eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
، .... 🌷اميدى به زنده ماندن نداشتيم. مرگ را مى ديديم. بچه‌ ها توسط بى سيم شهادت‌نامه خود را مى گفتند و يك نفر پشت بى سيم يادداشت مى كرد. صحنه خيلى دردناكى بود. بچه‌ ها مى خواستند شليك كنند، گفتم: ما كه رفتنى هستيم، حداقل بگذاريد چند تا از آنها را بزنيم، بعد بميريم.... 🌷تانك‌ ها همه طرف را مى زدند و پيش مى آمدند. با رسيدن آنها به فاصله صد و پنجاه مترى دستور آتش دادم. چهار آر.پى.جى داشتيم. با بلند شدن از گودال، اولين تانك را بچه ‌ها زدند.... 🌷دومى در حال عقب‌ نشينى بود كه به ديوار يكى از منازل بندر برخورد كرد. جيپ فرماندهى پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقب‌ نشينى تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر... حمله كنيد؛ كه دشمن پا به فرار گذاشته بود.... راوى: شهيد سيد محمد جهان آرا 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
....!! 🌷محمد پاشو! پاشو چقدر می خوابی؟ _چته نصفه شبی؟ بذار بخوابم. _پاشو، من دارم نماز شب می خونم؛ کسی نیست نگاه کنه. هر شب به ترفندی برای نماز شب بیدارمان می كرد. عادتمان شده بود.... ❌ مردانِ بى ريا 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌷حمید به این چیزها خیلی حساس بود. به من می‌ گفت: فاطمه! این چیه که زن‌ ها می‌ پوشند؟ می‌ گفتم: مقنعه را می‌ گویی؟ می‌ گفت: نمی‌ دانم اسمش چیه. فقط می‌ دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌ گیری و روسری و چادر سرت می‌ کنی بهتر از روسری ‌ست. دوست دارم یکی از همین ‌ها بخری سرت کنی راحت ‌تر باشی. 🌷....گفتم: من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟ خندید گفت: هر دوش. از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم، تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده؟ کجا رفته؟ چطور رفته؟ به کجا رسیده؟ ....؟ 🌹 سردار شهید حمید باکری https://eitaa.com/piyroo
!! 🌷آمد خواستگاری ام. وقتی دو نفری نشستیم که درباره آینده با هم صحبت کنیم، گفت: ممکن است پس از ازدواج بروم جبهه. تنها تقاضایم از شما این است که مانع جبهه رفتنم نشوید. 🌷نه از دانشگاه رفتنش گفت و نه از بخشدار بودنش. گفت: من می خواهم بروم توی سپاه خدمت کنم، باید با حقوق کم سپاه زندگی کنیم.... 🌹خاطره اى به ياد شهيد ناصر فولادى راوى: همسر شهيد ❌ در پيچ و تاب زندگى، شهادت به دنبال اهلش مى گردد.... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
5b82fab883235688f22bf763_-1423990237145211595.mp3
296K
🌷شهيد بزرگوار «ولى الله ضربى» فرمانده ى گروهان امام محمدباقر عليه السلام با آن كه ده سال از ازدواجش مى گذشت، صاحب فرزندى نشده بود، تا اين كه.... 🌷....روزى خطاب به وصيش گفت: «در ساحل منطقه ى هورالهويزه بر تربت پاك شهداى گمنام، مشتى از خاك تربت را گرفتم و با خداى خويش اين گونه راز و نياز كردم: بار خدايا! شهدا در نزد تو آبرومندند، تو را به آبروى شهدا به من فرزندى عطا فرما و پس از آن كه اين منت بر من نهادى، كرم فرما و مرا در رديف شهدا قرار بده». 🌷مدتى نگذشت كه دعاى شهيد ولى الله مستجاب گرديد و صاحب فرزندى به نام «محمدباقر» شد و خود نيز چند ماهى قبل از تولد فرزندش، به شهادت رسيد. https://eitaa.com/piyroo
🕊 🚫 یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون که بحث تقلب در امتحانات📖 وسط کشیده شد من گفتم: دانشگاه اگه تقلب نکنی اصلا نمیشه!❗️❗️ حمیدآقا سریع گفتن:"نباید تقلب کنید مخصوصا تودانشگاه حتی اگه رد بشی چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه."🌾 خودش میگفت: بعضی وقتا ماموریت بودم ونرسیدم درس📚 بخونم ولی تقلب نکردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم.. و دوباره درس رو برداشتم و فرصت کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم☺️. https://eitaa.com/piyroo
! 🌷شهيد حمزه خسروى، فرمانده يكى از گروهان هاى لشكر المهدى (عج) بود. روزى پس از نماز صبح، رو به يكى از برادران روحانى كرد و پرسيد: حاج آقا! اگر كسى خواب امام على عليه السلام را ببيند، چه تعبيرى دارد؟ 🌷....روحانى در پاسخ گفت: بايد ديد چه خوابى ديده و ماجرا چگونه بوده. شهيد خسروى ديگر چيزى نگفت. اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى عملياتى با فرق شكافته به ديدار مولايش شتافت؛ خوابش تعبير شد....!! 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
...! 🌷دکتر چهل و پنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه. عصر نشده گفت: بابا حوصلم سر رفته...! گفتم: چی کار کنم بابا؟ 🌷....گفت: منو ببر سپاه، بچه ها رو ببینم. بردمش، تا ده شب ازش خبری نشد. ساعت ده تلفن کرد گفت: من اهوازم. بی زحمت داروهام رو بده یکی بیاره...! 🌹 به ياد فرمانده شهید حاج محمدحسین خرازی🌹 راوى: پدر شهيد معزز 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌷همه لباس مخصوص جبهه پوشیده بودند به جز علیرضا. به سختی در میان جمعیت پیداش کردم. گفتم: علیرضا چرا لباس نپوشیدی؟! مگه نمیخوای بری جبهه؟! 🌷....گفت: من به خاطر خدا به جبهه مى رم. دوست ندارم کسی منو در این لباس ببینه و بگه پسر فلانی هم رزمنده ست. نمی‌ خوام کارم برای دیگران باشه. مى خوام فقط برای خدا به جبهه برم. 🌹خاطره اى به ياد شهید علیرضا نکونام، دانشجوی دانشگاه علوم اسلامی رضوی ❌ پيكر اين شهيد معزز پس از ٣١ سال به ميهن بازگشت. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
.... 🌷قمقمه اش هنوز آب داشت.... نمـــی خورد! از سر کانال تا انتهای کانال می رفت و می آمد لب های بچه ها را با آب قمقمه اش تر مى کرد. ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشود و به هم نچسبد.... 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد حاج محمد حسين خرازى 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌿🍂🍃🍀 #حدیث_قدسی! اگـــر بنــده اش شـــوے #عاشقتــ مےشـــود،💔 اگــــر عاشقتــ شــود، تـــورا مےخـــرد،💵 اگــــر تو را بخــــرد ، نمےمیرے... #شهیــــد_میشوے...🌷 #شهدا💠 #شهیدمحمدرضادهقان ♥️ #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🍃 #خدایا_به_آبروی_شهدا_مارا_هم_ببر☘ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🌷آرامشش زبانزد بود… خیلی بر اعمالش مسلط بود و کم حرف. به جا حرف می زد و اغلب مشغول ذکر گفتن بود. سئوال که می پرسیدند، جواب می داد و دوباره ذکرهایش را از سر می گرفت… 🌷می گفت: از فرصت ها خوب استفاده کنید. یک بار گروهی داشتیم به جبهه می رفتیم، گفت: بیایید با هم سوره صف را حفظ کنیم. به مقصد که رسیدیم همه آن سوره را حفظ کرده بودیم… 🌹خاطره اى به ياد شهید حسن ترک 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
.... 🌷گریه می‌ کرد و اصرار داشت که به جبهه برود. پدرش گفت: تو هنوز بچه ‌ای! جبهه هم جای بازی نیست که تو می‌ خواهی بروى!! حسن گفت: مگر کربلا قاسم نداشت؟ من هم قاسم می‌ شوم. 🌹 به ياد شهید نوجوان حسن یزدانى 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
....!! 🌷روز عید قربان بود! بعد از خواندن نماز عید، انجام دادن باقی اعمال با بچه ها تصمیم گرفتیم که یه سری به بهشت زهرا بزنیم! پشت موتورها نشستیم و هرکدوم دو ترك راهی شدیم! به اونجا که رسیدیم بعد زیارت قبور دوست و آشنا، کم کم راهی پاتوقمون یعنی گلزار شهدا شدیم. 🌷بچه ها داشتن جلو جلو می رفتن و من که یه خورده پام درد می كرد آروم آروم پشت اونها راه می رفتم. همینطور که از بين قبرها داشتم مى گذشتم یه دفعه صدای ناله ی عجیبی شنیدم! با اینکه مى دونستم صدای این نوع ناله ها توی گلزار شهدا عادیه ولی این گریه بدجوری فکرم رو مشغول کرده بود! 🌷از بين یادبود و تابلو و درخت و قبرها که رد شدم، دیدم یه پیرمرد با کت سورمه ای و یک کلاه نمدی به سرش، داشت با یه صدای عجیبی گریه مى كرد! طاقت نیاوردم و رفتم جلو گفتم: پدر جان! خوبیت نداره روز عیدی آدم اینطور گریه کنه! بخند مؤمن! بخند! یه خورده که از صحبتم گذشت، دیدم هیچ تغییری حاصل نشد که هیچ، تازه صدای ناله های پیرمرد بلندتر و جانسوزتر هم شد! 🌷رفتم و کنارش نشستم و گفتم: پدر جان! اولین باره میای گلزار شهدا؟ جوابی نداد و بعد من گفتم: من هم هر وقت میام همینطوری دلتنگ می شم! اما امروز فرق می كنه پدرم! امروز عید قربانه خوبیت نداره! صدای ناله مرد بیشتر شد انگار هر وقت من از واژه ی قربان استفاده مى كردم پیرمرد دلتنگتر مى شد! 🌷همینطور که نشسته بودم و نمى دونستم چطور آرومش کنم، چشمم به کارت بنیاد شهیدش افتاد که توی کیسه ی پلاستیکی کناره دستش بود! دقت کردم دیدم اسمش ابراهیمه! شصتم خبر دار شد که پدر شهیده! پیش خودم گفتم: حالا بهتر شد حداقل مى دونم پدر شهیده و راحتتر می تونم آرومش کنم! 🌷....برگشتم از روی سنگ قبر نگاه کنم ببینم که اسم شهیدش چیه که حداقل با صحبت کردن آرومش کنم! بعد همین که نگاهم به سنگ قبر افتاد خشکم زد! روی سنگ قبر نوشته بود: شهید اسماعیل قربانی، فرزندِ ابراهیم! پدر در سالروز شهادت پسرش به دیدنش اومده بود! تازه دوهزاریم افتاد که پدر چرا اینقدر بی تابی مى كرد....! ❌❌ هميشه اين ابراهيم ها بودن كه؛ اسماعيل هاشون رو براى قربانى به مسلخ عشق بردن. چقدر حواسمون به ابراهيم هاى زمانمون هست؟! 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
.... 🌷شهید وحید محمدی شهید دقیقه ۹۰ دفاع مقدس است. شهیدی است که شاهد زهر خورانده شده بر امامش بود. و وقتی امام فریاد زد حسینیان بپا خیزید بر پا خواست و روز اول مرداد ماه ۶۷ قبل از عید قربان به قربانگاه شتافت و در نبردی تن به تن در جاده اهواز خرمشهر در حالیکه مجروح شده بود در محاصره دشمن قرار گرفت و بدن مجروحش به دست دشمن افتاد. 🌷دشمن بعثی همه ی حقد و کینه اش را از امام و انقلاب امام، با بدن نازنین او تسویه کرد. آثار لگدهای دشمن بعثی بر صورت زیبای شهید وحید محمدی نمایان است. وحید محمدی با ضربات لگد مزدور بعثی به معراج رفت و صورت زیبایش این گونه شد. صورت اهل دنیا و تمتعات آن چگونه است؟ آیا خاری برای حفظ انقلابِ امام بر پایشان خلیده است؟ ❌❌ قلم ها بشکند، اگر ننویسند بر فرزندان خمینی (ره) چه گذشت.... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂خسـته ام ازایــن همـه تکرار دلــمـ💚 حـریـــم می خواهــد. مـــرابـخـوان بـه سرزمین آرامشتـ شـهـــ🌷ــدا!!!! مـارا ببخشیـد اگـر یـادتـان دیـرمیشود مــا زمین گـیـ🌍ـر خویشتنیـم مــارابــه بخوانیـد که بپــرد از سـرمــا !! ای کـه‌مــراخوانــده‌ای راه‌نشـانم‌بــده 🌷🍃🌷🍃 رسول خلیلی https://eitaa.com/piyroo
! 🌷توی عملیاتِ مطلع الفجر، تیر خورد به سینه و گردنش. همون جا افتاد و به آسمون پر کشید. درگیری شدید شد و نتونستیم پیکر مطهرش رو برگردونیم. یه هفته بعد بچه ها تصمیم گرفتن جنازه غلامعلی رو برگردونن. 🌷....به هر سختی بود برگردوندیم. خیلی تعجب آور بود. هر جنازه ای اگه یه هفته زیر آفتاب گرم جنوب بمونه حتما بو می گیره و تغییر مى كنه، اما پیکر غلامعلی هیچ تغییری نکرده بود! 🌷دقت کردم دیدم بعد از یه هفته هنوز از گلوش خون تازه جاری مى شه! انگار همین الان شهید شده باشه. خم شدم که صورتش رو ببوسم، خدا شاهده بوی عطر می داد، چه عطر خوشبویی بود.... 🌹 به ياد شهيد غلامعلى پيچك 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
! 🌷فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟» گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.... 🌷....و مفصل گفت که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا اونو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی. فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند!!!! 🌹به ياد شهيد على چيت سازيان معروف به ريش خرمايى 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
....! 🌷آن وقتها حسن را به قیافه نمی شناختم اما این طرف و آن طرف چیزهایی درباره اش شنیده بودم. چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور می داد و سازماندهی مى كرد. من هم که اعصابم خیلی بجا نبود، از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم. 🌷....آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: ببینم تو اصلاً کی هستی که این قدر به پرو پای بچه ها مى پيچى و سین جیمشان مى كنى؟!! سرش را بلند کرد، نگاهی به من از دیدبانی انداخت، لبخندی زد و خیلی آرام جواب داد: من نوکر شما بسیجی ها هستم! 🌹به ياد فرمانده جوان، شهيد حسن باقرى 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
( شوخ طبعی ) 💟بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت👌، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. یک روز در فاو نشسته بودیم. در همان اورژانس خط اول، با علی رضا چای می خوردیم. 💟....یک لحظه هر دویمان متوجه شدیم که یک مگس 🐝روی لبه ی لیوان چای علی رضا نشسته. همین طور خیره به مگس بودیم.😳 مگس روی لبه ی لیوان راه رفت و راه رفت تا این که یک دفعه مثل این که سر خورده باشد، افتاد توی لیوان علی رضا.😄 💟علی رضا هم برگشت گفت: نگاه کن! می رود روی جنازه ی عراقی ها می نشیند و غسل میت اش را می آید توی چایی ما انجام می دهد.😂 راوى: رزمنده نوجوان دوران دفاع مقدس جواد صحرايى 📕بر گرفته از خاطرات پرتقالى" 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💠استاد پناهیان: 🌷زِندگیاتونو وقفِ (عج) کنین وقفِ جبهِه ی فرهنگی وقفِ ... وقتی زندگیاتون این شِکلی بشه، مجبور میشین نکنین! وَ وقتی که گناه هاتون کمُ کمتر شد؛ دریچه ای از حقایق به روتون باز میشه...! اونوقته که میشین شبیهِ ... 🌷اول شبیه بشین بعد بشین.. ! 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
.... 🌷زينب اولین نفر از خانواده ‌اش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد. و همین چادرش باعث کینه ‌ی دشمن شد.... 🌷منافقین تو یه کوچه‌ بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گره‌ ی روسریش رو کشیدند تا به شهادت رسید. در حاليكه فقط ۱۴ سال سن داشت. 🌹شهیده زینب کمایى ✅ چادر 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
! 🌷اتفاقی که برای من افتاد شاید در شهرستان منحصر بفرد باشد، وقتی بعد از عملیات فتح المبین به شهرستان برگشتم در حال پیاده شدن از ماشین بودم که یک مرتبه پوستر و عکس شهادتم را بر روی دیوار دیدم خیلی تعجب کردم در حالی که آنقدر شوک زده شدم که متوجه نبودم الان کجا هستم. 🌷آن موقع ساکن راویز بودم خودم را به ژاندارمری رفسنجان رساندم و از پرسنل خواستم که به پاسگاه راویز بی سیم بزنند و تا به خانواده اطلاع بدهند که من زنده هستم. لحظه ای که وارد زادگاهم شدم جمعیتی نزدیک به ١٥٠٠ نفر که جهت مراسم تشییع آمده بودند، پس از سه روز منتظر جنازه بودند که منجر به استقبالم شد. 🌷در بین جمعیت بودم، ازدحام بسیار زیاد بود! دیدم نمیتوانم حرکت کنم پشت سرم را که نگاه کردم دیدم پیرزن ٩٠ ساله ای با کمر خمیده با دهانش پیراهن بسیجی مرا گرفته تا قسمتی از آن را به عنوان تبرک ببرد، ایران به پشتوانه و عقیده چنین افرادی بر علیه دشمن متجاوز پیروز شد. 🌷وقتی وارد روستا شدم در میان جمعیت دنبال پدر و مادرم می گشتم. جمعیت زیادی به سوی من هجوم آورده بود. در صد متری جمعیت، زنی را می دیدم که مدام بلند می شود که به طرفم بیاید و دوباره به صورت به زمین می افتاد، فهمیدم که مادرم است، جمعیت را شکافتم و به سمت او رفتم. مادر پس از یک هفته به جای جنازه، فرزندش را سالم می بیند، کاش مادرم مرا می بوسید بلکه او با چنگ و دندان مرا به آغوش گرفته بود. 🌷دوستانم قبر حفر شده ام را به من نشان دادند که برای خاکسپاریم کنده شده بود. یکی مى گفت: برویم مسجد هنوز سماور مسجد روشن و مردم در حال برگزاری مراسِمت بودند!! موضوع از این قرار بود که نام مرا به عنوان شهید از یک هفته قبل رادیو اعلام کرده بودند. براى اولين بار ١٨ شهید در شهرستان تشییع شدند كه در میان آنها یک شهید با تمام مشخصات بنام من بود اما جنازه اش من نبودم.... 🌷....بلکه فردی ٢٥ ساله بود که به خانواده ام خبر شهادتم را داده بودند، به واسطه یکی از دوستانم که جنازه را دیده بود، متوجه شدند که این جنازه محمد طهماسبی نیست اما ٣ روز مسئولین بسیج و بنیاد شهید که تصور می کردند جنازه شهید با سایر شهدای شهرستان های استان کرمان اشتباه شده دنبال جنازه من می گشتند. زیرا از نظر بسیج قطعاً من شهید شده بودم. در همین زمان که خانواده ام منتظر جنازه من بودند و مسئولین نیز در شهرستان ها به دنبال جنازه واقعی من بودند پس از سه روز من از راه رسیدم. راوى: رزمنده دلاور جانباز شيميايى محمد طهماسبى 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌷یک اتوبوس که فرمانده هان و رزمنده گان در حال طی مسیر بودن توسط منافقان ربوده شدند و سر همه شان را از تن جدا کردند. ١٣ رزمنده جهرمی که میانگین سنی آنها به بیشتر از ١٧ سال نمی رسید در عصر عاشورای سال ١٣٦٢ در جنگل های میاندواب مهاباد آذربایجان غربی، به دست منافقین به شهادت رسیدند. 🌷منافقین پس از شهادت ١٣ رزمنده حاضر در اتوبوس، راننده آن را آزاد تا شرح این جنایت را به دیگران برساند. نام جبهه، جنگ و جانبازان با امام حسین اجین است. اما این دو واژه شهدای عصر عاشورای جهرم که واقعا مظلومانه به شهادت رسیدند را در ذهن و من و جهرمی‌ ها زنده می کند 🌷اولین شهید این اتوبوس «مصطفی رهایی» است در بخشی از وصیت نامه خود می نویسد: «دستور دهید که وقتی تشییع می شوم دستهایم را از تابوت بیرون بگذارند و پلکهایم را باز بگذارند تا مردم بدانند کورکورانه بدین راه نرفته ام.» 🌷شهید سید مهدی صحرائیان، شهید سعید اعظمی، شهید حمیدرضا یثربی، شهید سید مسعود مروج، غلامعباس کارگرفرد، شهید محمود زارعیان، شهید حمید مقرب، شهید ابراهیم یاعلی، شهید کرامت اله اقناعی، شهیداسد اله رزمدیده، شهید بمانعلی ناصری تنی از شهدای عصر عاشورا هستند که توصیف حال عاشورایی هر کدام مثنویی است. راوى: تيربارچى ﺟﺒﻬﻪ ها جانباز شيميايى ٧٠ درصد، محمود قائمى از جهرم 🏴 https://eitaa.com/piyroo