایده هست. کلام ما تاثیر نخواهد داشت.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨سید می گفت: «من فرصت زیادی ندارم. به این آسمان پرستاره اروند من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم، اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 86 الی 89
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#امان_از_بی_لیاقتی😔
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 9⃣
💠رحلت امام
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨بدترین ساعت عمر ما لحظه ای بود که خبر رحلت حضرت امام (ره) پخش شد. کسی این خبر را باور نمی کرد. سید حال خودش را نمی فهمید. آنقدر در فراق امام (ره) ناله زد که صدایش گرفته بود. رنگ و روی پریده و موهای ژولیده نشان می داد که داغ امام (ره) چقدر برایش سنگین بوده است. خیلی از بچه ها به شهرهای خود بازگشته بودند. اما سید همچنان در مرقد امام (ره) مانده بود. علاقه عجیبی به امام (ره) داشت. کار او در این مدت فقط شده بود گریه. از کنار مزار امام (ره) فقط برای رفع حاجت یا تجدید وضو جدا می شد. غذای او فقط در این چند روز شده بود آب و بیسکویت که دوستان برایش می آوردند.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨شب هفت امام (ره) بود. دسته ای از رفقا از شمال آمده بودند. سید در جمع ما گفت: «امشب شب بیعت با امام (ره) است. همه باید به امام (ره) قول بدهیم. باید عهد ببندیم که در راه ایشان محکم و استوار بمانیم.» بعد هم درباره مقام معظم رهبری گفت: «امروز کلام ایشان برای ما حجت است. نکنه از راه ولایت جدا شویم. نکنه از راه امام (ره) و شهدا فاصله بگیریم.» سید آن شب از ما قول گرفت هر سال برای تجدید پیمان با امام (ره) در شب سالگرد امام (ره) در همین مکان جمع شویم. حتما بیاییم و به امام گزارش بدهیم در این یک سال چه کردیم.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨در اربعین امام (ره) قرار شد با پای پیاده بیاییم مرقد امام (ره). در نزدیکی بهشت زهرا (س) سید و بقیه بچه ها با پای برهنه به سمت مرقد حرکت کردند. آسفالت داغ و ظهر تیرماه و پاهای آبله زده! اما عشق به امام خوبی ها، کسی که همه ما را از ورطه گمراهی طاغوت نجات داده بود بالاتر از همه اینها بود. غروب همان روز به سید گفتم بچه ها می خواهند برگردند، حاضر شو برویم. گفت شما بروید من بعدا می آیم.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨هر سال در شب رحلت امام (ره) می رفتیم مرقد و با پایان مراسم در نیمه های شب عزاداری سید شروع میشد. زائران شهرهای دیگه هم می دانستند با پایان مراسم، مراسم عزاداری بسیجیان ساری هست. بعد از شهادت سید به همراه رفقا به مرقد رفتیم. نیمه شب بود. همه کسانی که سالهای قبل مداحی سید را شنیده بودند آماده ذکر مصیبت بودند. همه منتظر سید بودند. تصویر بزرگی از سید مجتبی در دست برادرش بود. همه با تعجب نگاه می کردند. هیچ کس باور نمی کرد که او شهید شده باشد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 94 الی 97
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#امان_از_بی_لیاقتی😔
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 🔟
💠ازدواج
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠مقطع دبیرستان بودم که سید آمد برای خواستگاری. در خواستگاری همان ابتدا سید گفت: «من از جبهه آمده ام و دستم خالی است و ...» شاید خیلی ها مقام و پول داشتند اما سید هیچ کدام را نداشت. اما در کلامش و رفتارش اخلاص موج می زد. آدم ناخودآگاه جذب او می شد. در دوران نامزدی بیشتر از شهدا و لحظه های شهادتشان برایم می گفت. همیشه می گفت من جا مانده ام. از خدا می خواست شهادت را نصیبش کند. بهم گفت بهتر است به رسم حزب اللهی ها مراسم عقد و عروسی ساده ای بگیریم. ما شش سال با هم زندگی کردیم، از دی ماه 1369 تا دی ماه 1375 . اگه از وسایل زندگی چیزی اضافه به نظرش می رسید، با مشورت هم به کسانی که احتیاج داشتند می داد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠سید عاشق بچه بود می گفت می خواهم چهار تا بچه داشته باشم. دو تا پسر ، دو تا دختر. خدواند فقط یک دختر به ما داد که آنهم سید بخاطر علاقه ای که به حضرت زهرا (س) داشت، نامش را زهرا گذاشت. می گفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم نامش را ابوالفضل بگذارم؛ ابوالفضل علمدار. هر موقع زهرا می خواست بخوابد ، برایش از لحظه هایی که جانباز شد، از خاطرات شهدا و لحظه شهادتشان می گفت. می گفتم آقا سید برای دختر کوچک که از این داستان ها تعریف نمی کنند. می گفت زهرا باید از حالا راه شهادت را بداند. باید دل زهرا با این مسائل انس بگیرد. در تربیت زهرا شیوه خاص خودش را داشت. او را نمی زد. به خصوص آنکه می گفت نام مادرم زهرا روی او هست. اگر زهرا اذیت می کرد فقط سکوت می کرد. همین سکوت باعث می شد زهرا با اینکه کوچک بود اما متوجه اشتباهش بشود.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠در کارهای خانه کمکم می کرد. گردگیری می کرد. من و زهرا را می فرستاد خانه مادرم. وقتی برمی گشتم خانه مثل دسته گل شده بود. بعضی وقتها از سید می خواستم برایم مداحی کند. او هم به شوخی می گفت تا درخواست رسمی نکنید نمی خوانم. من هم می خندیدم و درخواست رسمی می کردم. بعد شروع می کرد با صدای زیبا به خواندن. وقتی مهمان می آمد می گفت یک نوع غذا درست کنم. می گفتم سید ممکنه مهمان آن غذایی را که من درست کردم دوست نداشته باشد. فکر می کرد و می گفت: «از نظر شرعی درست نیست، اما حالا که این حرف را زدی، مهمان حبیب خداست، اشکالی نداره، فقط نباید اسراف شود.» اهل زیاد غذا خوردن نبود. می گفت زیاد خوردن باعث میشه انسان پایبند به دنیا بشه. هر بارم که غذا برایش می آوردم تشکر می کرد و می گفت: «ان شاء الله خدا طعام بهشتی نصیب شما کند.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 105 الی 109
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 1⃣1⃣
💠انگشتر
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی. گفت: «راست میگی ولی این هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه حضرت زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود. با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 110 الی 113
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 2⃣1⃣
💠هیات رهروان امام (ره)
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠رفتم هیات رهروان امام (ره)، مجلس باصفایی بود. اما آنچه می خواستم نشد. رفتم مداح هیات را که سید مجتبی علمدار بود را پیدا کردم و گفتم سوالی دارم. گفتم: «من هر هیاتی می روم، وقتی روضه می خواند و مداحی می کنند، اصلا گریه ام نمی گیرد چه کار کنم؟» سید نگاهی بهم کرد و گفت: «در این مجلس هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟» گفتم: «نه ، اصلا گریه ام نگرفت.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠رفت توی فکر و با لحنی خاص گفت: «می دونی چیه!؟ من گناهانم زیاده. من آلوده ام. برای همین وقتی می خوانم اشک شما جاری نمی شود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.» من تعجب کردم. تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سوال را پرسیده بودم، به من می گفتند: «شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات می گیرد.» البته من می دانستم که مشکل از خودم است اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را می رساند. از آن وقت مرتب به هیات رهروان می رفتم. خداوند هم به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 118 الی 119
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات.
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 4⃣1⃣
💠پول بابت مداحی
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨سید اعتقاد عجیبی به ائمه(ع) داشت. به این خاندان عشق میورزید. مداحی که می کرد در ازایش مبلغ یا به قولی پاکت نمی گرفت. وضعیت مالیش آگاه بودم. حقوقی که از سپاه دریافت می کرد کافی نبود. از آن پول هم باید اجاره منزل را می داد و هم امورات خانواده را می گرداند و حتی از این پول انفاق هم می کرد. ولی با این حال بابت مداحی پول و پاکت نمی گرفت.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨یک روز به سید به شوخی گفتم: «راستی سید مداحی هم می کنی پاکت می گیری.» گفت: «من برای چیز دیگری می خوانم. من هیچ چیز را با خانم حضرت زهرا(س) عوض نمی کنم. من اگر برای مداحی پول بگیرم، دیگر نمی توانم در حضور مادرم حضرت زهرا (س) بگویم که من خالصانه برای شما مداحی می کردم؛ چون ایشان می توانند بگویند که اُجرت مداحی ات را گرفته ای.» یکبار رفته بودیم مشهد بعد از مداحی، خانمی با اصرار به سید مقداری پول داد و گفت خرج خودت کن. سید برای اینکه آن زن ناراحت نشود پول را گرفت ولی بعدها خرج بیت الزهراء کرد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 125 الی 126
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌺ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا(س)
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 7⃣1⃣
💠سوء ظن
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨سید مجتبی از کسانی بود که به امر به معروف، به عنوان یک فریضه مهم دینی نگاه می کرد. هرگاه می دید کسی اشتباه می رود، بدون توجه به مقام و پست او، با لحنی آرام تذکر می داد. البته در هنگام تذکر دادن درباره حفظ آبروی شخص و نحوه امر به معروف خیلی دقت می کرد. یه عده که خودشان را از سید بالاتر می دیدند، تاب یک تذکر را نداشتند. با او دشمنی می کردند.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨عده ای با او برخورد کردند تا جایی که بهش ضد ولایت فقیه می گفتند!! وقتی سید می پرسید: «چرا این حرف را می زنید؟ می گفتند تو اگه تابع ولایت بودی نام هیات را رهروان امام خمینی (ره) نمی گذاشتی، بلکه نام آن را رهروان ولایت فقیه و یا ... قرار می دادی.» سید هم در جوابشان می گفت: «من همین ایراد شما را به رهبر عزیزم در دیدار با ایشان مطرح کردم. ایشان فرمودند به حرف کسی کاری نداشته باش. محکم و استوار راهت را ادامه بده.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨سید دوستان زیادی داشت. اما دشمنانی هم داشت. بهش می گفتن چرا هیات سیاسی شده؟ سید هم می گفت: «به خدا من سیاسی نیستم. ما با چپ و راست کار نداریم. درود بر چپ و راست با ولایت، مرگ بر چپ و راست بی ولایت.» علنا در حضورش بهش بد می گفتند.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨یه روز مرا صدا کردند تا بروم پیش یه نفر تو سپاه. از سید مجتبی علمدار پرسیدند و اینکه هر چه در موردش می دانی بگو. گفتم: «پشت سرش خیلی حرف می زنند. هیچ کدام از حرفهایی در موردش می زنند صحیح نیست. سید مجتبی یک شهید زنده است.» بعد آن مسئول گفت: «ممنون که مشکل مرا حل کردی!» پرسیدم چه مشکلی؟ گفت: «برای سید پرونده درست کرده بودند. قرار بود من امضا کنم و به تهران بفرستم. دیروز قرار بود امضا کنم. اما گفتم بذار فردا پرونده را بخونم.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨دیشب در عالم خواب شهید محلاتی، نماینده امام (ره) در سپاه را دیدم. ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست.» من گفتم چرا؟ گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی؟!» من از خواب پریدم. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده سید مجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 142 الی 144
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌺ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا(س)🌺
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 1⃣2⃣
💠خبر شهادت
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: «جلوی بیمارستان خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام علمدار حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان.» تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد. به خودم گفتم: «نه، سید که حالش خوبه. اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان.» همان موقع زنگ زدم محل کار سید، بهم گفتند سید مجتبی بیمارستان هست. با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای سید مصطفی. روز بعد هم زنگ زدم اما کسی گوشی را برنداشت.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨شب آماده خواب شدم. خواب دیدم: «که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر نمایان بود. وقتی به جلوی امامزاده رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر بودند. در میان آنها پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا در دست پدرم بود.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: «پدر منتظر کسی هستید.» گفت: «منتظر رفیقت سید مجتبی علمدار هستیم.» با ترس و ناراحتی گفتم: «یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید!» گفت: «بله، چند ساعتی هست که اومده این طرف. ما آمدیم اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و حضرت زهرا(س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او هستند.» این جمله پدرم که تمام شد از خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از سید. گفت سید موقع غروب پرید.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 193 الی 195
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__تمامی_شهیدان
#خوشا_به_حال_خوش_شهدا
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_هسته_ای
#سلام_بر_شهید_دکتر_بهشتی
#سلام_بر_شهید_گمنام_بلباسی
#سلام_بر_شهدای_مدافع_حرم_و_وطن
#سلام_بر_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#دلتنگ_شهادت
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#امان_از_بی_لیاقتی
#شهدا_گاهی_نگاهی
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#ملتمس_دعای_شهادت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌺ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا🌺
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 3⃣2⃣
💠زیارت حضرت زینب(س)
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: «من هر چه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سید برآورده می شود.» آن روز گفت: «آقا سید، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، حضرت زینب (س) را نصیب ما کند.» روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: «با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب جمعه بعد در حرم حضرت زینب (س) نائب الزیاره سید بودیم.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 205 الی 206
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__تمامی_شهیدان
#خوشا_به_حال_خوش_شهدا
#سلام_بر_شهدای_والا_مقام_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_فاجعه_منا
#سلام_بر_شهدای_هسته_ای
#سلام_بر_شهید_امیر_حاجی_امینے
#سلام_بر_شهید_محمد_حسین_حدادیان
#سلام_بر_شهید_جاوید_الاثر_هادی
#سلام_بر_شهدای_مدافع_حرم_و_وطن
#سلام_بر_شهید_منا_حاج_حسن_دانش
#دلتنگ_شهادت
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#امان_از_بی_لیاقتی
#شهدا_گاهی_نگاهی
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#ملتمس_دعای_شهادت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌺ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا🌺
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 4⃣2⃣
💠زیارت عاشورا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨به همکارام گفتم هر که از سید چیزی می خواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود. هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: «به فلانی (از همکار محل کار)، این مطلب را بگو...» روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: «تو درباره ی سید چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨گفتم: «اتفاقا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!» از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: «سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا (س) حل می شود. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!» رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: «درسته.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 206
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__تمامی_شهیدان
#خوشا_به_حال_خوش_شهدا
#سلام_بر_شهدای_والا_مقام_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_فاجعه_منا
#سلام_بر_شهدای_هسته_ای
#سلام_بر_شهید_امیر_حاجی_امینے
#سلام_بر_شهید_پلارک
#سلام_بر_شهید_محمد_زاده
#سلام_بر_شهدای_مدافع_حرم_و_وطن
#سلام_بر_شهید_محقر
#سلام_بر_شهید_حامد_جوانے
#دلتنگ_شهادت
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#امان_از_بی_لیاقتی
#شهدا_گاهی_نگاهی
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#ملتمس_دعای_شهادت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌺ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا🌺
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 7⃣2⃣
💠رسول دل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨آقا سید مجتبی علمدار را اتفاقی از طریق خریدن نوار مداحی هایش شناختم. بعد برنامه روایت فتح را که مربوط به شهید علمدار بود را دیدم. فهمیدم که نوار از چه کسی است. اما از آن روز نوار و نام شهید علمدار در گوشه بایگانی ذهنم خاک می خورد. دلم با خدا بود. ولی نمی دانم کدام قدرت شیطانی مرا از رفتن به سوی خدا باز می داشت. در خواندن نماز کاهل بودم. یک روز می خواندم و دو روز قضا میشد. سرطانی دلم را احاطه کرده بود. سعی می کردم با گوش کردن نوارهای مذهبی و رفتن به مجالس دعا، هر طوری که می شد دلم را شفا بدهم، اما نشد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨در تصادفی پایم شکست. درمانش طولانی شد. همان سال در کنکور هم قبول نشدم. و این ضربه روحی شدیدی بر من وارد کرد. ایمان ضعیفی داشتم و ضعیف تر شد. کاهل بودن در نمازم تبدیل شد به بی نمازی کامل. ماه رمضان آمد و من تنها دهانم را بستم. یک بار هم مسجد نرفتم حتی در شب های قدر.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨شبی در خوای دیدم مجله ای در مقابل من هست. تیتر روی آن نوشته بود: «آخرین وسایل به جا مانده از شهید علمدار به کسی که محتاج آن است به قید قرعه اهدا می شود.» مجله را خریدم و با تعجب دیدم، وسایل سید مجتبی به من رسیده است. شیشه عطر، تکه ای گوشت مرغ که نوشته بودند ته مانده ی آخرین غذای آقا سید است. به همراه چند قطعه عکس و دست نوشته. تکه گوشت را خوردم و کمی عطر به لباس هایم زدم. با صدای مادرم از خواب بیدار شدم. وقت نماز صبح بود. ولی من که به بی نمازی عادت کرده بودم به اتاق دیگری رفتم تا بخوابم. حال عجیبی پیدا کرده بودم. اما هر طور بود خوابیدم. دوباره خواب دیدم، درست زیر عکس آقا سید نوشته بودند: «تو خواب نیستی، تو بیداری، این بیداری است.» از خواب پریدم و مشغول نماز شدم.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨نزدیک محرم بود. انگار نیرویی از درونم مرا به سمت خدا هل می داد. دلم عاشق نماز شد و نماز برایم طعم دیگری داشت. ایام فاطمیه دلم غریب شد. انگار تمام صحنه های مصیبت بی بی دو عالم جلوی چشمانم پدیدار می شد. گریه هایم برای اهل بیت (ع) به خصوص خانم حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) حال و هوای عجیبی گرفته بود. تا اون روز اصلا نمی دانستم روزی به نام عرفه وجود دارد. به واسطه نوار آقا سید، روز عرفه و قداستش را شناختم. خدا سید را رسول دل من کرد و به واسطه او مرا از منجلاب گناه بیرون کشید.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 214 الی 216
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__تمامی_شهیدان
#خوشا_به_حال_خوش_شهدا
#سلام_بر_شهدای_والا_مقام_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_فاجعه_منا
#سلام_بر_شهدای_والا_مقام_هسته_ای
#سلام_بر_شهدای_ترور
#سلام_بر_شهدای_مدافع_حرم_و_وطن
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سرتیپ_خلبان_احمد_کشوری
#سلام_بر_امام_شهیدان🌹
#دلتنگ_شهادت
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_گاهی_نگاهی
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#ملتمس_دعای_شهادت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo