#سه شنبه های امام زمانی
حبّ دنیا پر و بال دل ما را سوزاند
بی سبب نیست که افتاده به چاهیم هنوز
این که آقا نمی آیی به خدا حق داری!!!
چون که ما در پی امیال و رفاهیم هنوز
#العجل ....
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#روز_شمار_دفاع_مقدس
١۵ مرداد
#سالروزشهادت اسطوره عملیات های هوایی، #سرلشکر_خلبان_شهیدعباس_بابایی🌷
است، بزرگمردی که با وجود گذشت سالها همچنان سبک زندگی و نوع نگاهش زبانزد بسیاری از مردم است.
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#روز_شمار_دفاع_مقدس ١۵ مرداد #سالروزشهادت اسطوره عملیات های هوایی، #سرلشکر_خلبان_شهیدعباس_بابایی
زندگی و فعالیتها
وی در خانوادهای متوسط و مذهبی در شهرقزوين و در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت.
#شهيدعباس_بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق در صبح روز #پانزدهم_مرداد سال شصت و شش شمسی مصادف با روز عید قربان پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی #سردشت مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی قرار گرفت و به شهادت رسید
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شـهید🕊
ظهر یک روز #شهیدبابایی 🌷آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.
در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است.
(راوی: سرلشگر رحیم صفوی)
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
روایتی از خلبان شهید عباس بابایی ( radio P E L A K ).mp3
1.67M
🎙 #شهید_عباس_بابایی
#راوی: حجت الاسلام #حقیقت_نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷شهدا چه می گفتند:
🔸ما از شما می خواهیم، اگر #خداوند متعال مارا پیش خودش برد🕊 راه مارا ادامه دهید✅ واز این #خون های شهیدان🌷 عزیز پاسداری کنید
🔹این خونها به خاطر #اسلام ریخته شده است❣ این اسلام باید #زنده_بماند.
#شهید_عباس_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت 💢قسمت چهارم: بسیجی عاشق چتر منور لابد خیلی وقتا شنیدید بسیجیا عاشق چتر منور
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت پنجم:
پیشروی با عبور از موانع
وقت موعود فرا رسید و انتظارا رو به پایان بود. نیمه های شب روز ششم بهمن سال ۶۵ با لنکروزها به خط مقدم اعزام شدیم. از زمین و آسمون آتیش می بارید. هر لحظه امکان داشت گلوله ای بخوره توی یکی از ماشینا و عده ای رو شهید کنه. فاصله زیاد نبود سریع رسیدیم و خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. وارد یه تونل بتنی شدیم که نزدیک خاکریز ایجاد کرده بودند تا نیروای عمل کننده در اون پناه بگیرن و توجیهات نهایی از طرف فرماندهان برای زدن به خط دشمن صورت بگیره.
اگه اشتباه نکنم از استحکاماتی بود که ازعراقیا جا مونده بود. یکی دو ساعت رو اونجا توقف کردیم و منتظر فرمان حمله و شنیدن رمز عملیات بودیم. موج نگرونی رو براحتی میشد در چهره فرماندهان دید. جان بچه ها و نتیجه عملیات براشون خیلی مهم بود. خدا می دونه با چه عشق و محبتی به چهره تک تک بچه ها نگاه می کردند و می دونستند تا ساعاتی دیگه بعضی از این گلای معطر پرپر میشن. مُدام نکات امنیتی رو گوشزد می کردند. انگار منتظر چیزی بودن. ظاهرا وقفه ای در کار پیش اومده بود.
حدود ساعت یازده، دوازده شب بود که فرمان حرکت صادر شد. به من گفته شد عمامه رو دربیارم چون گرای خوبیه برای دشمن و جون میده که تک تیراندازای دشمن یه خال خوشگل روی پیشونی روحانیت بکارن. براه افتادیم و از لابلای نیزارا و تنه های قطع شده و سوخته نخلا رد میشدیم و به پیشروی ادامه میدادیم. صدای غرش تانکا و نفربرا و انفجار گلوله های توپ و خمپاره گوش فلک رو کر میکرد. گاهی هم ویز ویز مرمی تیربارا از بغل گوشمون رد میشد، انگار دور و بر سرمون پر از پشه های مزاحم بود.
از داخل معبر میادین مین که به لطف زحمات بچه های تخریب چی پاکسازی شده بود گذشتیم و موانع عجیب و غریبی که دشمن ایجاد کرده بود رو یکی پس از دیگری پشتِ سرمون گذاشتیم. بچه بسیجیا با گامای استوار پیش می رفتند. دو مانع عمده ی دیگه بر سر راهمون بود. اولی یه مرداب طبیعی که عبور از آن در سرمای بهمن خیلی مشکل بود و دیگری کانال آبی که نزدیکی خاکریز دشمن به فاصله تقریبی چِل، پنجا متری کنده شده بود. عرض کانال هف هشت متر و عمقِ آبش حدودا دو متر بود. بدون الوار عبور از اون خیلی مشکل بود. به ما گفته بودن که نیروای اطلاعات عملیات الوارای چوبی بلندی رو میارن و شما باید بسرعت از روی اونا رد بشید و سعی کنین وارد آب نشید ، اما متاسفانه به دلایل نامعلوم- حالا حجم کاری زیاد ؛ شهادت بچه های اطلاعات یا هر مشکل دیگه- نتونسته بودند خودشونو بموقع برسونند و داشت دیر میشد و ما هم لابلای نیزار منتظر فرمان حرکت بودیم. زمین گیر شدن بچه ها قبل از رسیدن به هدف بمعنای شکست یا به تعویق افتادن عملیات بود.
بناچار فرمانده محور فرمان ورود به مرداب و عبور از اونو صادر کرد. این اولین بدشانسی ما بود. توی هوای سرد بهمن ،آب مرداب مثل یخ شده بود.
سردی آب و هوا و خیس شدن لباسا و پُر شدن پوتینا از آب ، مقداری از توان بچه ها را تحلیل بُرد و از طرفی با توجه به عُمق آب ،گذر از اون سخت بود. یکی از فرمانده ها گفت دست همدیگه رو بگیرید و بلند قدها جلوتر قرار بگیرنو همدیگه رو بکشونید که زودتر از آب رد شیم. کار بکُندی پیش میرفت وچابکی رو از بچه ها گرفته بود. یه جاهایی که عمق آب بیشتر بود بناچار باید با شنا از اون عبور میکردیم . با اسلحه و تجهیزات شنا کردن واقعا مشکل بود و تازه بعضیم اصلا شنا بلد نبودند که قوز بالا قوز شده بود و عده ای باید به اونا کمک می کردند. خلاصه وضعیت داشت نگران کننده میشد. نهایتا با مقداری تاخیر و با هر زحمت و سختی که بود از مرداب رد شدیم.
ادامه دارد
✍رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت 💢 قسمت پنجم: پیشروی با عبور از موانع وقت موعود فرا رسید و انتظارا رو ب
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
رحمان سلطانی
💢قسمت ششم:
خون شهید پاکه یا نجس؟
پیرمردی خوش سیما و کوشا توی مقر بود. خیلی زحمتکش و دلسوز بود. همه جور کارای خدماتی و تدارکات تا تخلیه شهدا به پشت جبهه رو انجام میداد. روز آخری که اونجا بودیم ، یه لنکروز پر از پیکر پاک شهدا به مقر رسید و نیاز بود جنازه ها به ماشین دیگه ای منتقل بشه. ساعتی نبود که آمبلانسا و لنکروزا تعدادی شهید و زخمی رو نیارن مقر. دشمن وجب به وجب منطقه رو با گلوله های سنگین توپ و خمپاره شخم میزد. پیرمرد بچه ها رو صدا زد و تعدادی رفتیم کمکش کنیم. یکی از بچه بسیجیا از من پرسید حاج آقا خون شهید نجسه یا پاک. من گفتم : شهید طهارت معنوی داره ولی خون نجسه فرقی نمی کنه خون شهید باشه یا ادمای معمولی. پیرمرد سریع حرف منو قطع کرد گفت نه خون شهید پاکه. میخاستم ادامه بدم و دلیل بیارم که به من اشاره کرد چیزی نگم. منم به احترام سن و سالش ساکت شدم و ادامه ندادم. کار که تمام شد منو کناری کشید وگفت: پسرم، اینا جگرگوشه های مردمند و سریع باید تخلیه بشن و بدست خونواده ها برسن. معلوم نیست یه وقتی اتفاقی نیفته و دشمن پاتک نکنه و این جنازه ها بمونن. گفتم درسته ولی توی این شرایط نماز خوندن با بدن و لباس خونی ایرادی نداره و باطل نیست. گفت بله ولی بعضی از بچه ها احتمال داره احتیاط کنند و وسواس بخرج بدن و از ترس خونی شدن لباس و بدنشون تعلل کنند و تاخیر تو کار تخلیه پیکر شهدا صورت بگیره. گفتم حق باشماست.
اونجا فهمیدم همه چیز درس خوندن و احکام ظاهری نیست. گاهی مصالحی وجود داره که انسان ناچاره مصلحت اندیشی بکنه. بعضی وقتا با خوم فک می کنم واقعا افرادی که اینجور خدماتو تو جبهه انجام میدادند چه اجر و پاداشی پیش خدا داشتند. جهاد همش اسلحه بِدَس گرفتن و جنگیدن نیست. خیلیا بودند که ارزش کارشون بیشتر از رزمنده هایی بود که در خط مقد می جنگیدند. اگه زحمات اینا نبود اصلا رزمنده ها نمی تونستند توی خط مقدم بجنگند و مقاومت بکنند. اون روزا شلمچه کربلای ایران بود و خاکِ جای جای این منطقه با خون شهدا و زخمیا معطر و تزیین شده بود. ای کاش مسئولین قدر این مجاهدتا و خونایی که نهال انقلاب رو بارور کرد و این امانت رو به گردن آنها سپرد، بدونند و به پاس آن مجاهدتا و خونا ، بجای نزاعهای مخرب و مال اندوزی و چسبیدن به کرسی های ریاست ، صادقانه به این ملت شریف و نجیب خدمت کنند و نزارند کمر مردم زیر بار گرونی و تورم شکسته بشه .
ادامه دارد ⏪
✍رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یک سالی📆 از زندگی #مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش👥 دعوت کرد، برویم خانه شان گفته بود ( یک #مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان💍 ) همراه عباس و دختر #چهل روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم😱 آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند 😞از سر #اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم 🚫.#خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود😔 . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد #قدم هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد به خانه 🏡که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته⚠️ کمی که آرام شد، #وضو گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم #قرآن می خواند و اشک 😭می ریخت...آن #شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود❌ که شاید #خدا راضی نباشد...ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛💞 حتی در مبارزه با نفس #اماره اش...
راوی: همسربزرگوارشهید
📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش
#خلبانشهید_عباس_بابایی
#سالروز_شهادت🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطره_ای_از_شهدا ✍🏻
قهرمان #مبارزه_با_نفس 💪🏻
💢 یک روز سیب هایی برای عباس اوردند که درشت و بسیار زیبا و دارای رگ رگه های رنگی بود...
شهید بابایی یک سیب رو در دستش گرفت و هی این سیب رو میچرخوند در مقابل صورتش و در دل((سبحان الله ))میگفت...
♦️اونقدر این سیب زیبا رو در مقابل صورت میچرخوند تااااااا هوس کنه این سیب زیبارو که هم حلال وهم مباه بود رو بخوووووره ولییییییی به اووووج لذت و هوس تحریک نفس برای خوردن سیب میرسید،،سیب را میداد به نفر مقابلش و از او میخواست تا سیب را جلوی بابایی بخورد.....
♦️شهید بابایی میخواست تا صدای قروچ قروچ خورده شدن سیب را بشنود و به نفسش بگوووووید((ای نفس!!بشنووو ونخوووووررر!!! ))
♦️اری اینگونه نفسش را سرکوب میکرد و در همه میوه ها اینگونه عمل میکرد در انگور در انار و....
🗣 #راوی : امیر سرلشگر خلبان چیت فروش دوست وهمرزم شهید #بابایی
#سالروز_شهادت
شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات ✨
┏━━━🍃🕊🍃━━━┓
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
┗━━━🍃🕊🍃━━━┛
ای #شهید
امروز، #بیشتر_از_دیروز
دوستت مىدارم!
و فردا بیشتر از امروز ...
و این، ضعف من نیست؛
قدرت توست!
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
❤️💚💛💜
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
4_497192702744462336.mp3
4.64M
#همسران_شهدا💔
❣تو ماهے و من ماهے این برکه کاشے
🔸اندوه بزرگیست زمــــانے که نباشے
❤️تقدیم به همســران صبور #شــــهدا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
4_5879985265321182663.mp3
5.31M
روایتگری شهدایی قسمت408
🎙پادكست " آمريكا ميترسه"
📎روايت حاج حسين يكتا از تنگه هرمز #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهید منصور عابدی در آبان 1338 در خانواده ای متدین و زحمتکش دیده به جهان گشود . او پس از رشد و نمو در خانواده پا به عرصه فراگیری علم و دانش نهاد و دوران دبستان را در مدرسه شاه ولی یزد به پایان رساند.
وی تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی نمونه یزد سپری نمود. شهید عابدی با شروع تحصیل دردبیرستان دوره جدیدی را درموضوعات اجتماعی ، سیاسی و ... تجربه نمود. وی در دبیرستان ایرانشهر ضمن گذراندن مدارج علمی و تحصیلی در فعالیتهای مذهبی و سیاسی شرکت می جست و با گروه های مؤمن و انقلابی در تماس بود. در جریان قیام دهم فروردین یزداز ناحیه پا مورد اصابت نارنجک ساچمه ای قرار گرفت و به شدت مجروح گردید.
فرمانده گردان ادوات تیپ پیروز الغدیر
با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی شهید عابدی در سال 1359 به عضویت سپاه درآمد. با شروع جنگ تحمیلی و پس از مدتی خدمت در سپاه پاسداران ، شهید عابدی به همراه چند تن از برادران سپاه با عزیمت به اهواز پایه گذار تیپ الغدیر شد و بیشتر فعالیت و مسئولیت ایشان در جبهه ها و در واحد نیروی انسانی سپری شد .
در تاریخ 14 مرداد ماه سال 1366 مصادف با شب عید قربان ، در منطقه سردشت و در عملیات نصر 7 در حالی که مسئولیت فرماندهی گردان ادوات تیپ پیروز 18 الغدیر را به عهده داشتند ، مورد اصابت ترکش کاتیوشا قرار گرفته و به آرزوی دیرین خویش نایل گردید.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#گزیده_ای_ازوصیتنامه_شهیدمنصورعابدی
اکنون که سعادت این را یافته ام که در جبهه ستیز با کفار به مصاف با آنها برخیزم و اکنون که خداوند با ناسپاسی های بسیارم بر من منت گذارده و این نعمت بزرگ را به من عطا فرموده ، بر خود فرض می دانم
که هر آن به درگاه خدا استغاثه کنم که ای خدای بزرگ ، من بیگناه نیستم که معذور باشم و نیرومند نیستم که غلبه کنم و گریزگاهی ندارم که بگریزم پس تو مرا بیامرز.سفارشی به شما امت رزمنده ... این را بدانید که ابرقدرتهای چپاولگر ، سلطه جو، خموشی شما را می خواهند . حضور خود را در صحنه همچنان حفظ کنید و در برابر مصائب چنان استواری از خود نشان دهید که آهن از خجلت به آبی مبدل گردد. هرچه شما کردید و اسلام و انجام و عمل به احکام انسان ساز و سعادت آفرین اسلام . به سراغ وصیت نامه های شهدا بروید که سرچشمه گرفته از اسلام و وصیت نامه های ائمه معصومین می باشد.
روحش شاد و راهش پررهروباد #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo