eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
السلام علیک یا ابا عبدالله یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
🌸امام صادق علیہ السلام : 🔹حیا دہ جز دارد، نہ جزء آن در زنان است و یك جزء در مردان. 📚من لایحضر الفقیہ ج۳ ، ص۴۶۸ https://eitaa.com/piyroo
فرازی ازوصیت نامه سلام بر امام زمان، مهدی موعود و سلام بر نايب بر حقش امام امت، اين قلب تپنده مسلمين و سلام و درود بيکران به ارواح طيبه شهدا، از شهدای صدر اسلام تا شهدای گلگون کفن کربلای ايران. سلام به مادرم، پدرم، همسرم، خواهرم می دانم که همگی شما چشمتان در راه است و هر دقيقه برای آمدن من لحظه شماری می کنيد تا من را از نزديک ببينيد، ولي مادرم به خاطر داشته باش که علی اکبر در جلوی چشم پدر و مادرش تکه تکه شد و امام حسين (علیه السلام) در جلوی چشمان زينب (سلام الله علیها) شهيد شد و ای کاش در کنارم بودی و مي ديدی موقعی که مأموريتی برايم پيش می آيد چگونه به ميدان رزم می روم و دشمن دين خدا را به تنگ می آوردم. ای کسانيکه مأمور دفن من هستيد! وقتی که مرا در قبر می گذارند، مشت هايم را گره کنيد تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوی دشمن رفتم، دهانم را باز بگذاريد تا از خدا بی خبران آگاه شوند من با ندای الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه داريد تا همه بدانند با چشم باز به اين راه رفتم و دشمن را به زبونی کشيدم تا شهادت نصيبم شد. چنانچه شهيد شدم در زادگاهم، نوبندگان فسا در قطعه شهدا به خاک سپرده شوم. به اميد پيروزی رزمندگان اسلام و زيارت قبر امام حسين (علیه السلام) پاينده باد پرچم جمهوری اسلامی ايران  قابل ذکر است که جنازه شهيد هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود و موقع خاکسپاری هم کسي از متن وصيت نامه اطلاع نداشته است "شهیدابراهیم ذالفقاری" https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ღـدا⚘ وقتی ڪارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود ، تازه اول مبارزه است ؛ زیرا شیطان به سراغتان می آید. 🌹شهید_مصطفی‌صدرزاده 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
اهداء وسایل تفحص شده از شهید نسیم افغانی به باغ موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس پیرو اعلام قبلی فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، وسائل کشف شده از شهید نسیم افغانی طی مراسمی از سوی روابط عمومی کمیته جستجوی مفقودین به دکتر محمدخانی ، معاون موزه داری موزه انقلاب اسلامی دفاع مقدس جهت استفاده عموم مردم اهدا گردید. مجاهد افغانستانی دفاع مقدس شهید «نسیم افغانی» در عملیات «والفجر ۱» در ارتفاعات ۱۴۱ و ۱۴۲ عراق در سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکرش پس از سالها کشف و به دستور رهبر معظم انقلاب در حرم مطهر رضوی آرام گرفت. شادی روح پرفتوح شهید صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید سلیمانی: ✍خداوندا ! پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد، من آنها را در بین الحرمین برهنه دواندم، در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
❤️ 🌹 🕊 در تاریخ 2 ابان 93 در منطقه جرف الصخر 30 کیلومتری کربلا عمیلیات عاشورا به شهادت رسیدند💔 🌺🌿🕊 ویژگی بارز شهید گره گشایی از کار دیگران بود هرجا هر چقدر که میتوانست بعضا بیش از توانش مسال دیگران را حل میکرد ☝️ به خاطر تخصصش در کارهای تعمیراتی و کمک فکری حس ششم بسیار قوی داشت در خانواده دوستان همکاران هم محله ای ها به عنوان یک مشاور زبده قبول داشتن👌 در الویت رسیدگی به کارهای پدر و مادر نفر اول خانوادهاش بود 😊همه راهها به نظر اقا روح الله تمام میشد دهه فاطمیه اول در منزل پدریشون روضه خوانی حضرت زهرا بود بنا به قول پدر گرامیشون که ایشان هم از رزمنده های دوران دفاع مقدس بودن 80 درصد کارهای روضه به عهده اقا روح الله بود و چه خوب مادرمان حضرت زهرا خریدار جانشون در سرزمین کربلا شدند💔 https://eitaa.com/piyroo
🏷-پیام تسلیت همسر شهید مدافع حرم مهدی حسینی به مردم سربلند بیروت درهفتمین روز انفجار مشکوک بندر 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹گل بانو سوری بانوی ۷۵ ساله و مادر شهید اهل نهاوند برای اثبات عشق به فرزندش به نهضت سواد آموزی رفت سواد آموخت و وصیت نامه فرزند ۱۷ ساله اش را بر فرش بافت هنرمند واقعی تویی نه آنها که نه حب دین دارند نه حب وطن و هنر را در لااُبالی گری و نُنُرمسلکیهای مبتذلانه و عیاشانه می دانند 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ مردادماه فرمانده توپخانهٔ لشگر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) گرامی باد . ⚘ ولادت : ۱۳۳۴/۳/۲۸ کاشان ، اصفهان شهادت : ۱۳۶۲/۵/۲۱ ایلام شهید پکوک ۶ ماه قبل از شهادتش به شوخی و خنده به معاونش میثم گفت من چند ساله جبهه هستم یک وصیتنامه ندارم تو برای من یک وصیتنامه خوشگل بنویس ،میثم کاغذ و خودکار برداشت روی آن  از قول شهید نوشت« ای امت حزب‌الله بدانید که به دو جای بدنم شلیک خواهد شد یکی به مغزم که به اسلام می اندیشد و دیگر بر قلبم که برای اسلام می تپد».وقتی میثم این جمله را نوشت ، شهید پکوک را برای جلسه عملیات والفجر مقدماتی صدا کردند، پکوک کاغذ را تاکرد و در جیبش گذاشت ، ۶ ماه بعد از آن  ، در جاده ایلام  ،با اصابت یک تیر به وسط پیشانی و طبق همان جمله‌ای که میثم به عنوان وصیتنامه برایش نوشت به شهادت رسید. 🔹فـرازی از : خدایا می دانی چه می کشم ،ما از مردن نمی هراسیم اما می ترسیم بعد از ما ایمان سر ببرند .پس جه باید کرد؟ از یکسو باید ما بمانیم تا آینده بماند ، ای کاش امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا شهید آینده شویم تا اینکه فردا شهید نشود... آری همه یاران رفتند به سوی مرگ در حالی که نگران فردا بودند . https://eitaa.com/piyroo
۲۱ مردادماه گرامی باد . ⚘ ▪️محل تولد: کرمانشاه ▪️نام پدر: ابوالقاسم ▪️تاریخ تولد: 4/9/47 ▪️تاریخ شهادت: 21/5/66 ▪️محل شهادت: سردشت ▪️عملیات: نصر 7 https://eitaa.com/piyroo
یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فداخلیفی عبادی و ادخلی جنتی شهید نظر می افکند به وجه ا... امام خمینی شهید در معنی لغت به معنای شاهد و گواه و ما می خواهیم بدانیم که شهید در یک جامعه چه رکنی را دارد وقتی که در جامعه آیه شریفه ان اکرمکم عندا... مفهوم شد خود بخود یعنی آیه (یا ایها الانسان انک کاوح الی ربک کدحا تفهیمم خواهد شد وقتی می گوییم شهید نباید در افکار محدود خود جسم مرده وبی جانی را ترسیم کنیم بلکه کاملا عکس آن است کسی را باید بنگریم که با نفس عماره و هوای نفس خویش دست و پنجه نرم کرده و بر آنان غالب گشته است و این غلبه است که به او درجه شهادت یعنی درجه پیامبران و امامان رسانیده است این شهید است که خود را به دریای پر امواج و پر تلاطم دنیا و هوای نفس می زند و با او به ستیزه برمی خیزد و بعد از غالب شدن او و مغلوب شدن هواهای دنیوی افق درخشان و پر نور عدالت و رستگاری را پیش چشم خود می بیند به وجه ا... نظر می افکند حوریان بهشتی با عطر و مشک و عنبر بر بالین او فراخوانده می شوند و به او خوش آمد اینان به ندای ا... پاسخ مثبت داده اند که (فقایلوهم حلی لاتکون یتنه) جنگ و ستیزه کنید تا آنجا که هیچ اثری از کفر و فتنه در عالم نماند اینان کسانی هستند که بدین منظور به میدان آمده اند می کشند و کشته می شوند که این شهادت هدیه ایی است والا و مقدس از طرف معبودشان به آنان اما با آن همه آیت و نشانه که خداوند برای انسانها قرار داد باز این انسان متکبر و خودخواه تجربه و تعقل نکرده است که این همه از برای من نازل شده اینها از برای من متکبر و بی عقل شهادت را و مردم را برای خدا و گسیختن از دنیای مادی را قبول نموده اند حماسه های امام سومش را حسین بن علی (ع) در صحرای گرم و سوزان کربلا را بیاد نمی آورد که با 70 نفر از اصحابش با دو طفل بزرگ و کوچکش با پسر برادرش در روبروی خصم می ایستد و ندا می دهد (اگر دین محمد با کشته شدن من بر پای می ماند پس ای شمشیرها مرا در خود برگیرید) https://eitaa.com/piyroo
هر سال همزمان با شب اول ماه محرم، پرچم حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) طی مراسمی با حضور جمع کثیری از عاشقان حسینی، تعویض و به رنگ عزا در می‌آمد. اما امسال با توجه به شیوع کرونا و لزوم جفظ سلامت زوار و از همه مهم‌تر قرنطینه کربلا توسط استاندار این شهر، متولیان حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) از عدم برپایی مراسم تعویض پرچم حرم‌های مطهر خبر دادند. بنابراین پرچم سیاه رنگ عزا در شب اول محرم ۱۴۴۲ به منظور جلوگیری از شیوع کرونا و حفظ سلامت مردم بدون حضور زائر بر فراز گنبد امام سیدالشهدا (ع) و سقای دشت کربلا (ع) برافراشته می‌شود. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ از امشب با عاشقانه‌ای متفاوت در دل بحران و و با یادی از شهدای در خدمت شما خوبان هستیم 🌹هر شب دو قسمت تقدیم خواهد شد 👇👇👇
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ✍️نویسنده: https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: https://eitaa.com/piyroo