eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🚩 https://eitaa.com/piyroo
کافی‌ست صبح که چشمانت را باز میکنی ؛ به شهدا سلام کنی✋ صبح که جای خودش را دارد ... ظهر و عصر و شب هم بخیر می شود ...!😍 🚩 https://eitaa.com/piyroo
علیک یا ابا عبدالله یک زیارت عاشورا به نیابت از یک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️ به نیت تعجیل در امر فرج ♦️ سلامتی رهبرمون ♦️ عاقبت بخیری همه ما ♦️ وسلامتی همه عزیزان و دفع بیماری کرونا 🚩 https://eitaa.com/piyroo
در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر... یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید گفت: مادر جان! ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم... گفتم: الان که محرم وصفر نیست! گفت: مادرم! عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد ما همیشه عزادار حسینیم... ‌ ‌ 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🚩 این شب ها ڪه تو هیئت سینه می‌زنید شب عهد و پیمانه ! ڪربلا رفتن راحت بود ڪربلایی موندن سخته... . 🎙و روایـــت هـمـچنان جاریـسـت وَتَـسْـتَـمِـرُ الْـحِـكٰايَةْ 🕊 🚩 https://eitaa.com/piyroo
جهاد شهید چمران یک جهاد به تمام معنا الهی بود و شوق شهادت او را ناآرام کرده بود و گمشده او چیزی بود به نام شهادت که به این فیض عظیم نائل شد. این عارف و سالک راه حق و یار وفادار امام راحل با شخصیت برجسته علمی که داشت مرد عمل بود و جوهره شخصیتی وی را اخلاص او تشکیل داده بود. 😔 جامانده ترین به خیمه تو کیست ای شهید به همان‌ مناجاتی که‌در دهلاویه در یادمان تو سرشد شفاعتم میکنی؟ 😔 سلام بر چمران شهید 🚩 https://eitaa.com/piyroo
‍ ⛔️ ❌آهاـــے.. ✓دُختـَرے↯ کِه نَــذر کَردے این یِه ماهو واسه چادر سیاه سَـر کُنــے✓ 🏴 ❌آهاــے✘ ✓پِسَـرے↯ کِه موهات آخرین مُدِ فَشِنہ ولے این شبا یه تیپ یه دَست مِشکی زَدے و سَرِت رو پاییـــن اِنداختــے✓ 😌 ❌آهاــے✘ ✓دُختـَرے↯ کِه تو خیابون صِداےِ نوحہ شِنیدے و روسَریتو کِشیدے جُلو و گُفتے اِمشَبو بیخیـــال✓ 😇 ❌آهاــے✘ ✓پِسـَرے↯ که اِمشَب دوستِت خواست بِه یـِه دُختـَر تیـکہ بِندازه دَست گُذاشتے رو شونَــش گُفتـــے : این شبا ⇱مُحرَمہ⇲ بیخیـــال . . . ✋ ❌آهاــے✘ ✓دوستــے↯ کہ به احترامِ این شَبا بی خیال جُک و ۱۸+ شُدے " آهاـــــــے" ـ⇙⇙ با تـــ⇩ ⇩ـــو ام ⇘⇘ـ ↫⇇ ⇉↬ ـ ⇖⇖⇖⇧⇧⇧⇧⇗⇗⇗ ـ ✔ ولی ای کاش همه میدونستیم : 💔 و ...!💔 ✔ ای کاش همیشه همینطور بودیم https://eitaa.com/piyroo
💠 برادر دینی مسلمان عزیز حواست هست🤔 وقتی میگویند : و ، نگاه و ذهن ات فقط بسوی زن ها نرود!!! خودت را هم وارسی کن. افکارت را هم بسنج... آیا نگاه ات را ارزیابی کرده ای⁉️ قلب ات در جمع زنان، چقدر آلوده تر می تپد⁉️ صبر کن🤚 کمی آهسته تر حیا و حجاب ،فقط مخصوص زنان نیست... بعنوان یک مرد مسلمان، چقدر عفیفانه پوشیده ای⁉️ چقدر عفیفانه گفته ای⁉️ چقدر عفیفانه نظر کرده ای⁉️ چقدر عفیفانه کار کرده ای⁉️ چقدر عفیفانه زندگی کرده ای ⁉️ ♥️) عَڄِݪ ڷِوَڸيڪـ اݪـڢڔڄ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🌷 به سید میگفتن : اینا ڪی هستندمياري هيئت ؛ بهشون مسئوليت میدی؟! میگُفت:🍃 ڪسی ڪه توراه نیست ،اگه بیاد توی مجلس اهـل بیٺ و یه گوشه بشینـه و شما بهش بها ندی،میـره و دیگه هم برنمیگرده اماوقتی تحویلش بگیری،جذب همین راه میشه! 🕊روحش شاد با ذکر 🚩 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
2️⃣ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت دوم ♦️▪️ سال دهم هجری حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وس
3️⃣ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت سوم ♦️▪️حضرت امام حسین علیه السلام در مسجد نشسته بودند، عده‌ای آمدند و گفتند والی مدینه شما را می‏‌خواهد، امام فرمود معاویه مرده پسرش به حکومت رسیده، می‌‏خواهند مرا ببرند دارالحکومه و از من بیعت بگیرند، حضرت با ۳۰ نفر از جوانان بنی هاشم به دارالحکومه رفتند، به جوانان بنی هاشم فرمودند پشت در منتظر باشید، اگر من فریاد زدم بریزید توی دارالحکومه، حضرت امام حسین علیه السلام از شهادت نمی‌‏ترسیدند، نمی‌خواستند از شهادتشان سوء استفاده شود، امام زیر بار بیعت نرفتند، حضرت بعد از این جریان مدینه را ترک کرده و به مکه آمدند، امام می‌‌خواستند موجی ایجاد کنند که دنیا را تکان بدهد، می‌خواستند درسی بدهند که تا آخر دنیا مردم فراموش نکنند، حضرت سوم شعبان وارد مکه شدند، تا هشتم ذی‌الحجه آنجا بودند، نزدیک به چهار ماه در مکه توقف کردند، در این چهار ماه روشنگری می‌‌کردند، یزید ملعون و پلید را به مردم می‌‌شناساندند، و قبل از شروع مناسک حج مکه را ترک کردند، می‌‌خواستند توجه همه را به این حرکت جلب کنند، مردم حواسشان را جمع کنند که چرا حضرت که چهار ماه در مکه توقف داشتند، چرا مناسک حج را انجام ندادند، چرا دو روز دیگر صبر نکردند؟ همه حرکات حضرت امام حسین علیه السلام حساب شده بود ، در طی پنجاه سال به خصوص در زمان خلافت خلیفه سوم ، اسلام خیلی منحرف شده بود ، امام حسین می‌‏خواهد چند ماهه انحراف مسیر پنجاه ساله اسلام را اصلاح کند ، این اصلاح مسیر اسلام از نظر برنامه ریزی و فوت و فن باید خیلی حکیمانه باشد ، باید خیلی مدیریت وجود داشته باشد که بتواند چند ماهه یک مسیر انحرافی پنجاه ساله را به راه اصلی برگرداند ، این خیلی هنر می‌خواهد ، و این هنر و مدیریت را حضرت امام حسین علیه السلام داشتند... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
3️⃣ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت سوم ♦️▪️حضرت امام حسین علیه السلام در مسجد نشسته بودند، عده‌ا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ۴ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت چهارم ♦️▪️ امام حسین علیه السلام ،نامه می‌‏نوشتند به بزرگان هر قبیله، اگر نمی‌آمدند اتمام حجت بود، اگر می‌‌آمدند و شهید می‌‌شدند ولوله‌ای در قبیله خودشان ایجاد می‌‌کردند، اینها همه برنامه ریزی شده بود، حرکت امام حسین انقلاب فرهنگی بود، زور شمشیر نبود، حضرت مسلم را به عنوان سفیر فرستادند کوفه، و بیعت کوفیان و بعد بیعت شکنی و شهادت حضرت مسلم علیه السلام، و باقی ماجرای کوفیان عهد شکن... ♦️▪️ خداوند رحمت کند شهید مطهری را ، کتابی دارد به نام حماسه حسینی، شرح تحریف‌های واقعه کربلا است، شهید مطهری می‌گوید هیچ تاریخی مثل کربلا روشن نیست و هیچ تاریخی هم مثل کربلا اینقدر دروغ به آن نبسته‏‌اند «لعنت الله علی‏ الکاذبین» قرآن می‌‌فرماید خدا لعنت کند دروغگو را، حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به اینهایی که غلو می‏‌کنند نفرین کردند، فرمودند اینقدر من را بالا نبرید، اینقدر غلو نکنید، گاهی وقت‌ها بعضی‌ها خیلی غلو می‌کنند، می‌خواهند حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها را توصیف کنند، می‌گویند هزار نفر مانند حضرت مریم سلام الله علیها کنیز حضرت فاطمه الزهرا هستند، الله اکبر، پناه بر خدا از شر غلو، حضرت مریم خودشان یک معصوم هستند، آخر این چه حرف غلطی است؟ حالا یعنی می‌‌خواهند شأن و مقام حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها را بالا ببرند، حضرت مریم یک معصوم و مادر پیامبر اولی العزم است، شما می‌‏خواهی مقام یک معصوم را نشان بدهی حق نداری یک معصوم دیگر را تحقیر کنی... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ۴ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت چهارم ♦️▪️ امام حسین علی
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت پنجم ♦️⚫️ بسیاری از مردم از خطبه حضرت ابوالفضل علیه السلام بر بام کعبه بی‌خبرند و آن را نخوانده و نشنیده‌اند، حضرت ابوالفضل ع. در ایامی که همراه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در مکه بودند، خطبه شورانگیزی بر بام کعبه خواندند... ❌⚫️ كتاب مناقب ساده الكرام، تألیف سید عین العارفین هندی این خطبه را ثبت کرده است... ⬅️ متن خطبه حضرت ابوالفضل علیه السلام: ❎ بنام خداوند بخشنده مهربان سپاس خدای را كه بیت الله را با قدوم پدرش (منظور امام حسین است) مشرف كرد، كسی كه دیروز بیت بود، امروز قبله گردید. ای ناسپاسان گناهكار آیا راه بیت را بر امام نیكوكاران می بندید؟ چه كسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه كسی نزدیكترین به این خانه است؟ و اگر حكمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان [امام حسین] پرواز می كرد؛ قبل از اینكه مردم حجر را لمس كنند، حجر دستانش [امام حسین] را لمس می كند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شكاری كه بر گنجشكان فرود می آید نازل می شدم. آیا قومی را كه مرگ را در كودكی به بازی می گرفتند می ترسانید، در حالی كه الان در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا که مولای همه موجودات هستند. هیهات بنگرید سزاوار است از چه كسی پیروی كنید، به كسی كه شراب می نوشد [یزید ملعون] یا كسی كه صاحب حوض و كوثر است؛ كسی كه در خانه وحی و قرآن است، یا كسی كه در بیتش اسباب لهو و نجاست است؛ و یا كسی كه خانه اش محل نزول آیه تطهیر است. شما در غلطی واقع شدید كه قریش واقع شدند. چرا كه اراده قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را كردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و [این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) زنده بود ممكن نشد. پس چگونه ممكن است كشتن ابا عبدالله الحسین تا وقتی كه من زنده ام؟ بیایید تا به راهش [راه كشتن امام حسین] آگاهتان كنم؛ پس باید اول مبادرت به كشتن من كنید، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. تا من زنده هستم دستتان به مولایم نمی‌رسد، خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را كوتاه كند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان [كه قصد كشتن پیامبر را داشتند ] باد. وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ادامه ... 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!» از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می‌کشم!» و رفت و نمی‌دانست از پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. 💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!» شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون می‌خرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمی‌رفت. 💠 مصطفی می‌دید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق می‌لرزد و ندیده حس می‌کرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می‌کرد. احساس می‌کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!» 💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی‌خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمی‌خوام شما رو کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفس‌هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش می‌کنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!» از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه می‌کشید که با در بستر خواب خزیدم و از طنین بیدار شدم. 💠 هنگامه رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم از جا بلند شدم. سال‌ها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در این خانه دلم می‌خواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمی‌برد که میان بستر از درد دست و پا می‌زدم. 💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی‌اختیار گریه می‌کردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!» دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. 💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله می‌بارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«می‌تونم بیام تو؟» پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی می‌فهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. 💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار می‌داد و دل من در قفس سینه بال بال می‌زد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟» طوری نفس نفس می‌زد که قفسه سینه‌اش می‌لرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟» 💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس می‌کردم به گریه‌هایم کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟» دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال می‌کرد که خودم برای شدن پیش‌دستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!» 💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمی‌خواستم سعد شوم که با بغضی قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!» یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا می‌خواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال 🚩 https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 نگاهش می‌درخشید و دیگر نمی‌خواست احساسش را پنهان کند که به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط می‌خوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟» دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط می‌خواستم بدونم چه احساسی به دارید، همین!» 💠 باورم نمی‌شد با اینهمه بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانی‌ام از شرم نم زد و او بی‌توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«می‌ترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!» احساس ته‌نشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان می‌کردم هوایی‌ام شده‌اند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد. 💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار می‌کردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچه‌ها خروجی به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.» با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو می‌رفت و من سخت‌تر صدایش را می‌شنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان می‌خورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!» 💠 گیج نگاهش مانده و نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس می‌کردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمی‌تونستم این عکس رو نشون‌تون بدم!» همچنان مردد بود و حریف دلش نمی‌شد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟» 💠 چشمانم سیاهی می‌رفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود. سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطه‌ای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان در رگ‌هایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد. 💠 عشق قدیمی و وحشی‌ام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لب‌هایم می‌خندید و از چشمان وحشتزده‌ام اشک می‌پاشید. مادرش برایم آب آورده و از لب‌های لرزانم قطره‌ای آب رد نمی‌شد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از و بیزاری پَرپَر می‌زدم. 💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس می‌لرزید و بسمه یادم آمده بود که با بی‌تابی ضجه زدم :«دیشب تو بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر می‌بره و عقدت می‌کنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندان‌هایم از ترس به هم می‌خورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟» سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشک‌هایم خیس شده و میان گریه معصومانه دادم :«دیشب من نمی‌خواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو می‌کشه و میاد سراغم!» 💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون در صورتش پاشید و از این تهدید بی‌شرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و می‌دیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش می‌زند. مادرش سر و صورتم را نوازش می‌کرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچه‌ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم می‌رفتید چه نمی‌رفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونه‌هایش از گل انداخت. 💠 از تصور بلایی که دیشب می‌شد به سرم بیاید و به حرمت حرم (سلام‌الله‌علیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه می‌کوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم می‌کرد :«خواهرم! قسم‌تون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمی‌گیره!» شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش می‌خواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرت‌زده نگاهم می‌کرد و تنها خودم می‌دانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندساله‌ام از هیئت، دلم تا در و دیوار پر کشید. 💠 میان بستر از درد به خودم می‌پیچیدم و پس از سال‌ها (علیهاالسلام) را صدا می‌زدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده‌ای از پهلویم ترک خورده است. نمی‌خواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سخت‌تر کرده بود که مقابل در اتاق رژه می‌رفت مبادا کسی نزدیکم شود... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo