eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی عَلی بنِ مُوسًی الرِضَا المُرتَضی اَلاِمام تَقیِّ نَقی وَ حُجَّتِکَ عَلی مَنْ فَوقَ اَلارض وَ مَنْ تَحْتَ الثَّری اَلصدیقِ الشَّهید صَلوةً کَثیرةً تامّةَ زاکیةً مُتَواصِلَةً مُتواترةً مُترادفة کَافْضَلِ ماصَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَولیائِکْ 🌹التماس دعا #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راوی: خواهر شهید زمانی که ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال.... خوب به یاد دارم که دوستانش به دیدنش آمدند و ابراهیم شروع کرد به خواندن اشعاری که فکر کنم خودش سروده بود: اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ خونم را بریزند اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم ز خطِّ سرخ رهبر برنگردم..... 😔 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تکفیری‌ها 💫یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگویم. 🕊عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط #اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ ❣گفت: «به اون‌ها بگو ما #همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از #لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از #عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما #مبارزه_با_صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، #مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» #کتاب «عمار حلب» زندگی‌نامه #شهید_محمدحسین_محمدخانی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
مـهدوے🌸 [ڪاش روزےبرسد،ڪه به هم مژده دهيم،یوسـف فاطـمه آمـد دیـدے...؟! مـن سـلامـش کـردم،پاسـخـم داد امـام،پاسـخـش طـوری بـود!! با خودم زمـزمه ڪردم ڪه امام‌... میشـناسد مگـر این بے سـر و بے سامان را؟!... و شـنـیـدم فـرمـود: تو همانےڪه ↓فـــرج↑میخواندے... اِلٰهے عَظـُمَ الـبـلآ..] https://eitaa.com/piyroo
دخترم آری گویند جهاد بر من واجب نیست اما چه کنم نام خانم که می آید من هم لباس سربازی می پوشم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5878807473619468399.mp3
2.57M
#شور | لباس خاکیمو بیار مادر مداحی حاج مهدی رسولی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 😞ایــن یـک نـاموس ایـرانی اسـت 🍁لــطفا دخــــترها نبیــــنند ⚡️دقیقا دیگه چه بلایی باید سرتون بیادوبه چه صورتی باید بگیم تا بفهمید که بی ارزش نیستید وبرای خواهشهای نفسانی به اسم پیشرفت وتمدن به هرپسر هوس بازی وشهوت رانی دل نبندیداصلا راه افتاده برای هوس بازی 😔از وقتی این رو دیدم دارم میسوزم ازاینکه یک روز مردانی ازدیارما رفتن وتیکه تیکه شدن تا چنین روزی دیده نشه وکسی به چپ نگاه نکنه ولی الان خود ناموس ایرانی به اسم پیشرفت وتمدن باخودش چیکاری میکنه 📵کــی قرارعبرت بشه که به اینستا وتلگرام وشبکه های مجازی نمیشه اعتمادکرد همه اینها برمیگرده به نداشتن 🔅خواهش میکنم اگر به خودتون رحم نمیکنید به مادرپدرتون رحم کنیداونها چه گناهی کردن که پای خوشی تو بسوزن 💠 ازتمام دختران (نوامیس) سرزمینم خواهش میکنم خواستهای دلتون ولذت های گناه آلودی که میادسراغتون کنترل کنید باخدا معامله کنیدوخدا سروقتش به شما بهترینها رو میده https://eitaa.com/piyroo
1 سلام. رضا هستم.... من تا پنج سال دلیل اصلی توبه کردنمو بنا به دلایلی به بچه های سایت نمی گفتم... ولی در همین حد بدونید که من خیلی درگیر مسائل کج بودم من سال ۹۱ فروشنده فیلم بودم و سال ۹۳ به دلیل شناسایی شدنم چهار شب بازداشتگاه استان مرکزی اراک بودم. چون فعالیت گسترده داشتم و تو سایت معروف فیلم پورن آپلود میکردم... وقتی اون شب شناسایی شدم توبه کردم و چون کیس کامپیوترم کشف و ضبط شده بود از خدا خواستم کاری کنه لو نرم... وقتی پلیس کامپیوترمو روشن کرد هیچ فیلمی توش ندید و تبرئه شدم... این بود داستان اصلی توبه کردنم... وقتی برگشتم و توبه کردم خدا تموم گناه هامو پاک کرد. البته خیلی کلی گفتم...اصلا حوصله ندارم در مورد اون لحظات باهاتون حرف بزنم. چون خیلی روزای سختی رو گذروندم... همش استرس و ترس بود... خدارو شکر تموم شد. شما هم لطفا دیگه ازم چیزی نپرسید...در همین حد کافیه... نمیخوام از اون روزا کسی ازم سوال کنه... وقتی پلیسا کیسمو روشن کردن رو صفحه دکستاپش هیچی پیدا نکردن و تموم درایوهام خالی بود و در کمال تعجب ایمیل هام اصال باز نمیشد...به نظر شما اینا شانسی بود 😞😞 نه... اینا همش بخاطر توبه کردنم بود. تو راه که داشتن منو میبردن بازداشتگاه اراک همش میگفتن دهنتو سرویس میکنیم و منو همش میترسوندن... اطلاعات اراک شناساییم کرده بود و اومدن از گرگان دستگیرم کردم. اگه اون روز ایمیل هام باز میشد و صفحه هیستوری مرور گرام باز میشد ...حداقل ۲۰۰ ضربه شالق و ۱۹ سال زندانی داشتم . خیلی معجزه ها تو زندگیم اتفاق افتاد... مثلا موقع گشتن گوشی موبایلمو اصلا پیدا نکردن... با اینکه تو شلوارم بود و توش پره مدرک بود... اما گوشی موبایلمو پیدا نکردن... 🔰🔰🔰🔰🔰 ✍دستنویس های ؛ https://eitaa.com/piyroo
2 تو ماشین که داشتن منو میبردن اراک مضطر شدم و دلم شکست و از اعماق وجودم پشیمون شدم... 😓😓😓 تو دلم گفتم چه غلطی بکنم...چه دروغی بگم...به بازپرس چی بگم.... بعدش اونجا بود که با یه صدایی از درونم آشنا شدم... شروع کردم به صحبت کردن باهاش... چون خیلی نا امید و داغون بودم... رسما همه چیز تموم شده بود... به خودم گفتم رضا بیچاره شدی... بعد یه صدایی از درون بهم گفت: نگران نباش...ما کمکت میکنیم... بهش گفتم چجوری ؟ کارم تمومه... گفت : کاریت نباشه... به من اعتماد کن... ما نمیذاریم اتفاق ی برات بیوفته. در واقع اونجا بود که من با خدای درونم اشنا شدم و تا امروز با خودم دارمش... تقریبا ساعت ۳ شب رسیدیم اراک و منو بردن بازداشتگاه. اونجا یه نفر اعدامی بود که تو هواخوری بهم گفت : پسر تو اینجا چکار میکنی ؟ گفتم داستانم این بود... گفت : سعی کن درست زندگی کنی... و شروع کرد به نصیحت کردن من... جالب بود... 😧 خودش کار بدتری از من کرده بود و...بعد داشت منو نصیحت میکرد... ☹️ تو بازداشتگاه همه حالشون گرفته بود... منم مثل دیوونه ها دور اتاق میچرخیدم و نمیدونستم باید چکار کنم ... تا اینکه یه قرآنی رو طاقچه بود ... شروع کردم به خوندن این کتاب و هر بار که میخوندم دلم آروم تر میشد... 😔😪 دست نویس های ؛ https://eitaa.com/piyroo
شبا این قرآن رو میذاشتم رو سینم و میخوابیدم... کسایی که هم سلولیم بودن جزو هفت خطای روزگار بودن... نکته جالب همشون این بود که شیشه ای بودن... یعنی شیشه مصرف میکردن و بعدش چون دست خودشون نبود میرفتن کارای خالف میکردن... از اونجایی که من تیپ و قیافم خیلی فشن بود براشون جالب بود که من اینجا چکار میکنم... 🤔 یکی از بچه هایی که اونجا بود به جرم آدم ربایی میخواست اعدام بشه اون شب کلی با هم حرف زدیم... یهو بهش گفتم : میای نماز بخونیم؟ گفت نمیتونم... بهش گفتم بیا بخونیم. جفتمون نماز بلد نبودیم... 😐 تا اینکه من شروع کردم به نماز خوندن ... هم وضو اشتباه گرفته بودم و هم نمازم غلط بود 🌹 اما به نظرم بهترین نماز عمرمو همون لحظه خوندم. حتی یه بار با هم سلولی هام تصمیم گرفتیم تو بازداشتگاه نماز جماعت بخونیم... جالبه...همشون ختم عالم بودن ولی وقتی بهشون پیشنهاد نماز میدادم همه گوش میکردن... 🙄😁 امام جماعتشون میشدم من و شروع میکردیم به نماز خوندن... من خودم نمازم غلط بودا... ولی هر چی میگفتم اونا هم میگفتن... یادش بخیر.... فکرشو بکن...من میشدم امام جماعتشون...و یه مشت خالف کار پشتم نماز میخوندن... اخه آدم اینو به کی بگه... 🙃🙃 یه روز خیلی حالم گرفته بود... یکیشون که دوست صمیمیم شده بود بهم پیشنهاد داد این دعارو بخونم خدا مشکلمو حل میکنه... اون دعا زیارت عاشورا بود فکر کنم... اون میخوند و من گریه میکردم. 😭😞😔 بهش میگفتم : داداش ؟ خدا منو میبخشه؟ بعد میگفت اره داداش میبخشه. نگران نباش. درست میشه. خدا همه رو میبخشه. 😔😞 نویسنده ؛ https://eitaa.com/piyroo
#جهاد_در_فضای_مجازی بازار شبهات رواج دارد..... برای جهاد لازم نیست فقط شمشیر برداریم.این بزرگترین جهاد است.برای این جهاد خودتان را آماده کنید... #فرمان_جهاد_فرهنگی #حضرت_آقا #رهبرم_سید_علے 🌹🍃 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
: اَلقَلبُ حَرَم الله فلا تَسكُن حَرم الله غيرالله از حرمِ خدا خوب دفاع کردند که بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب (س) رو دادند... ☘☘ https://eitaa.com/piyroo
4_5807451093122155335.mp3
5.01M
سرود فوق العاده زیبا مهدی بیا چشم انتظارت هستیم ای مهدی جان آقای من اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج https://eitaa.com/piyroo
💓🍃💓🍃💓🍃💓🍃💓 💜🌸 💜🌸 قسمت با نگرانی نگاهش کردم وگفتم:😨😳_چیشده؟؟؟؟ چیکارت داشتن؟!!!!!! نگاهم کرد تا خواست چیزی بگه، صدای سمیرا پیچید تو گوشم - ای وای آقا محمد ببخشید همش تقصیر من شد😔😓 سرمو بلند کردم و با دیدن سمیرا تعجبم چندین برابر شد😳😧 تا منو دید گفت: _معصومه تویی!!  اومد کنارم نشست و گفت:😰 _معصومه جونم کجا بودی!! نگرانی رو به وضوح میشد تو صورتش دید یه کم گیج شده بودم محمد بلند شد و گفت: 😠 _بهتره بریم خونه، وسط خیابون خوب نیست هردومون بدون هیچ حرفی بلند شدیم و پشت سر محمد راه افتادیم نگاهم به محمد بود که شلوار مشکی اش حسابی خاکی شده بود و موهاش پریشون، خداروشکر زخمی برنداشته بود،  درگیری شون چند دقیقه بیشتر نبود،  وگرنه معلوم نبود اون دو تا چه بلایی سرش میاوردند، آخه داداش بیچاره من نمیدونه دعوا چیه که میان یقه شو میگیرن …😕 سمیرا با نگرانی دستمو گرفت و گفت: _معصومه نبودی ببینی اون دو تا پسر مزاحم چجوری پیچیدن جلوم، وای داشتم از ترس میمردم😥😔 نگاهش کردم وگفتم: 😊 _آروم باش، خداروشکر چیزی نشد، درست توضیح بده دقیقا چیشده؟؟  .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 💓🍃💓🍃💓🍃💓🍃💓 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 💜🌸 💜🌸 قسمت نگاهی به محمد که جلومون راه میرفت انداخت و گفت:😔 _اون دو تا پسر اومدنو مزاحم شدن که یه دفعه داداشت رو دیدم صداش زدم اونم اومد کمک..به خدا اگه داداشت نبود، بدبخت میشدم، داشتم از ترس سکته میکردم، پسرای عوضی😥😞 بعدم شروع کرد تند تند حرف زدن: _از همون اول هم میدونستم که اون شال قرمزه با رژ قرمز خیلی تو دیده، عجب اشتباهی کردم، 😞لعنت به هرچی مزاحمه تو این دنیا، آسایش رو از آدم سلب میکنن .. رسیدیم جلوی خونشون، محمد همچنان به سمت خونه حرکت میکرد، دم خونه ی سمیرا اینا ایستادم و در حالی که سمیرا هنوز هم بانگرانی😥 درحال حرف زدن بود بهش خیره شده بودم، اصلا نمی فهمیدم چی میگه،  فقط داشتم به محمد و سمیرا فکر میکردم،  وای یعنی امکان داشت سمیرا زنداداشم بشه!! از فکرش لبخندی عمیق روی لبم نشست☺️😁 که با نیشگونی که سمیرا از بازوم گرفت به خودم اومدم و گفتم: _عه چیه!! با حرص گفت: _من داشتم از استرس میمردم، اون داداش بدبختتم که کتک خورده، اونوقت تو داری میخندی😬 - به تو نخندیدم که... 😅 - بس به کی میخندیدی دقیقا؟؟؟؟🙁😬 باز با تصور اونچه که تو ذهنم بود نزدیک بود خنده ام بگیره، سریع باهاش خداحافظی کردم و گفتم: _من فعلا برم، میبینمت بعدا😁👋 وای که چقدر داشت خنده ام میگرفت، تصور سمیرا کنار محمد خیلی جالب بود ..😁 سریع خودمو رسوندم خونه، محمد تو حیاط کنار حوض نشسته بود و داشت دست و صورتشو میشست،  با لبخندی که رو لبم بود😁گفتم: _بابا جنتلمن، بت من، اصلا زورو .. .... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس حرام_است 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ ڪلیپ مداحی با نوای طلبه و مداح #شهید_حجت_الله_اسدی من زینبم ... پناه حرم ، ڪجا داری میری بگو برادرم ، بدرقه ی راه تو دیده ترم ، آهسته تر برو داداش ڪه مضطرم ... https://eitaa.com/oshaghalhosein_313