eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🚩 https://eitaa.com/piyroo
ایستادن پای امام زمان خویش امروز ۴ شهریور سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم ♦️ به نیت تعجیل در امر فرج ♦️ سلامتی رهبرمون ♦️ عاقبت بخیری همه ما ♦️ وسلامتی همه عزیزان و دفع بیماری کرونا 🚩 https://eitaa.com/piyroo
💠 💠 ☑️ مهلت دادن خدا 🔰 امام حسین علیه السلام : 💢 اَلاستِدراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبدِهِ أن يُسبِغَ عَلَيهِ النِّعَمَ ويَسلُبَهُ الشُّكرَ؛ ✍ خدعه (و مهلت دادن) خدا به بنده آن است كه نعمت فراوان ومستمر به او رساند و سپاسگزارى را از او بگيرد. 📚 گزیده تحف العقول، ص ۳۸ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
عبدالله را به زینب سپرد و راهی میدان شد؛ سن و سالش به جنگ نمیخورد اما عاشقی سن و سال نمیشناسد ... روز پنجم یادی کنیم از عاشقانی که دست به شناسنامه بردند تا راهی کربلای ایران شوند! 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در کربلای چهار به شهادت رسید ، در حالی که بارها زخمی شده بود . از محمد 5 فرزند مانده است ، دو روز قبل از شهادتش نوشته بود ، هجران از فرزند و چیزهای دیگر ، برای ما در جهت رضای معشوق ، آسان تر از نوشیدن آب گوارا است . ما هم علاقه به فرزند داریم ، ولی وقتی اسلام به میان می آید ، همه چیز حل می شود ، دستور امام ، دستور امام حسین (ع) است و او را نزدیک ترین فرد به معصومین می بینم.... سردار 📕 امام سجاد و شهدا ، ص29 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 هر کوچه یک حسینیه 🎞 مداحی مهدی سلحشور در یکی از محله‌های قم 🔺پاسخ مادر شهیدان خلیل و عبدالجلیل و مفقودالاثر منصور کارکوب‌زاده به طلب دعا برای شهادت مهدی سلحشور/ آقا تنهاست. 💠 برام خیلی عجیبه که چطور یک مادر شهید تا اینقدر قدرت درک و تجلیل بالایی دارن! 🌷🌷🌷🌷🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 بالا بردن پرچم حسینی توسط زن وشوهر اروپایی در بلند ترین نقطه اقیانوس منجمد شمالی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی‌ست که جان‌ها همه پروانه اوست 🌷🌷🌷🌷🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت پنجم ♦️⚫️ بسیاری از مردم از خطبه حضرت ابوالفضل علیه السلام بر بام
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت ششم( ۶) ♦️⚫️ در سوره فرقان آیه ۵۷ و سوره شوری آیه ۲۳ حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرمایند ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﺰﺩ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻧﻤﻰ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ، ﺍﺟﺮ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺲ ﻛﻪ ﺭﺍﻫﻰ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﮔﻴﺮید، و در حق اهل بیتم ﻣﻮﺩّﺕ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ داشته باشید... ✖️حضرت پیامبر اکرم در برابر رسالتشان از ما دو چیز درخواست می‌کنند ۱- در راه خداوند قدم برداریم ۲- دوستدار اهل بیتشان باشیم... ⚫️ راه خدا چیست؟ در عزاداری دهه محرم هر کسی فکر می‌‏کند راه خدا یک چیزی است، یکی قمه می‌‏زند، یکی زنجیر می‏‌زند، یکی لخت می‏‌شود، یکی روی آتش راه می‏‌رود، یکی روی خرده شیشه غلت می‌خورد، یکی خانقاه می‏‌رود، یکی مداحی گوش می‌کند، یکی هیئت می‌رود، یکی سراغ عرفان می‏‌رود و الی ما شاء الله... ✖️ هر کسی بر اساس عقل و شعورش راهی انتخاب می‌کند، چه اسمی روی این سلیقه‌های گوناگون باید گذاشت؟ بگوئیم قرائت‏‌های مختلف؟ چه بگوئیم؟ بگوئیم هر کسی هر جوری دوست دارد عمل کند در راه خدای خودش؟ حضرت پیامبر اکرم می‌فرمایند نه، فقط «الی ربّه سبیلاً» مزد من فقط راه خداست، جای دیگر می‏‌فرماید مزد من «الا المودة فی القربی» فقط مزد من این است که اهل بیتم را دوست داشته باشید، مزد من فقط راه خداست، مزد من فقط مودت اهل بیت است، یعنی راه خدا جز راه اهل بیت نیست، حضرت پیامبر اکرم وقتی می‌فرمایند فقط عشق به اهل بیت، فقط راه خدا، پیداست راه خدا همان راه اهل بیت است، پس عزاداری ما باید مثل عزاداری اهل بیت باشد، اهل بیت چگونه عزاداری می‌‏کردند؟ آیا اهل بیت قمه می‌زدند؟ آیا اهل بیت موقع عزاداری لخت می‌شدند؟ آیا اهل بیت موقع عزاداری روی آتش راه می‌رفتند و روی شیشه شکسته غلت می خوردند؟ آیا... خیلی از این عزاداری ‌‏های ما جاهلانه است... ذکر مصیبت های اهل بیت و عزاداری بر آنها خیلی ثواب دارد، با این اعمال جاهلانه خرابش نکنیم، گریه خیلی ثواب دارد، گریه برای گناهان، گریه برای مظلومین، بخصوص گریه برای حضرت امام حسین علیه السلام، کسی که اشک ندارد شقاوت دارد، گناه باعث می‏‌شود که انسان سنگدل بشود، سنگدل که شد دیگر اشکش در نمی‏‌آید، پناه بر خدا از چشمی که اشک ندارد... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت ششم( ۶) ♦️⚫️ در سوره فرقان آیه ۵۷ و سوره شوری آیه ۲۳ حضرت پیامبر ا
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت هفتم ♦️✖️ عزاداری را از اهل بیت یاد بگیریم، عزاداری‌های ما بعضی‌‏هایشان گناه است، خیلی باید مواظب باشیم کلمات کفرآمیز نگوئیم، حدیث از ائمه معصوم داریم اگر بدعتی پیش آمد و کسی که اطلاع دارد، روشنگری نکند، لعنت خدا بر او باد، لعنت خدا بر عالمی که بدعت خدا و تحریف دین را می‏‌بیند ولی ساکت است، هر آدم بی‌سوادی را دعوت نکنید برود بالای منبر، آدم‌های باسواد روضه بخوانند، یکی از اعضای سازمان سیا آمریکا که چند سال پیش اخراجش کردند کتابی نوشته و در این کتاب توضیح داده که راهکار آمریکا در مورد ایران و شیعه چیه، این عضو سابق سیا می‌گوید نمی‌شود عاشورا را از شیعه بگیریم، پس باید چکار کنیم؟ باید عاشورا را از درون خالی کنیم، باید تحریفش کنیم، شاخ و برگ و خرافات و غلو و دروغ بهش اضافه کنیم، در این صورت دیگر عاشورا برای ما خطری ندارد... ♦️✖️ اینهائی که قمه می‌زنند، زنجیر تیغی می‌زنند، خودشان را خونین و مالین می‌کنند، حاضر نیستند که یک مرگ بر اسرائیل بگویند، می‌گویند امام حسین و عاشورا را سیاسی نکنید، باید به این افراد گفت ای جاهل عاشورا همه‌اش سیاست است، حرکت امام حسین همه‌اش سیاست است، یک قطره اشک برای حضرت امام حسین علیه السلام بهشت را بر انسان واجب می‏کند البته به شرطی که با فهم و شعور باشد، اشک با معرفت باشد، دین سالم باشد، آگاهی و درایت و عقل پشت این اشک باشد، انسان عاقل و بصیر با یک قطره اشک پرواز می‌‏کند، این عزاداری مقدس را خراب نکنیم، این مائده آسمانی را نگذاریم مگس روی آن بنشیند... 🔸شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی می‌گوید شخصی در مجلس امام حسین روضه می‌خواند و می‌گفت حضرت ابوالفضل علیه السلام در روز عاشورا چند هزار نفر را کشت، شهید مطهری می‌گوید حساب کردم دیدم این تعداد که این روضه خوان می‌گوید، روز عاشورا باید ۴۸ ساعت باشد تا حضرت بتواند این تعداد را هلاک کند، ضمن اینکه حضرت ابوالفضل روز عاشورا اجازه جنگ پیدا نکرد، امام حسین به او اجازه جنگ نداد... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بی ریاترین و قشنگ ترین هیئت دنیا ▪️چندتا کودک و نوجوان، در کنار یکی از خیابان‌های زنجان، با چادرهای مشکی مادرشان، تکیه کوچکی برپا می‌کنند.🏴 حالا باید بگردند، مداحی پیدا کنند که حاضر شود بیاید برایشان روضه بخواند. ▪️از بین معروف‌ترین مداحان کشور "حاج مهدی رسولی" از راه می‌رسد؛ کسی که در بیت رهبری برای آقا روضه میخواند🎙 🚩 https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 صورت و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازه‌اش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه می‌کردم. از همان مقابل در اتاق، طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، می‌برم‌تون خونه!» 💠 می‌دانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و می‌ترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود. از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن خجالت می‌کشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیش‌تون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟» 💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمی‌شد با اینهمه سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانواده‌اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.» سعد تنها یکبار به من گفته بود خانواده‌اش اهل هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیش‌دستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده‌اش تحویل میدن، نه خانواده‌اش باید شما رو بشناسن نه کس دیگه‌ای بفهمه شما همسرش بودید!» 💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمی‌داره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماس‌تون می‌کنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو بودید!» قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشی‌تر از اونی هستن که فکر می‌کنید!» 💠 صندلی کنار تختم را عقب‌تر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره خبر داد :«می‌دونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشته‌ها رو تیکه تیکه کردن!» دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته‌تر کرد :«بیشتر دشمنی‌شون با شما ! به بهانه آزادی و و اعتراض به حکومت شروع کردن، ولی الان چند وقته تو دارن شیعه‌ها رو قتل عام می‌کنن! که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه‌ها رو سر می‌برن و زن و دخترهای شیعه رو می‌دزدن!» 💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او می‌شنیدم در گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی می‌شنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش می‌کردم. روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرف‌ها روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعه‌های حمص رو فقط به‌خاطر اینکه تو خونه‌شون تربت پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیه‌های شیعه رو با هرچی و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعه‌ها رو آتیش می‌زنن تا از حمص آواره‌شون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...» 💠 غبار گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت در حق شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...» باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده‌تون جوش بخوره، خواهش می‌کنم این مدت به این برادر اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!» 💠 و خودم نمی‌دانستم در دلم چه‌خبر شده که بی‌اختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانی‌ام نفس می‌کشید و داغ بی‌کسی‌ام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط می‌گیرم برگردید پیش خونواده‌تون!» نمی‌دید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه ! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو می‌کنن!»... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی‌اراده اعتراف کردم :«من جایی رو ندارم!» نفهمید دلم می‌خواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونواده‌تون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید و خجالت می‌کشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده‌ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!» 💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی می‌گشت و اینهمه در دلش جا نمی‌شد که قطره‌ای از لب‌هایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.» و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام‌شان دردهای دلم کمتر می‌شد و قلبم به حمایت مصطفی گرم‌تر. 💠 در هم‌صحبتی با مادرش لهجه هر روز بهتر می‌شد و او به رخم نمی‌کشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی‌اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوام‌شان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه‌ای رد می‌کرد مبادا کسی از حضور این دختر ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمی‌دانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟» 💠 صدای تلاوت مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش می‌داد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط بگیرم.» سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم ، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی می‌کند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی‌تاب پاسخش پَرپَر می‌زد و او در سکوت، را پیچید و بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. اینهمه اضطراب در قلبم جا نمی‌شد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط می‌چرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو می‌کردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم می‌گشت که در همان پاشنه در، نگاه‌مان به هم گره خورد و بی‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبال‌تون بریم فرودگاه . برا شب بلیط می‌گیرم.»... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo