﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، براى شما (نورانیت درون و) وسیله تشخیص حق از باطل قرار مى دهد. و گناهانتان را مى پوشاند. و شما را مى آمرزد. و خداوند داراى فضل عظیم است.
(سوره مبارکه انفال/ آیه ۲۹)
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دُنیا را
دیدَند ولے
#نخواسٺند♥️
ࢪوحشاݩ بزرگ ٺر
از دُنیا بود 💫
❥ خُـدا
بہ #فرشتگاݩ فـَرمود :
°•بیاوریدشـــاݩ ؛
↜ایݩها سَهــمشاݩ
پـرواز اسٺ.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#صبحتون_منور_به_لبخند_شهدا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهیدبشی🕊.
عباس تو مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت میکرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و تو همین مسیر رشد کرده بود .
یادمه با عباس هر هفته شبهای جمعه میرفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبحهای جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه؛ به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد؛
خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود عباس اهل تفکر بود؛ او خوب راهی را انتخاب کرده بود...
راوی: دوست شهید
🌷شهید #عباس_دانشگر🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🦋شادیارواحطیبهشهداصلوات🦋
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
انگار وقتش داره میرسه
خودشون عجله دارند
انگار یادشون رفته دوران بزن درو تموم شده
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸#شهيدرجب_انساندوست
بسيجي شهيد رجب (ابراهيم) انساندوست فرزند محمود به سال 1337 در روستاي كردآباد شهرستان فومن چشم بهجهان گشود. دوران كودكي را پس از ساكن شدن در محل گربه كوچهي شهر فومن، سپري نمود و پساز گذران دوران كودكي، وارد مدرسه گرديد.
پس از طي دوره ابتدايي و راهنمايي، موفق به اخذ مدرك سيكل شد و بعد از مدتي به قم رفت و دريكي از كارخانهي پارچهبافي اين شهر مشغول به كار گرديد. در قم با فعاليتهاي گروه جنگ شهيد چمران كه توسط ارتش ساماندهي شده بود، آشنا شد. مدتي بعد به زادگاهش برگشت و با روحيهي انقلابي و مذهبي خود، به عضويت نهاد بسيج شهرستان فومن درآمد. پس از شروع جنگ تحميلي، در دوازدهم اسفند ماه 1360 از واحد بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان فومن، عازم مناطق جنگي گرديد و بعد از يكسال و اندي حضور در جبهه، سرانجام در دهم ارديبهشت 1361 در طراح خرمشهر در عملياتي موسوم به «بيت المقدس» به خيل كاروان شهداي اسلام پيوست و بنابر وصيتش، در گلزار شهداي فومن در قطعه شهدا به خاك سپرده شد.
#شهيدانساندوست در بخشي از #وصيتنامهاش مينويسد: «...اينجانب رجب انساندوست فرزند محمود به شماره شناسنامه 14 متولد سال 1337 صادره از حوزه يك فومن، از تاريخ 12/12/1360كه عازم جبهههاي حق عليه باطل شدهام، وصيت مينمايم... نكتهاي چند به عنوان وصيت، خدمت پدر و مادر و همچنين به برادران و خواهران خود عرض مينمايم كه: من با ديدهاي باز، راه خود راانتخاب نمودهام. چون معتقدم فنا شدن در راه انقلابي كه پنجه در پنجه ابر جنايتكاران شرق و غربافكنده است و داراي اهدافي بسيار والا ميباشد، خود يك سعادت و افتخار ميباشد...»
ما زنده برآنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناگفتههای سفر سردار سلیمانی به اربیل بعد از حمله داعش به اقلیم
🔹مسجدی، سفیر ایران در عراق: بارزانی میگفت حاج قاسم را بخاطر صداقت، جدیت و وفای به عهدش دوست دارم.
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
▫️مناجاتنامه شهید
بار خدایا، پروردگارا، این بنده گنهکار تو، این حقیر درمانده و این مخلوق مسکین با کولهباری از گناه، با دلی پر از امید به در خانه تو رو آوردهام و از تو طلب آمرزش میکنم. خدایاً تو را به پیکر پاک و قطعهقطعه شده این شهیدان گلگون کفن از صدر اسلام تا به حال سوگندت میدهم ناامید و دل شکسته از در خانه برم نگردان .
بار پروردگارا میدانم گنهکارم، میدانم معصیت کردم خدایا ندانستم، خودت گفتی که (بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را) پروردگارا این مخلوق ضعیف و ذلیل و درمانده تو حال که با دلی پر از امید به سوی تو آمده تا طلب عفو کند، آمده بگوید عذر مرا بپذیر، خدایا تا به حال این بنده گنهکارت را ناامید نکردهای حالا که آمدهام در خانهات ناامید و روسیاه برم نگردان.
پروردگارا، معشوقا، من می دانم با این همه گناه و نافرمانی تو سزاوار بخشش نیستم ولی ناامید هم نیستم بسوی تو میآیم تا رحم کنی و این بنده خودت را ببخشی و در آن دیار روسیاهم نگردانی.
🌹شهید_حسین مولایی
ولادت: ۱۳۴۳ زنجان
شهادت: ۱۳۶۵/۴/۲۶ مهران، عملیات کربلای ۱
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷روایت مادر شهید سیدمحمد ناجی ازعمل به خواسته فرزند شهیدش
🍃اولین اقدامی که من بعد از شهادت فرزندم انجام دادم این بود که همسر شهید را به عقد پسر کوچکم در آوردم
باتوجه به اینکه همسر ایشان علاقهمند بود که بعد از شهادت پسرم همچنان در خانواده ما باشد و ارتباطشان هرگز قطع نشود، این کار را انجام دادم🌹
ایشان به من گفت: مادر جان من خاطراتم در این خانه است
نمیخواهم از شما جدا شوم
زمانی که ایشان به عقد فرزند شهیدم در آمد تنها ۱۳سال داشت و امروز امانتدار تنها یادگار۵ ساله شهید است.💔
همه تلاش من این بود که به سفارش پسرم عمل کنم
زمانی که سعادت دیدار مقام معظم رهبری نصیبمان شد، پدرشهید بحث ازدواج پسر کوچکشان را با همسرشهید مطرح کرده و درخواست قرائت صیغه عقدشان را توسط مقام معظم رهبری داشتند.💍
حضرت آقا نیز بعد از جویا شدن زمان شهادت خطاب به خانواده شهید فرمودند:
(احسنت به شما و خانواده که مسئله تنهایی همسر و فرزند شهید برایتان مهم است و با آغوش کشیدن فرزند شهید، نگذاشتید پسر و همسر شهید تنها بمانند👌) که در نهایت رهبری از این اقدام بسیار خوشحال و مسرور شده و صیغه عقدشان را نیز جاری کردند❤️.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
─┅═ঊঈ🦋🦋ঊঈ═┅─
#زیـارت
🕌از حرم شاه عبدالعظیم پیاده حرکت کرده
بود به سمت مسجد. گفتم: "تو عجله داشتی
که زود بیای مسجد، اما پیاده اومدی حتماً
یه دلیلی داره؟
💵بعد از کلی سئوال کردن جواب داد : "از
حرم که اومدم بیرون یه آدم خیلی محتاج
پیش من اومد ،من هم هر چی اسکناس
توی جیبم بود به اون آقا دادم. موقع سوار
شدن به تاکسی دیدم پولی ندارم. برای
همین پیاده اومدم.
☘☘☘☘☘☘
💭#آقا_ابراهیم یکی از مرد ترین مردای
روزگار توی این دنیا زندگی می کرد قشنگم
زندگی می کرد ولی دلش اسیر این دنیا نبود.
جسمش روی این زمین خاکی بود. ولی
روحش توی آسمونا.
🔷حرفش پیش خدا خیلی خریدار داشت
و داره ؛ اگه دنبال یه اتصال می گردی تا به
خدا وصل بشی خدا شهید ابراهیم هادی
رو فرستاده حواست به این هدیه گرانبهای
خدا باشه فرصت رو از دست نده..
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
@heyaat_onlaine - ناشناس.mp3
3.63M
🍃هوای این روزای من هوای سنگره
🍃یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
🎤سیدامیر_حسینی
#شور_احساسی
#مدافعان_حرم
#اللهم_الرزقنا_شهادت
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهید «علیرضا ملازاده»:
شهید وقتی که غرق در خون میشود فریاد برمیآورد «خواهرانم حجاب شما از خون من رنگینتر است»، من اکنون نیز فریاد برمیآورم «خواهرم حجابت را، حجابت را حفظ کن. تن پوش و لباست را حفظ کن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند شیئ رفتار کنند. این فریاد از اعماق قلبم است».
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌸🍃🌸🍃🌸
🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد.
↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ میشود
↫و کشتهشدن، #وصال🕊
و امیدِ وصال حضرت دوست💞
میشود التیام #هجر_یاران
#جانباز
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸🍃🌸🍃🌸 🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد. ↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ میشود ↫و کشتهشدن، #وصال🕊 و امیدِ و
#دلنوشته زيباي يك رزمنده برای نسلهای بعد
💢ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را #وطن_فروش نداند و جنگ آمد ... میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم🚫 او آمد
🔰تعدادی از ما تحت امر امام و ولی مان جنگیدیم👊 #رزمنده شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند. عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. و تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و #راوی جنگ شدند.
عده ای #رفتند.
عده ای #ماندند.
اما یا ز#خم برتن یا داغ بر دل و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند.
↫عده ای #مفقود
↫عده ای مظلوم
↫عده ای مغموم
↫وعده ای نیز مذموم
💢تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر #رفتن گذاشته بودند. عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود. شهیدی گفته بود: " از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود...
🔰عده ای آمده بودند تا از خود #حساب بکشند. عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند👌 عده ای نیز حساب باز کردند. عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند. عده ای آمدند تا بی پیکر شوند ... عده ای نیز #پیکر تراش
عده ای نیز پیکره ی یک "بت"
عده ای ویلچری♿️
تعدادی ویلایی
عده ای حاضر✌️
تعدادی ناظر
قومی نیز #غافل
💥واما..
💢دیوانگی #جوانی ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود. حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت. اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم. اما #جنگ نزدیکتر از دور بود.
🔰جنگ بود. باید این نزدیک را پاسخ میدادیم و نزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸ سال باید میرفتیم به دنبال این #قافله. مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم❓
💢برای ما هم #جان عزیز بود. از توپ وتفنگ و ترکش💥 میترسیدیم. باید جرأت می یافتیم. عشق و عاشقی و معشوقه را به امید #دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم ...و رفتیم ...چه باید میکردیم؟
🔰ما بدنبال #حاکم شدن نرفتیم🚷
خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم. خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم. ما خونخواری نیاموخته بودیم. باور کن از رنگ خون میترسیدیم. اما به #خونخواهی رفتیم. خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده. مگر چه باید میکردیم؟؟؟
💢از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد. #عاشقی ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب♥️محبوبه های شب عملیات. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات میمک، قلاویزان "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای #مجنون و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج
و نبرد های نابرابر جبهه ها
🔰باور کنید قطار قطار رفتیم👥
واگن واگن برگشتیم
جوان #جوان رفتیم
پیر پیر برگشتیم
راست راست رفتیم
شکسته شکسته🥀 بر گشتیم
گروه گروه رفتیم.دسته دسته برگشتیم
دسته دسته رفتیم، #تنهای_تنها برگشتیم
💥اما #ایستادیم
💢آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم. از دو نسل #متفاوت، دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم😭
🔰راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم⁉️
باور کنید ما هم دل داشتیم😢
↵با دل رفتیم، بیدل برگشتیم
↵با #یار رفتیم، با بار بر گشتیم
↵با پا👣 رفتیم، بی پا برگشتیم
↵با عزم رفتیم، با زخم💔 برگشتیم
↵پر شور رفتیم، #پرسوز برگشتیم
⇜ما پریشانیم ...اما #پشیمان نه
⇜شکسته ایم ... اما نشسته نه❌
⇜دلخسته ایم ...اما دست بسته نه
💢ما همان #سربازان پیاده ایم. سواری نیاموخته ایم. سوای شما نیز نیستیم✘ ما همان دیروزی هستیم. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟ ۳ونیم درصد از جمعیت #ایران. اما مردم تنهایمان نگذاشتند.
🔰آری همه ی ما ۸ سال بودیم، با هم در کنار هم. #تو هم بودی. آری همه بودند. نگاه محبت آمیز آن دوران به ما؛ هدایای مادران و پدران شما به جبهه♥️ گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر. #تحمل بمباران. تشییع رفیقان ما. دیدار وعیادت و دلجویی از جانبازان ما.
💢آری مردم بودند..ایستادند، مقاومت کردند👊 تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند. ما هنوز #مدیون لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید.
🔰ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم. طلبی نداریم❌ اما بدانید... قرار "دیروز" آنچنان بود. از امروز شرمنده ایم. ما غارت را آموزش ندیده بودیم.
#غیرت را تجربه کردیم.
از امروز #شرمنده_ایم😔
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ✅
🌷🌹🌹🌷
از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.😊
کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!😳!✅
ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!👌
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهید محمد امین(کمال) کیهان فرد🌹
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناگفتههای سفر سردار سلیمانی به اربیل بعد از حمله داعش به اقلیم
مسجدی، سفیر ایران در عراق: بارزانی میگفت حاج قاسم را بخاطر صداقت، جدیت و وفای به عهدش دوست دارم.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🌸🍃
#پارت_21
باهم دست دادیم و خداحافظے ڪردیم،مطهرہ تاڪسے گرفت و رفت.
من هم چادرم را مرتب ڪردم و بہ سمت ڪوچہ ے رو بہ روے مدرسہ قدم برداشتم.
خیلے خستہ بودم،سال ڪنڪور بدترین سالے بود ڪہ میتوانستے داشتہ باشے مخصوصا با اوضاع خانوادگے من!
ڪولہ ام را از روے دوشم برداشتم و با یڪ دست ڪنار پایم گرفتم.
شانہ ام درد میڪرد.
همانطور راہ میرفتم ڪہ صداے بوق ماشینے پشت سرم آمد،بے توجہ ڪنار دیوار رفتم و بہ راہ خودم ادامہ دادم.
دوبارہ صداے بوق ماشین بلند شد،عجب آدم مریضے بود!
سرم را بہ سمت عقب برگرداندم،دویست و شش آبے رنگے با فاصلہ ے دو سہ متر از من انتهاے ڪوچہ ایستادہ بود.
پنجرہ ے ڪمڪ رانندہ سمت من بود،شیشہ هاے دودے اجازہ نمیداد رانندہ را ببینم.
خواستم بہ راهم ادامہ بدهم ڪہ شیشہ ے سمت ڪمڪ رانندہ را پایین داد!
با تعجب نگاهش ڪردم،همان پسرے بود ڪہ دوهفتہ پیش خانہ مان آمدہ بود.
نمیتوانستم عڪس العملے نشان بدهم،تنها بہ صورتش چشم دوختہ بودم!
خودش بود.
جدے بہ صورتم زل زده بود،چشمان سبزش عجیب نگاهم میڪرد!
عجیب تر از آن شب!
اینجا چہ میڪرد؟!
نفسے ڪشیدم،صورتم را از او برگرداندم و با قدم هاے تند بہ راهم ادامہ دادم.
احساس میڪردم الان پدرم مے آید و میگوید "دیدے گفتم ڪرم از خود درختہ!"
نمیتوانستم حدس بزنم ڪیست و چہ میخواهد،ڪنجڪاو شدہ بودم!
ڪاش پدرم هوس نمیڪرد مثل روزهاے قبل بے خبر دنبالم بیاید!
صدایم زد:خانم آیہ نیازے!
ایستادم!
فامیلے ام را از ڪجا میدانست؟!
اصلا چطور مدرسہ ام را پیدا ڪردہ بود؟!
از من چہ میخواست؟!
با شڪ بہ سمتش برگشتم،از ماشین پیادہ شد و ایستادہ بہ ماشینش تڪیہ داد.
دستانش را داخل جیب هاے شلوار قهوہ اے تیرہ ے ڪتانش برد،پیراهن آبے نفتے اش تقریبا هم رنگ ماشینش بود.
باد جلوے موهاے طلایے رنگش را بہ هم ریخت،جدے نگاهم ڪرد و گفت:میخوام ڪمڪت ڪنم۰۰۰!
نویسنده :
#لیلی_سلطانی💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🌸🍃
#پارت_22
با شڪ نگاهش ڪردم.
دو دل بودم!
انگار ڪسے درونم میگفت توجهے نڪن و بہ خانہ برو ولے ڪسے دیگر میگفت ببین او ڪیست!
ساڪت نگاهم میڪرد.
نگاهے بہ اطرافم انداختم و چند قدم بہ طرفش برداشتم.
بے حرڪت همانطور بہ ماشین تڪیہ دادہ بود،سرفہ اے ڪردم و در چهار پنج قدمے اش ایستادم.
دوبارہ ڪولہ ام را روے شانہ ے راستم انداختم،خواستم چیزے بگویم ڪہ تڪیہ اش را از ماشین برداشت و یڪ قدم بہ من نزدیڪتر شد!
نگاهش را بہ پایین چادرم انداخت و تا روے صورتم بالا آورد،لبخند زد:بدون چادر خوشگلترے!
داشت طعنہ میزد ڪہ من را بدون حجاب هم دیدہ!
بے توجہ بہ حرفش خونسرد گفتم:ڪمڪت این بود بگے چادر بهم میاد یا نہ؟!
همانطور ڪہ روے برمیگردانم تا بروم ادامہ دادم:ممنون راضے بہ زحمت نبودم!
یڪ قدم ڪہ برداشتم گفت:پس زبونم دارے! اون شب ڪہ اینطور قشنگ حرف نمیزدے!
بند ڪولہ ام را از روے حرص محڪم فشار دادم،بدون اینڪہ برگردم گفتم:موقعیت با موقعیت فرق دارہ!
چیزے نگفت،بہ سمتش برگشتم و نگاهم را بہ صورتش دوختم:احتیاط شرط اول عقلہ!
سرش را ڪمے بالا گرفت و همانطور ڪہ مردمڪ هاے چشمانش را مے چرخاند گفت:اوهوم! احتیاط شرط اول عقلہ!
مردمڪ هاے سبز تیرہ ے چشمانش از تقلا ایستادند!
بہ چشمانم زل زد،لبخند مرموزے روے لبانش نقش بست و گفت:پس سعے ڪن همیشہ احتیاط ڪنے آیہ خانم!
با شڪ نگاهش ڪردم،گفتم:تو ڪے اے؟! از ڪُج...
نگذاشت حرفم تمام بشود،رو بہ رویم ایستاد،فاصلہ بینمان یڪم قدم هم نمیشد،ضربان قلبم بالا رفت؛خواستم ڪمے عقب بروم ڪہ باز از آن لبخندهاے عجیبش زد و گفت:چرا هول شدے؟! من ڪہ بیشتر از اینا بهت نزدیڪ بودم!
دندان هایم را محڪم روے هم فشار دادم و گفتم:خفہ شو!
زن میانسالے همانطور ڪہ از ڪنارمان عبور میڪرد،چپ چپ بہ من زل زد و زیر لب گفت:آخرالزمون شدہ!بے حیا اونم با چادر!
نتوانستم تحمل ڪنم بلند گفتم:خانم محترم شما اگہ خیلے مسلمونے قضاوت نڪن!
زن نگاهے بہ من انداخت و رفت!
همیشہ متنفر بودم از اینڪہ ڪسے را قضاوت ڪنم یا قضاوت بشوم!
نمیدانستم چہ اصرارے بود ڪہ اگر ما عقیدہ یمان پررنگتر است عالِمِ دَهریم و علم غیب داریم!
خصوصا در حڪم دادن براے افراد!
خودم بارها دختر و پسرهاے جوان را باهم دیدہ بودم،اگر مادرم همراهم بود حتما میگفت:نچ نچ! خجالتم نمیشڪن!
و من مدام با خودم فڪر میڪردم مگر ما شناسنامہ و شجرہ نامہ ے این افراد را دیدہ ایم و خبر داریم چہ نسبتے باهم دارند!
انگار تمام دختر و پسرهاے این شهر "دوست دختر" "دوست پسر" بودند!
برادر و خواهرے یا نامزد و روابط فامیلے اے وجود نداشت تنها ما ڪہ قضاوت میڪردیم خانوادہ و فامیل داشتیم!
پسر نگاهے بہ زن انداخت و رو بہ من گفت:خب نخورش!
با حرص نفسم را بیرون دادم و گفتم:نمیخورمش خوشمزه به نظر نمیاد،دارے وقتمو تلف میڪنے!
قصد ڪردم براے رفتن ڪہ سریع با حرص ڪولہ ام را گرفت و مرا بہ سمت خودش ڪشید.
در چشمانش خون جمع شدہ بود!
چشمانش برق میزد،برق خشم!
ڪولہ ام را محڪم گرفت،در حالے ڪہ دندان هایش را از شدت حرص روے هم فشار میداد با صداے آرام و دورگہ تند تند گفت:سال آخریہ ڪہ دارے درس میخونے،رشتہ ت انسانیہ،قدت یڪ و شصت و سہ،بچہ ے یڪے موندہ بہ آخر خونہ تون،تو اون مغز ڪوچیڪت فقط آرزو دارے برے دانشگاہ چون فڪ میڪنے با این ڪار جلوے بابات وایسادے!
ڪولہ ام را رها ڪرد و نفس عمیقے ڪشید،پوزخندے زد و ادامہ داد:از دوهفتہ پیش ڪہ اومدم خونہ تون درگیر اینے من ڪے ام و چے میخوام! میدونے دزد نیستم منم اینو میدونم بہ پلیس گزارش ندادید!الان دارے فڪر میڪنے این چیزا رو از ڪجا میدونم اما زیاد فڪ نڪن خانم ڪوچولو!
سرفہ اے ڪرد و دستے بہ صورتش ڪشید،متعجب نگاهش ڪردم!
سوال هایے ڪہ در مغزم بود بیشتر شد!
خوب من را میشناخت!
نہ تنها من را،خانوادہ ام را هم خوب میشناخت!
در حالے ڪہ بہ سمت ماشینش میرفت گفت:بازے دوس دارے؟!
سریع بہ سمتش رفتم و گفتم:چے؟!
ڪنار در رانندہ ایستاد،دوبارہ چهرہ اش مثل قبل شد!
لبخند ڪجے زد و بہ پشت سرم چشم دوخت،چشمانش هم میخندید!
_من بازے دوس دارم،این شروعش!
چشمانم را ریز ڪردم و سرم را برگرداندم،چشم دوختم بہ آن نقطہ اے ڪہ نگاہ میڪرد؛بدنم یخ زد!
پدرم خشمگین بہ سمتمان مے دوید،میدانست پدرم مے آید!
معطلم ڪردہ بود تا پدرم بیاید و من را با او ببیند!
صداے باز و بستہ شدن در ماشینش آمد،آب دهانم را قورت دادم و بہ سمتش برگشتم.
لبخندے زد و گفت:یڪ هیچ بہ نفع من!
سپس با عجلہ رفت.
صداے پدرم پردہ گوشم را لرزنداند:آیہ!
نفس عمیقے ڪشیدم،نباید میترسیدم مگر بہ خودم شڪ داشتم؟!
همہ چیز را میگفتم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo