eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5d2cdfcbb9a5a7c99fb1506d_-2532615924992782668.mp3
6.62M
روایتگری شهدایی قسمت721 🎧 روایتی شنیدنی از عشق شهیدی به خدا که در اسارت،بانماز خواندنش همه را به حیرت وا میداشت...👆 دست بشکند ولی نماز نه...👆 :حاج حسین یکتا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊 نام پدر : اکبر نام مادر: آمنه تاریخ تولد : ۵/۱۰/۱۳۲۹ محل تولد: آبادان وضعیت تأهل: مجرد تعداد فرزندان: – میزان تحصیلات: دیپلم شغل: کارمند مخابرات یگان اعزام کننده: نیروهای مردمی مسئولیت: بی سیم چی تاریخ شهادت: ۲۰/۷/۱۳۵۹ عملیات: – محل شهادت: خرمشهر محل دفن: بهشت زهرا تهران 💢 در سال ۱۳۲۹ در شهر آبادان دیده به جهان گشود. پس از گذشت چند سال، خانواده شهید در خرمشهر، ساکن شدند و اقامت در خرمشهر را برگزیدند. شهید در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت، استعداد و ذوق خاصی داشت، تا کلاس نهم را با موفقیت پشت سرگذاشت، اما به علت کمبود درآمد پدرش، مجبور شد که ترک تحصیل کرده و در شرکت بیمه آبادان مشغول به کار شود. با این وجود شب ها نیز به مدرسه می رفت. کلاس چهارم دبیرستان بود که به خدمت سربازی فراخوانده شد و پس از پایان دوره سربازی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. شهید، به امام و انقلاب عشق می ورزید، علاقه ی وی نسبت به امام خمینی (ره) به حدی بود که زمانی که امام در بیمارستان قلب بستری بودند، خود را آماده نموده بود و می گفت هر آن که احتیاج باشد، حاضرم قلب خود را به رهبر هدیه بدهم. چون از طریق خواهرش فهمیده بود، تعدادی از دانش آموزان از نظر مالی وضعیتشان خوب نیست، با خرید تعدادی نوشت افزار به کمک دانش آموزان شتافت. طرز برخورد او حاکی از روح پاک و خالص بود و او که پیرو ائمه اطهار (ع) بود همیشه در رفتارش اخلاق اسلامی را رعایت می نمود. قبل از جنگ تحمیلی، به سمت مسئول انبار مخابرات خرمشهر برگزیده شده بود و زمانی که نیروهای مزدور بعثی عراق شروع به پیشروی به سمت خرمشهر می کنند، نگهبانان انبار اعلام می کنند که احتیاج به کمک داریم ، اما کمکی به آن ها نمی رسد و شهید به اتفاق همرزمانش شب هنگام در محل می ماند و به نگهبانی می پردازد و چون وضع را مساعد نمی بینند، به ناچار، صبح آن جا را ترک می کنند و وسایل مهم و اساسی را با خودشان به منزل می آورند تا به دست نیروهای عراقی نیفتد. شهید موجی دیّری در قالب نیروهای مردمی و با استفاده از ماشین مخابرات، تأمین مواد غذایی رزمندگان را در شلمچه و جاده اهواز – خرمشهر به عهده داشت. شهید پس از فرستادن خانواده به دیّر، به اتفاق دو برادر دیگرش در خرمشهر ماندند و همراه با سایر نیروهای مردمی و بسیج به کار مبارزه و جنگ با نیروهای عراقی ادامه می دهند. شهید جعفر موجی دیّری به دنبال مقاومت جوانمردانه اش در تاریخ ۲۰/۷/۱۳۵۹ در خط پدافندی خرمشهر به شهادت رسید و پیکر مطهرش را بعد از نماز جمعه در تهران تشییع و به اشتباه نام او را « جعفر موجی دبیری» عنوان نمودند و او را در قطعه ۲۴ ردیف ۴۸ شماره ۴۷ در بهشت زهرا تهران دفن می کنند. خانواده شهید پس از اطلاع از ماجرا و با دیدن عکس پیکر مطهر، او را شناسایی می کنند. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ» (به خاطر بیاورید) زمانى را (که از شدّت ناراحتى در میدان بدر،) از پروردگارتان کمک مى خواستید. و او خواسته شما را پذیرفت (و گفت): من شما را با هزار فرشته، که پیاپى فرود مى آیند، یارى مى کنم. (سوره مبارکه انفال/ آیه ۹) https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 (سالروز شهادت) ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠 ☑️ دنیا محل آزمایش است... 🔰 حضرت امیرالمومنین امام علی (علیه‌السلام): 💢 الدهرُ يَومانِ: فيَومٌ لَكَ و يَومٌ علَيكَ، فإذا كانَ لكَ فلا تَبطَرْ، و إذا كانَ عَليكَ فلا تَحزَنْ، فَبِكِلَيهِما سَتُختَبَرُ. ✍ روزگار دو روز است؛ ⏳روزى به كام تو و روزى به زيان تو؛ چون به كام تو بود، سرمست مشو؛ چون به زيان تو بود، غمناك مباش؛ زيرا هر دو مايه آزمايش توست. 📚 تحف‌العقول، ص ۲۰۷ https://eitaa.com/piyroo
📸اولین تصویر از پیکر مطهر شهید مدافع حرم سعید کمالی 💠شهید مدافع حرم سعید کمالی متولد نوزدهم شهریور سال69 از پاسداران سپاه کربلای مازنداران اهل روستای کفرات نکا و ساکن ساری بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در 17 اردیبهشت ماه در منطقه خان‌طومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکرش پس از چهار سال تفحص و شناسایی شد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
برشى از وصيت نامه شهيد مدافع حرم مهدى عزيزى🌷 از تمام دوستان و آشنایان تقاضا مى‌كنم، نگذارند رهبر انقلاب، تنها و مظلوم بماند.😔 ✍️ شهادت ٩٢/٥/١١ روايتى از نحوه شهادت شهيد مدافع حرم مهدى عزيزى؛❤️ 🔻مى‌گفت: بعد نماز صبح تو خونه خرابه سمت حلب دوره شدیم. آقا مهدی اسلحه رو برداشت و رفت تو حیاط. 🔸مى‌گفت: از پاش شروع کردن به زدن تا آقا مهدی افتاد رو زمین و نارنجك رو انداختن کنارش. 🔺به اینجا که رسید خاطره‌اش، گفت: یاد روضه امام حسین [علیه السلام] افتادم که گفت: "دیدند کسی دور و برش نیست زدند، آقای مرا غریب گیر آوردند"😭 و بعد گریه امانش را برید.💔 مدافع حرم 🌹شهید مهدی عزیزی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید «علی‌رضا ملازاده» در فرازی از وصیت‌نامه خود نوشته است: من اکنون فریاد برمی­‌آورم که «خواهرم حجابت را، حجابت را حفظ کن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند «شیئ» رفتار کنند». شهدا_در زندگی مون 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا