"رهبر من" "آقای من"
🌺تولدت مبارک🌺
دوست داشتنی ترین پُستم:
بنا به تایید دفتر حفظ و نشر آثار امام سید علی حسینی خامنه ای ایشان در ٢٩ فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشودند. (۲۴ تیرماه تاریخ شناسنامه ای تولد ایشان است.)
سایه تان مستدام آقا جان...
#رهبر_انقلاب ❤️ #رهبر_دلها ❤️ #امام_خامنه_ای (مدظله العالی)
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مرد نابینایے وارد منزل شد و حضرت زهرا سلام اللہ علیہا پنہان گشتند
وقتے رسول خدا صلے اللہ علیہ و آلہ علت آن را جویا شدند
ایشان در پاسخ پدر اظہار داشتند: اگر آن نابینا مرا نمےبیند من او را مےبینم
دیگر آن ڪہ مرد حساس است و بوۍ زن را استشمام مىڪند ... 💫
📚بحارالانوار ج ۴٣ ص ٩١
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
شهداء دلگٻرم...😔
ازڪہ نمے دانم...ازچہ نمے دانم...🙁
.
دلم جاٻی را مٻخواهد
مثل شلمچہ، فڪہ، چزابہ، طلائٻہ، #دهلران 🌅
.
جاٻـے ڪہ خاڪش آغشٺہ شده بہ #خون
ݐاڪ شما🌹
جاٻـے ڪہ هواٻش بوے عطرسٻب🍎 مٻدهد
بوے سٻدالشهداء...
جاٻـے ڪہ #خدا ☝🏻را مےشودباٺمام وجوداحساس ڪرد...
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم عشق زیبای کودک به امام خامنهای
آقاجون تولدتون مبارڪ 🌺
سایهتون مستدام🌸
#رهبر_دلها♥️
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #نماهنگ | « کبوترهای گوهرشاد»
🔺بمناسبت 21تیرماه سالروز قیام گوهرشاد
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#گمنامی
تنها برای #شهـــدا نیست
می تونی زنده باشی و
سرباز حضرت زهرا(س) باشی
اما یه شرط داره؛
باید فقط برای #خدا کار کنی
نه ریـــــا...
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
⭕️ وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود ۱۳:۴۵ دقیقه بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم تو صف تا بتونم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی رو دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون رو بهش دادم و گفتم: برای من هم بگیر!
چند لحظه بعد نوبتش شد و ژتون منو داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و تو صف ایستاد!
گفتم: چرا این کار رو کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و ازش استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم. حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که بهش سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیم تغییر کرد...
پ_ن: یه زمانی همچین
نمایندههایی داشتیم تو مجلس که حتی حاضر نبودن یک حق کوچک از کسی ضایع کنن...
🌹شهید_دکترعبدالحمید_دیالمه
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
رهبرمن،آقاےمن...
بهار۸۱سالگیتانمبارڪ
۲۴تیرماهتاریخشناسنامهاے
تولد #امامخامنهایحفظه الله است
وتاریخدقیقتولدایشان۲۹فروردین ۱۳۱۸ است ...
بهبهانهسالروزتولد #حضرتآقا :
هرچندهمهدوستدارند
شمارا"آقا"صداکنندولے ...
بهجمع #دانشجویان که میرسی قامت #استاد برازنده شماست
درمیان #نظامیانڪهمی آیے
هیبت #فرماندهیتاندل #دوستان را شادودل #دشمنانتان را می لرزاند
روز #پدر کهمیآیدمیشوید
مهربانترین #بابای دنیا
روز #جانباز کهمیشود
همهدست #جانباز شمارا بههم
نشانمیدهند ...
#۹دی کهمیرسد
قصه"علی"می شویددرجمل
راستیاصلامهمنیستتاریختولدتان ۲۹فروردیناستیا۲۴تیر
همهاینهابهانهاستآقاجان !!
بهانهایستڪهمایادماننرودخدا نعمتیچونشمارادادهاست
خدارابرایایننعمتشکرمیگوییم...
#اللهماحفظقائدناالامامخامنهای ✨
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
#قسمت_پایانی
حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo