#سیره_شهدا
عملیات بازی دراز ، قربان گاه بچههای گردان 9 بود ، هلی کوپتر های عراقی در آسمان می چرخیدند و به صورت مستقیم به سمت سنگرهای بچهها شلیک می کردند ، هر لحظه قامت جوانی بر خاک می افتاد ، ناگهان یکی از بچه ها به طرف محسن رفت و گفت ،
پس آنهایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند ، کجا هستند ؟! ، کجاست نیروهای که قرار بود بیایند ؟! ، چرا بچهها را به کشتن می دی ؟! ،
محسن سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه زا صدا زد و گفت ،
الم تر کیف و فعل ربک به اصحاب الفیل....
و بچهها هم شروع کردند به خوندن .
در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر به یکدیگر برخورد کردند و .....
#سردارشهیدمحسن_وزوایی
📕 پلاک 10
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#بسم_الله
#و_دگر_هیچ_جز_شهادت🕊
🔹15 مرداد ماه سالروز شهادت روحانی محبوب جبهههای نبرد است.
🔸شهید مصطفی ردانی پور،متولد اصفهان بود،که از موسسین لشکر 14 امام حسین(ع) و فرمانده قرارگاه فتح نیز بود،توانایی بسیاری درمیدان جهاد از خود نشان داد و در کمتر از 3 سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد.
🔹او با شروع جنگ تحمیلی، به همراه عدهای از همرزمان خود از«کردستان» وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی ازاصفهان (سپاه منطقه 2) که در نزدیکی آبادان «جبههی دارخوین» مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد.
🔸ایشان باتجربهای که از کار در جبهههای کردستان داشت، سلاح بر دوش، به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان میپرداخت و بابرگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثریدر افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا مینمود و در واقع وی را میتوان یکی از منادیان به حق وتوجه به حالات معنوی در جبههها نامید.
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
از_محسن_بدم_میاد_حاج_حسین_یکتا_128k.mp3
22.81M
🔊 اگه گل نشید خار میشید!!
🎙 حاج حسین یکتا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بانوے ایرانے...
غرب تو را نشــانہ
رفتہ است
چون خوب مـے داند تـو قـلـ♡ـب یك خانـوادہ اے...
↫پس علـمدار« حیــــاے فاطمـــے»
در جبهہ ے جنگ نـرم باش↬
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#کجائید_ای_شهیدان_خدایی
بے قـراری
و شوق پرواز
ازچهره هاتان مےبارد...
خستگــے را خستہ ڪردید
#افلاکیان_خاکے ...
صورتهای غبارگرفته
نشانه دوچیز است؛
خستگــے از دنیا
و #اشتیاق_به_شهادت...
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#حرم_اولادعلے{💛}
چنــد بارے رفتہ ام پـابوس اولاد علۍ
مـزه اش را بچـشۍ،ڪار دلـت واویلاست
↷♡
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بہ ما خورده نگیرید ؛
که چرا اینقدر از #حجاب میگوییم ...
به ازای هر زینب ؛
ما #عباس_ها داده ایم ... ✋
🕊
🌹 #یـادشهـدابـاصلـوات #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
عکس پروفایل مذهبی پسرانه 😉🌷😉
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سه شنبه های امام زمانی
حبّ دنیا پر و بال دل ما را سوزاند
بی سبب نیست که افتاده به چاهیم هنوز
این که آقا نمی آیی به خدا حق داری!!!
چون که ما در پی امیال و رفاهیم هنوز
#العجل ....
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#روز_شمار_دفاع_مقدس
١۵ مرداد
#سالروزشهادت اسطوره عملیات های هوایی، #سرلشکر_خلبان_شهیدعباس_بابایی🌷
است، بزرگمردی که با وجود گذشت سالها همچنان سبک زندگی و نوع نگاهش زبانزد بسیاری از مردم است.
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#روز_شمار_دفاع_مقدس ١۵ مرداد #سالروزشهادت اسطوره عملیات های هوایی، #سرلشکر_خلبان_شهیدعباس_بابایی
زندگی و فعالیتها
وی در خانوادهای متوسط و مذهبی در شهرقزوين و در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت.
#شهيدعباس_بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق در صبح روز #پانزدهم_مرداد سال شصت و شش شمسی مصادف با روز عید قربان پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی #سردشت مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی قرار گرفت و به شهادت رسید
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شـهید🕊
ظهر یک روز #شهیدبابایی 🌷آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.
در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است.
(راوی: سرلشگر رحیم صفوی)
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
روایتی از خلبان شهید عباس بابایی ( radio P E L A K ).mp3
1.67M
🎙 #شهید_عباس_بابایی
#راوی: حجت الاسلام #حقیقت_نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷شهدا چه می گفتند:
🔸ما از شما می خواهیم، اگر #خداوند متعال مارا پیش خودش برد🕊 راه مارا ادامه دهید✅ واز این #خون های شهیدان🌷 عزیز پاسداری کنید
🔹این خونها به خاطر #اسلام ریخته شده است❣ این اسلام باید #زنده_بماند.
#شهید_عباس_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت 💢قسمت چهارم: بسیجی عاشق چتر منور لابد خیلی وقتا شنیدید بسیجیا عاشق چتر منور
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت پنجم:
پیشروی با عبور از موانع
وقت موعود فرا رسید و انتظارا رو به پایان بود. نیمه های شب روز ششم بهمن سال ۶۵ با لنکروزها به خط مقدم اعزام شدیم. از زمین و آسمون آتیش می بارید. هر لحظه امکان داشت گلوله ای بخوره توی یکی از ماشینا و عده ای رو شهید کنه. فاصله زیاد نبود سریع رسیدیم و خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. وارد یه تونل بتنی شدیم که نزدیک خاکریز ایجاد کرده بودند تا نیروای عمل کننده در اون پناه بگیرن و توجیهات نهایی از طرف فرماندهان برای زدن به خط دشمن صورت بگیره.
اگه اشتباه نکنم از استحکاماتی بود که ازعراقیا جا مونده بود. یکی دو ساعت رو اونجا توقف کردیم و منتظر فرمان حمله و شنیدن رمز عملیات بودیم. موج نگرونی رو براحتی میشد در چهره فرماندهان دید. جان بچه ها و نتیجه عملیات براشون خیلی مهم بود. خدا می دونه با چه عشق و محبتی به چهره تک تک بچه ها نگاه می کردند و می دونستند تا ساعاتی دیگه بعضی از این گلای معطر پرپر میشن. مُدام نکات امنیتی رو گوشزد می کردند. انگار منتظر چیزی بودن. ظاهرا وقفه ای در کار پیش اومده بود.
حدود ساعت یازده، دوازده شب بود که فرمان حرکت صادر شد. به من گفته شد عمامه رو دربیارم چون گرای خوبیه برای دشمن و جون میده که تک تیراندازای دشمن یه خال خوشگل روی پیشونی روحانیت بکارن. براه افتادیم و از لابلای نیزارا و تنه های قطع شده و سوخته نخلا رد میشدیم و به پیشروی ادامه میدادیم. صدای غرش تانکا و نفربرا و انفجار گلوله های توپ و خمپاره گوش فلک رو کر میکرد. گاهی هم ویز ویز مرمی تیربارا از بغل گوشمون رد میشد، انگار دور و بر سرمون پر از پشه های مزاحم بود.
از داخل معبر میادین مین که به لطف زحمات بچه های تخریب چی پاکسازی شده بود گذشتیم و موانع عجیب و غریبی که دشمن ایجاد کرده بود رو یکی پس از دیگری پشتِ سرمون گذاشتیم. بچه بسیجیا با گامای استوار پیش می رفتند. دو مانع عمده ی دیگه بر سر راهمون بود. اولی یه مرداب طبیعی که عبور از آن در سرمای بهمن خیلی مشکل بود و دیگری کانال آبی که نزدیکی خاکریز دشمن به فاصله تقریبی چِل، پنجا متری کنده شده بود. عرض کانال هف هشت متر و عمقِ آبش حدودا دو متر بود. بدون الوار عبور از اون خیلی مشکل بود. به ما گفته بودن که نیروای اطلاعات عملیات الوارای چوبی بلندی رو میارن و شما باید بسرعت از روی اونا رد بشید و سعی کنین وارد آب نشید ، اما متاسفانه به دلایل نامعلوم- حالا حجم کاری زیاد ؛ شهادت بچه های اطلاعات یا هر مشکل دیگه- نتونسته بودند خودشونو بموقع برسونند و داشت دیر میشد و ما هم لابلای نیزار منتظر فرمان حرکت بودیم. زمین گیر شدن بچه ها قبل از رسیدن به هدف بمعنای شکست یا به تعویق افتادن عملیات بود.
بناچار فرمانده محور فرمان ورود به مرداب و عبور از اونو صادر کرد. این اولین بدشانسی ما بود. توی هوای سرد بهمن ،آب مرداب مثل یخ شده بود.
سردی آب و هوا و خیس شدن لباسا و پُر شدن پوتینا از آب ، مقداری از توان بچه ها را تحلیل بُرد و از طرفی با توجه به عُمق آب ،گذر از اون سخت بود. یکی از فرمانده ها گفت دست همدیگه رو بگیرید و بلند قدها جلوتر قرار بگیرنو همدیگه رو بکشونید که زودتر از آب رد شیم. کار بکُندی پیش میرفت وچابکی رو از بچه ها گرفته بود. یه جاهایی که عمق آب بیشتر بود بناچار باید با شنا از اون عبور میکردیم . با اسلحه و تجهیزات شنا کردن واقعا مشکل بود و تازه بعضیم اصلا شنا بلد نبودند که قوز بالا قوز شده بود و عده ای باید به اونا کمک می کردند. خلاصه وضعیت داشت نگران کننده میشد. نهایتا با مقداری تاخیر و با هر زحمت و سختی که بود از مرداب رد شدیم.
ادامه دارد
✍رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo