✍بعضےها حرف از #آیکیو مےزنند!!
امـــــا هرچہ گشتم،
آیکیو بالاتر از #شهدا نیافتم!
آنها ڪہ
حیات ناچیـــــز این دنیا را دادند؛
در عـــوضش،
حیات ابــدی و رزق عند رب ستاندند..
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
آخر وصیتنامه اش نوشتہ بود:
وعدۂ ما بهــشت
بعد روی بهــشت را خط زدہ بود
اصلاح ڪردہ بود :
وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیہالسلام"
#خادم_الشهدا
#شهـید_حجت_اسدی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔸نحوه ے برخوردبا جوانان....
یڪ جوان بنام دادیرقال را از گردان اخراج ڪرده بودند و داشت مے رفت دفتر قضایے.
شهیدبرونسے همراه او رفت دفتر قضایے و گفت: آقا من این رو مےخوام ببرم.
گفتند:
این به درد شما نمےخوره آقاےبرونسے.
گفت: شما چه ڪار دارید؟ من مےخوام ببرمش...
همان دادیر قال شد فرمانده گروهان ویژه و مدتے بعد هم شهید شد.
بعد از شهادت دادیر قال،
یڪ روز حاجے به فرمانده قبلے او گفت:شما این جوونها را نمے شناسین،
یڪبار نمازش رو نمے خونه، ڪم محلے مے کنه، یا یه شوخے مے ڪنه،
سریع اخراجش مے ڪنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه
ڪسے براے ما ڪار ڪنه، همین جوونها هستن.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
به قول حاجحسینیکتا :🌹
#شباولقبر به خاطر فشاری که از گناهانمون بهمون میاد!
به قدری فشار هست!
شیری که در بچگی خوردیم از گوش و دهنمون میزنه بیرون...
اون جا اگه امام حسین علیه السلام نیاد...
امام زمان علیه السلام نیاد...
و نگن اینا از ما هستن!!
اگر #شهدا نیان و واسطه نشن...
بیچارهایم....، :)
#بیچاره :)
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#حدیث_روز
🌹امام صادق عليہ السلام ميفرمایند:
دنيا را خداوند عزوجڸ بہ دوست و دشمنش ميدهد؛
ولي ايمـاڹ را جز بہ ڪسي ڪہ دوستش دارد، نميدهد...
📚 ڪافي ج ۲ ص ۲۱۵ ح ۴
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
اتوبوس اتوبوس رفتند
تریلی تریلی برگشتند...
#بدونشرح..
#شهدای_گمنام🌷♥️
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#شهادت ...
سن و سال نمیشناسد !
نگاهش به دل دریایی توست...
هر وقت #رنگ_آسمان
در زلالی قلبت، بیافتد،
لایقش میشوی....
#شهید_رسول_خلیلی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#دلانھ💙°•.
ڪاش بـآ هـر
«کُلّنا عَباسُڪِ یا زینب » م
« اَنتَ حَقاً جُندُنـا » را
از لبــانش بشنـوم ツ
#لبیڪیازینــب(س)✨
#مارامدافعانحرمآفریدهاند
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شهیدانه ❤️🕊
سخنان رهبری را گوش 🎧می داد و پیگیری می کرد.
پرینتشان را می گرفت و زیر سخنان ایشان خط می کشید.
اگر به اینترنت دسترسی نداشت، روزنامه📄 می خرید.
می نشست و با دقت مطالعه می کرد.
بین مطالب چاپ شده در روزنامه ها مقایسه می کرد و می گفت این روزنامه سخنان حضرت آقا را حذف کرده و یا فلان روزنامه همه فرمایشات را کامل چاپ کرده است.🍃
♦️امام خمینی (ره): "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد."
#شهدا_ولایتمدار_بودند
#نقل_از_مادر_شهید
#شهید_دهقان
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰 از امام صادق (ع) سوال شد کدام شخص افضل تر است؟
🔻شخصی که سخنان شما را نشر میدهد و آن را در دل شیعیان استوار میکند، یا عابدی که چنین نیست؟
🔹امام صادق (ع) فرموند:
🍃 کسی که سخنان ما را نشر دهد و در دل شیعیان استوار سازد از هزار عابد برتر است.
📖 اصول کافی، ج1، ص33، ح9
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هر وقت گناه کردید
و سپس
توبه کردید ؛
اگر دیدید هنوز
محبت حضرت زهرا (س)
در قلبتان هست ،
امیدوار باشید !
#آیت_الله_شاه_آبادی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شما را باید
بلند دوست داشت
مثل کــوه ؛
کوه هایـی کہ
برفِ نوکِ قلهشان را
هیچ آفتابی آب نمیڪند ...
#مردان_بی_ادعا
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:7⃣2⃣
🍃.تا روزیکه ایشان زخمی شد .آن روز عسگری، یکی از بچه هایی که در محاصره سوسنگرد با مصطفی بود، آمد و گفت: اکبر شهید شد ، دکتر زخمی . من دیوانه شدم ، گفتم: کجا ؟ گفت: بیمارستان.باورم نشد .فکر کردم دیگر تمام شد . وقتی رفتم بیمارستان ، دیدم آقای خامنه ای آن جا هستند و مصطفی را از اتاق عمل می آورند، می خندید.خوشحال شدم .خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تامدتی راحت می شویم.شب به مصطفی گفتم: می رویم ؟خندید و گفت: نمی روم . من اگر بروم تهران روحیه بچه ها ضعیف می شود.اگر نتوانم در خط بجنگم الااقل اینجا باشم ، در سختی هایشان شریک باشم .من خیلی عصبانی شدم . باورم نمی شد .
🍃گفتم: هر کس زخمی می شود می رود که رسیدگی بیشتری بشود.اگر میخواهید مثل دیگران باشید ، لااقل در این مسئله مثل دیگران باشید .ولی مصطفی به شدت قبول نمی کرد . می گفت: هنوز کار از دستم می آید .نمی توانم بچه ها را ول کنم در تهران کاری ندارم .حتی حاضر نبود کولر روشن کنم . اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ .پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد ،اما می گفت: چطور کولر روشن کنم وقتی بچهها در جبهه زیر گرما می جنگند؟همان غذایی را میخورد که همه میخوردند. و در اهواز ما غذایی نداشتیم.یک روز به ناصر فرج اللهی "که آن وقت با ما بود و بعد شهید شد"گفتم: این طور نمیشود .مصطفی خیلی ضعیف شده ، خونریزی کرده ، درد دارد . باید خودم برایش غذا بپزم .و از او خواستم یک زود پز برایم بیاورد....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:8⃣2⃣
🍃از اوخواستم یک زود پز برایم بیاورد ،خودم هم رفتم شهر مرغ خریدم برای مصطفی سوپ درست کنم .ناصر گفت: دکتر قبول نمی کند.گفتم: نمی گذاریم مصطفی بفهمد .می گوییم ستاد درست کرده . من با احساس برخورد می کردم .او احتیاج به تقویت داشت . دلم خیلی برایش می سوخت . زود پز را چون خودمان گاز نداشتیم بردیم اتاق کلاه سبزها. آن جا اتاق افسرهای ارتش بود و یخچال ، گاز و... داشت .
🍃به ناصر گفتم: وقتی زود پز سوت زد هر کس در اتاق بود نیم ساعت بعد گاز را خاموش کند.ناصر رفت زود پز را گذاشت . آن روز افسرها از پادگان آمده بودند و آن جا جلسه داشتند .من در طبقه بالا نماز می خواندم .یک دفعه صدای انفجاری شنیدم که از داخل خود ستاد بود . فکر کردیم توپ به ستاد خورده .افسرها از اتاق می دویدند بیرون و همه فکر می کردند اینها ترکش خورده اند .بعد فهمیدم زود پز سوت نکشیده و وسط جلسه شان منفجر شده .اتفاق خنده دار و در عین حال ناراحت کننده ای بود .همه می گفتند: جریان چی بوده ؟ زود پز خانم دکتر منفجر شده و...نمی دانستم به مصطفی چطور بگویم که ما چه کرده ایم در ستاد . برگشتم بالا و همان طور می خندیدم .گفتم: مصطفی یک چیز به شما بگویم ناراحت نمی شوید ؟ گفت: نه .گفتم: قول بدهید ناراحت نشوید . دوست داشتم قبل از دیگران خودم ماجرا را به او بگویم . بعد تعریف کردم همه چیز را و مصطفی می خندید و می خندید و به من گفت: چه کردید جلوی افسرها؟ چرا اصرارداشتید به من سوپ بدهید ؟ببینید خدا چه کرد
🍃غاده اگر می دانست مصطفی این کارها را می کند، عقب نمی آید ،اهواز می ماند و اینقدر به خودش سخت می گیرد ، هیچ وقت دعا نمی کرد زخمی بشود و تیر به پایش بخورد !هر کس می آمد مصطفی می خندید ومی گفت: غاده دعا کرده که من تیر بخورم و دیگر بنشینم سرجایم .و او نمی توانست برای همه آنها بگوید که او چقدر عاشق مصطفی است ،که این همه عشق قابل تحمل برای خودش نیست ، که مصطفی مال او است .
🍃آن وقت ها انگار در مصطفی فانی شده بودم ، نه در خدا . به مصطفی می گفتم ایران را ول کن .منتظر بهانه بودم که او از ایران بیاید بیرون . مخصوصاً وقتی جنگ کردستان شروع شد . احساس می کردم خطر بزرگی هست که من باید مصطفی را از آن ممانعت کنم .یک آشوب در دلم بود . انتظار چیزی ، خیلی سخت تر از وقوع آن است.من می گفتم: مصطفی تو مال منی . و او درک می کرد ، می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به ملکیت توجه می کنی . من مال خدا هستم ، همه این وجود مال خدا هست
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
وقتے بعضے مردها توے
چراگاههاے خیابان گناہ مے چرند.
وبعضے زنها مثل دست فروشها،
ڪنار خیابان جواهرات بدلے
و رنگ لباس خود را بہ نمایش
مے گذارند قحطے مے شود...
قحطے عفت و غیرت!
┄❊○🍃❣🍃○❊┄
🍃 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
Shab1Fatemieh1-1393[03].mp3
11.28M
💠 #میثم_مطیعی
به غیرت علی قسم که فخر زن حجاب اوست (واحد)
یکم روضه😢
#چادر_یادگار_حضرت_زهراست
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ های حجاب 132
باید هر #زن
باشد چو #فاطمه؛ حاشا جز این شود
زن میتواند با عفاف مرد آفرین شود
دارد هرکس از مادرش یک یادگار
از زهرا ماند، چادر نمازی وصله دار
آن چادر که، بُرد از دل #زینب قرار
به #غیرت علی قسم، که فخر زن حجاب اوست
به جای دیدههای شوم نظارهی خدا به اوست
#روز_حجاب_و_عفاف
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️شعری که رهبر انقلاب را به وجد آورد
📽 شعرخوانی آقای ملکیان در حضور رهبر انقلاب در مورد فاجعه کشتار مردم #گوهرشاد در سال ۱۳۱۴ توسط رضاخان!!
🗓 سال 1379
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
لباسش خیلے وصلہ و پینہ داشت
گفتــم: "عـمو! چرا نمـیری لباس نـو بگیــری؟"
گفت: "اینـو شهـیدهـمـت بهم داده یادگاریہ"...
#شهید_حسن_امیریفر
#عموحسن_معروف_جبههها
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
کاش...
آداب رفاقتتان
قابل انتقال بود
دلم میگیـــــرد
میان جماعتی ڪه
مهربانی یادشان رفته...
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
راه شهدا ، عمل شهدا
نسبت به اموال بیت المال خیلی دقیق بود
حتی حاضر نبود با تلفن پادگان به خونه زنگ بزنه
وقتی علت رو ازش پرسیدند، گفته بود:
شما حاضر میشی برا یه تلفن آتش جهنم رو بخرم؟!!!
خاطرهای از زندگی سردارشهید حسن غازی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر
در تاریخ خواهد ماند ...
عده ای برای دین زخم خوردند و درد کشیدند ؛
و جمعی کنار سفره آنان و بنام آنان ، فقط خوردند و عربده کشیدند ...!!!
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#امام_رئوف ♥️
|✪ گــرهافتــادهتوڪارم
میشــهدعوتمڪنۍ؟
ایݩحالۍڪهمندارمدرمونشفقط
حـــرمشـــماست🕌
#درموندردمبطلبدورتبگــردم
#ساعتعاشقۍ♥️
♥️اݪـسلامعلیڪیاعلۍبنموسۍالرضاعلیهالسلام♥️
تولدت مبارک آقاجانم❤️
•❥• ʝσɨŋ↷
↳| #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊