﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🍃
#پارت_19
چشمانم را باز ڪردم،قلبم هنوز با شدت مے تپید.
نفس عمیقے ڪشیدم.
شروع ڪردم بہ تڪان دادن دستانم،میخواستم دستانم را باز ڪنم؛با چند تقلا دستانم باز شد!
از قصد محڪم نبستہ بود!
بوے عطرش هنوز در اتاق ماندہ بود،مخلوط بوے شڪلات تلخ و سیگار!
سرم داشت منفجر میشد،آب دهانم را با شدت قورت دادم.
دستانم را جلوے قفسہ ے سینہ ام گرفتم و شروع ڪردم بہ ماساژ دادن.
حس میڪردم هنوز در خانہ است!
سریع از روے تخت بلند شدم و وارد پذیرایے شدم،با احتیاط اطراف را نگاہ ڪردم.
ڪسے نبود،در ورودے نیمہ باز ماندہ بود!
وارد حیاط شدم،سرم را بلند ڪردم و بہ بالا پشت بام چشم دوختم،ڪسے نبود!
وارد پذیرایے شدم،رفتم ڪنار میز تلفن.
موهاے آشفتہ ام را از مقابل صورتم ڪنار زدم،خواستم شمارہ ے صد و دہ را بگیرم ڪہ یاد اخلاق پدرم افتادم،بهتر بود اول پدر و مادرم را خبر ڪنم!
با اخلاقے ڪہ پدرم داشت اگر پلیس را زودتر خبر میڪردم سڪتہ میڪرد!
لبم را بہ دندان گرفتم و با پایم روے زمین ضرب میزدم.
ڪسے ڪہ آمد دزد نبود!
پس ڪہ بود و چہ میخواست؟!
زنگ آیفون بہ صدا در آمد،میدانستم همسایہ ها هستند؛تصمیم گرفتم اول پدر و مادرم را خبر ڪنم.
گوشے تلفن را برداشتم و شروع ڪردم بہ گرفتن شمارہ ے همراہ مادرم.
هنوز شوڪہ بودم،بہ زور سر پا ایستادہ بودم.
بعد از پنج بوق مادرم جواب داد:بلہ!
با شنیدن صداے مادرم آرام گرفتم،بغضم را آزاد ڪردم:الو۰۰۰ما۰۰۰مان۰۰۰
مادرم انگشتر طلایش را درآورد و داخل لیوان آب انداخت،با عجلہ ڪنارم روے مبل نشست و گفت:بخور،رنگت عین گچ دیوار شدہ!
لیوان را از دستش گرفتم و یڪ نفس سر ڪشیدم.
پدرم با اخم در خانہ راہ مے رفت،نزدیڪ من و مادرم ایستاد و گفت:تو روے من وایمیسے تنها میمونے خونہ همین میشہ!
با فریاد ادامہ داد:آخہ دخترہ ے ڪلہ شق اون مرتیڪہ ے دزد یہ غلطے میڪرد من چے ڪار میڪردم؟! چرا بہ حرف بزرگترت گوش نمیدے؟!
مادرم با چشم و ابرو بہ پدرم اشارہ ڪرد چیزے نگوید.
چیزے نگفتم،لیوان را روے میز گذاشتم.
پدرم عصبے تر شد،دستانش را در هوا تڪان داد و رو بہ مادرم گفت:چرا ساڪت شم؟! آبرومون تو محل رفت!
مادرم با تعجب بہ پدرم زل زد و گفت:خونہ ے هرڪے دزد بیاد آبروش میرہ؟!انقد همہ چیزو گندہ نڪن!
یاسین آرام ڪنارم نشستہ بود و دستم را مے فشرد،تنها برادر شش سالہ ام آرامم میڪرد و پشتم بود۰
چشمان قهوہ اے درشتش را از من گرفت و رو بہ پدرم با عصبانیت گفت:بابا خودم دزدہ رو پیدا میڪنم میڪشم!
مادرم با لبخند یاسین را نگاہ ڪرد و گفت:قوربون پسر غیرتیم بشم.
یاسین دستم را رها ڪرد و از روے مبل بلند شد،همانطور ڪہ بہ سمت در مے دوید گفت:بابا بیا بریم پیش پلیس!
پدرم آنقدر عصبانے بود ڪہ بر سر یاسین هم فریاد زد:تو دیگہ رو عصاب من راہ نرو بچہ!
یاسین آرام ڪنار در ایستاد.
پدرم دوبارہ شروع ڪرد بہ راہ رفتن،دستانش را درهم قفل ڪردہ بود و مدام لبش را مے جوید!
همانطور ڪہ راہ میرفت زیر لب گفت:پیش عسگرے ڪہ آبروم رف،از فردام تو محل میگن دخترِ مصطفے شب خونہ ش پسر میارہ!
مات و مبهوت بہ پدرم نگاہ ڪردم،چطور درمورد ناموسِ خودش اینگونہ صحبت میڪرد؟!
مادرم با چشمان گرد شدہ بہ پدرم زل زد خواست لب باز ڪند ڪہ پیش دستے ڪردم.
مثل فنر از روے مبل پریدم،همانطور ڪہ دندان هایم را از شدت حرص روے هم فشار میدادم رو بہ پدرم گفتم:شما چیزے نگید هیچڪس هیچے نمیگہ!
نفسم را با حرص بیرون دادم:واقعا براتون متاسفم!
لبم را گزیدم تا حرفے نزنم ڪہ بے احترامے شود.
بغضم گرفت،مگر دختر بودن جرم بود؟!
مگر تمام مردان جهان صاحب اختیار بودند؟!
پدرم با حرص گفت:من حرف مردمو میگم!
سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان دادم و بہ سمت اتاقم دویدم.
با حرص در را ڪوبیدم؛خودم را روے تخت پرت ڪردم
اشڪانم جارے شدند۰۰۰
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🍃
#پارت_20
صداے جر و بحث پدر و مادرم بلند شد.
مادرم پدرم را سرزنش میڪرد،ڪسے در اتاق را باز ڪرد؛بے توجہ صورتم را روے بالش فشار دادم.
انگار ڪسے روے تخت آمد،سرم را بلند ڪردم؛یاسین ڪنارم روے تخت نشستہ بود.
دست ڪوچڪش را بہ سمت صورتم آورد و گفت:گریہ نڪن آبجے!
چیزے نگفتم،فقط چند قطرہ اشڪ از گوشہ ے چشمانم چڪید.
یاسین ادامہ داد:من بزرگ شم پلیس میشم نمیذارم ڪسے اذیتت ڪنہ!
روے تخت نشستم،با لبخند بہ یاسین زل زدم.
روے زانوهایش بلند شد تا قدش بہ صورتم برسد.
دوبارہ دستش را روے گونہ ام ڪشید و گفت:من هیچوقت مرد نمیشم!
با تعجب گفتم:چرا؟!
_آخہ نمیخوام گریہ تو دربیارم!
محڪم در آغوشش گرفتم،چرا همہ مثل ڪودڪ ها خوب نبودند؟!
اصلا چرا بزرگ میشدیم؟!
ڪنار گوشش زمزمہ ڪردم:مرداے واقعے ڪہ گریہ ے دخترا رو درنمیارن!
آرام گفت:پس مردا چے ڪار میڪنن؟!
چشمانم را بستم و ڪنار گوش مردے ڪہ میخواستم بزرگ ڪنم گفتم:مَردا مراقبتن!
لبانش را روے موهایم گذاشت:من مراقبتم آبجے!
من هم لبانم را روے گونہ اش گذاشتم:تو بزرگ شدے مرد باش،باشہ یاسین؟!
مردانہ و محڪم گفت:چشم!
روے تخت دراز ڪشیدم،یاسین هم در آغوشم بود.
چشمانم را بے توجہ بہ صداے بحث پدر و مادرم دوبارہ بستم.
در حالے ڪہ عطر تلخے ڪہ در اتاق ماندہ بود را نفس میڪشدم گفتم:بالاخرہ یہ مرد میاد!
از بچہ ها خداحافظے ڪردم و از ڪلاس خارج شدم.
دوهفتہ از ماجراے شب دزدے میگذشت،رابطہ ے من و پدرم هم سردتر از همیشہ شدہ بود.
ڪسے پلیس را در جریان نگذاشت،مهم این بود صدمہ اے بہ جان و مالمان نرسیدہ!
مطهرہ ڪنارم راہ مے آمد با خجالت گفت:آیہ میشہ از این بہ بعد باهم بیایم مدرسہ و برگردیم؟!
با لبخند نگاهش ڪردم و گفتم:آرہ چرا ڪہ نہ؟!منم تنها میام.
با لبخند جوابم را داد و چیزے نگفت.
از سالن خارج شدیم،خیلے خجالتے بود.
شروع ڪردم بہ تعریف ڪردن خاطرات خندہ دار بچہ ها،اول فقط لبخند میزد ڪم ڪم یخش باز شد و همراہ من خندید.
از مدرسہ خارج شدیم،از ڪوچہ ے رو بہ رو باید میرفتیم.
مطهرہ نگاهے بہ ڪوچہ انداخت و گفت:آیہ من باید برم خونہ مادربزرگم،امروز راهمون بہ هم نمیخورہ!
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهید فتاحی.mp3
17.99M
روایتگری شهدایی قسمت735
🧔 شهید فتاحی
🎧 روایت محمد احمدیان از شهیدی که به ۶زبان زنده ی دنیا مسلط بود!
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهيدعبدالكريم_ابراهيمي
بسيجي شهيد عبدالكريم ابراهيمي سندي فرزند مطلب به سال 1342 در روستاي سند پايين شهرستان فومن در خانوادهاي كشاورز چشم حقبين به حقايق جهان گشود. پس از دوران كودكي، روانهي مدرسهگرديد و تا پايهي سوم نظري را با موفقيت سپري نمود.
پس از پايان تحصيلات، به نهاد بسيج پيوست و عضو نيروي اين نهاد انقلابي گرديد. او در مدتي كهدر بسيج بود، به تهذيب نفس و كسب مقام معنوي پرداخت، تا لياقت جهاد در راه خدا را داشتهباشد. بعد از شروع جنگ، از طريق اين نهاد به مناطق جنگي جنوب كشور اعزام شد و درعملياتهاي مختلفي شركت جُست، تا اينكه سرانجام در تاريخ هيجدهم آبان 1361 در حيندرگيري با مزدوران بعثي كافر در منطقهي موسيان از توابع شهرستان دهلران استان ايلام، به آرزويشكه شهادت بود رسيد و بدين طريق به ملكوت اعلي به پرواز درآمد
در قسمتی از وصیت نامه این شهید آمده ایت... خدایا آنچه که اقرار کردم اعتقادم و ایمانم می باشد و امید آن دارم که هموراه این ایمان را در دلم و در تمام وجودم داشته باشم و با ایمان از دنیا بروم . خدایا از عالم برین که سخت شرمنده ام و تو بهتر از هرکس دیگر به معاصی نهان و آشکارم آگاهی،نیک میدانم که برای عظمت و شکوه تو ذره ای ناچیز هم به حساب نمی آیم ، مادرم و پدرم ، برادران و خواهران من، حال براحتی برایتان بگویم که چقدر شهادت را دوست دارم ، برای من دعاکنید که این شهادت بزرگ نصیب من شود. حرف ولایت فقیه را باید با جان و دل پذیرفت. من امر خدا را اطاعت کرده ام و حرف رهبری انقلاب اسلامی ایران و در این نبرد شرکت کردم . شرکت کردن من نه بخاطر پول و مال دنیائی و مقام نبود، بلکه بخاط هدف بود. هدف من الله است.
*****************
#وصیتنامه_شهیدعبدالکریم_ابراهیمی
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا آنچه که اقرار کردم اعتقادم و ایمانم می باشد و امید آن دارم که همواره این ایمان را در دلم و در تمام وجودم داشته باشم و با ایمان از دنیا بروم. خدایا به وجدانیت تو و به رسالت پیامبران تو و امامان وصی رسول تو ، به عدل تو و به روز جزائت ایمان دارم. خدایا من مسلمانم و شیعة ی جعفری هستم. خدایا من خود منتسب به امت رسول تو و جزء امت رسول تو می دانم. ولی خدایا از عالم برین که سخت شرمنده ام و تو بهتر از هرکس دیگر به معاصی نهان و آشکارم آگاهی، نیک می دانم که برای عظمت و شکوه تو ذره ای ناچیز هم به حساب نمی آیم ولی در مصیبت تو زیاده روی کرده ام نه غلط گفتم حد و مرزی قائل نشده ام و از حضورت شک نکرده ام. خدایا می دانم که حمد و ثناء و عبادتم ناچیز است و دستم تهی است و در برابر معاصیم قابل ذکر نیست و میدانم که اگر بخواهی با عدل خودت ذره ای خیر را جزاء و ذره ای شر را نیز جزا دهی مایوس و نا امیدم ولی به مهربانی و رأفت تو امیدوارم. من به دین پیامبر و اولیاء تو علاقمند بوده و هستم آیا نگاهها و خواهشهای مخلصانه بندگانت را ندیده می انگاری. من عمل صالحه ای آنطور که تو میخواهی و شایسته توست ندارم و در عوض بار مصیبت فراوان دارم. ما میدانیم به درگاهت التماس کنم و برای درمان همین مشکل نیز از تو استعانت کنم. مگر تو خود نیاموختی تو را الرحمن الرحیم خطاب کنم. مگر تو نیاموختی که به هنگام گرفتاری تو را پرستش کنم و از تو یاری جویم و اینک از تو یاری می طلبم و در عین نا امیدی به خودت پناه می برم و به ریسمان تو چنگ می زنم و در این وادی قریب تو را فریاد می طلبم. و تو فریاد رس هر غریب و درد مانده ای هستی خدایا تو هر حکمی درباره ام رواداری مرا سزاست. ولی این بندة ضعیف و ناچیز و این ذرة کوچک را در الطاف خودمحروم نگردان. خدایا در زمانی هستیم اولا پیامبر و نایب وصی پیامبر و خمینی عزیز و روح بزرگوار که عظمت روحش را از جد بزرگوارش به ارث برده و میخواهد حکومت تو را مستقر کند. خدایا او و کلیة کسانی را که در استقرار و از حکومت تو مجاهدت می کنند یاری رسان. خدایا در حال جنگ با نظام کافر هستیم برادران و خواهران ما را در سنگرها و در پشت جبهه ها که بر علیة نظام کفر مبارزه میکنند خدایا همه آنها را در استقرار حکومت یاری فرما و شر اجانب و دشمنان اسلام را و توطئه گران خارجی را از سر ما مسلمانان کوتاه گردان. خدایا من خدمتی برای بندگانت نکرده ام و آنچه کرده ام ناچیز بوده .خدا نمیدانم اراده و مشیت تو چیست در هر حال خدا شهادت را نصیب من کن. خدایا تنها آرزوی من همین شهید شدن در راه حق که به نفع اسلام باشد خدایا به هر حال به رضای تو راضی ام و به بزرگی تو راضیم. والسلام.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدعبدالکریم_ابراهیمی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدعبدالکریم_ابراهیمی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، براى شما (نورانیت درون و) وسیله تشخیص حق از باطل قرار مى دهد. و گناهانتان را مى پوشاند. و شما را مى آمرزد. و خداوند داراى فضل عظیم است.
(سوره مبارکه انفال/ آیه ۲۹)
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دُنیا را
دیدَند ولے
#نخواسٺند♥️
ࢪوحشاݩ بزرگ ٺر
از دُنیا بود 💫
❥ خُـدا
بہ #فرشتگاݩ فـَرمود :
°•بیاوریدشـــاݩ ؛
↜ایݩها سَهــمشاݩ
پـرواز اسٺ.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#صبحتون_منور_به_لبخند_شهدا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهیدبشی🕊.
عباس تو مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت میکرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و تو همین مسیر رشد کرده بود .
یادمه با عباس هر هفته شبهای جمعه میرفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبحهای جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه؛ به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد؛
خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود عباس اهل تفکر بود؛ او خوب راهی را انتخاب کرده بود...
راوی: دوست شهید
🌷شهید #عباس_دانشگر🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🦋شادیارواحطیبهشهداصلوات🦋
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
انگار وقتش داره میرسه
خودشون عجله دارند
انگار یادشون رفته دوران بزن درو تموم شده
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸#شهيدرجب_انساندوست
بسيجي شهيد رجب (ابراهيم) انساندوست فرزند محمود به سال 1337 در روستاي كردآباد شهرستان فومن چشم بهجهان گشود. دوران كودكي را پس از ساكن شدن در محل گربه كوچهي شهر فومن، سپري نمود و پساز گذران دوران كودكي، وارد مدرسه گرديد.
پس از طي دوره ابتدايي و راهنمايي، موفق به اخذ مدرك سيكل شد و بعد از مدتي به قم رفت و دريكي از كارخانهي پارچهبافي اين شهر مشغول به كار گرديد. در قم با فعاليتهاي گروه جنگ شهيد چمران كه توسط ارتش ساماندهي شده بود، آشنا شد. مدتي بعد به زادگاهش برگشت و با روحيهي انقلابي و مذهبي خود، به عضويت نهاد بسيج شهرستان فومن درآمد. پس از شروع جنگ تحميلي، در دوازدهم اسفند ماه 1360 از واحد بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان فومن، عازم مناطق جنگي گرديد و بعد از يكسال و اندي حضور در جبهه، سرانجام در دهم ارديبهشت 1361 در طراح خرمشهر در عملياتي موسوم به «بيت المقدس» به خيل كاروان شهداي اسلام پيوست و بنابر وصيتش، در گلزار شهداي فومن در قطعه شهدا به خاك سپرده شد.
#شهيدانساندوست در بخشي از #وصيتنامهاش مينويسد: «...اينجانب رجب انساندوست فرزند محمود به شماره شناسنامه 14 متولد سال 1337 صادره از حوزه يك فومن، از تاريخ 12/12/1360كه عازم جبهههاي حق عليه باطل شدهام، وصيت مينمايم... نكتهاي چند به عنوان وصيت، خدمت پدر و مادر و همچنين به برادران و خواهران خود عرض مينمايم كه: من با ديدهاي باز، راه خود راانتخاب نمودهام. چون معتقدم فنا شدن در راه انقلابي كه پنجه در پنجه ابر جنايتكاران شرق و غربافكنده است و داراي اهدافي بسيار والا ميباشد، خود يك سعادت و افتخار ميباشد...»
ما زنده برآنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناگفتههای سفر سردار سلیمانی به اربیل بعد از حمله داعش به اقلیم
🔹مسجدی، سفیر ایران در عراق: بارزانی میگفت حاج قاسم را بخاطر صداقت، جدیت و وفای به عهدش دوست دارم.
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
▫️مناجاتنامه شهید
بار خدایا، پروردگارا، این بنده گنهکار تو، این حقیر درمانده و این مخلوق مسکین با کولهباری از گناه، با دلی پر از امید به در خانه تو رو آوردهام و از تو طلب آمرزش میکنم. خدایاً تو را به پیکر پاک و قطعهقطعه شده این شهیدان گلگون کفن از صدر اسلام تا به حال سوگندت میدهم ناامید و دل شکسته از در خانه برم نگردان .
بار پروردگارا میدانم گنهکارم، میدانم معصیت کردم خدایا ندانستم، خودت گفتی که (بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را) پروردگارا این مخلوق ضعیف و ذلیل و درمانده تو حال که با دلی پر از امید به سوی تو آمده تا طلب عفو کند، آمده بگوید عذر مرا بپذیر، خدایا تا به حال این بنده گنهکارت را ناامید نکردهای حالا که آمدهام در خانهات ناامید و روسیاه برم نگردان.
پروردگارا، معشوقا، من می دانم با این همه گناه و نافرمانی تو سزاوار بخشش نیستم ولی ناامید هم نیستم بسوی تو میآیم تا رحم کنی و این بنده خودت را ببخشی و در آن دیار روسیاهم نگردانی.
🌹شهید_حسین مولایی
ولادت: ۱۳۴۳ زنجان
شهادت: ۱۳۶۵/۴/۲۶ مهران، عملیات کربلای ۱
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷روایت مادر شهید سیدمحمد ناجی ازعمل به خواسته فرزند شهیدش
🍃اولین اقدامی که من بعد از شهادت فرزندم انجام دادم این بود که همسر شهید را به عقد پسر کوچکم در آوردم
باتوجه به اینکه همسر ایشان علاقهمند بود که بعد از شهادت پسرم همچنان در خانواده ما باشد و ارتباطشان هرگز قطع نشود، این کار را انجام دادم🌹
ایشان به من گفت: مادر جان من خاطراتم در این خانه است
نمیخواهم از شما جدا شوم
زمانی که ایشان به عقد فرزند شهیدم در آمد تنها ۱۳سال داشت و امروز امانتدار تنها یادگار۵ ساله شهید است.💔
همه تلاش من این بود که به سفارش پسرم عمل کنم
زمانی که سعادت دیدار مقام معظم رهبری نصیبمان شد، پدرشهید بحث ازدواج پسر کوچکشان را با همسرشهید مطرح کرده و درخواست قرائت صیغه عقدشان را توسط مقام معظم رهبری داشتند.💍
حضرت آقا نیز بعد از جویا شدن زمان شهادت خطاب به خانواده شهید فرمودند:
(احسنت به شما و خانواده که مسئله تنهایی همسر و فرزند شهید برایتان مهم است و با آغوش کشیدن فرزند شهید، نگذاشتید پسر و همسر شهید تنها بمانند👌) که در نهایت رهبری از این اقدام بسیار خوشحال و مسرور شده و صیغه عقدشان را نیز جاری کردند❤️.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo