eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
༻﷽༺ آن ڪسے ڪه همہ‌اش گریہ‌ے عاشورا بود آب مےدید بہ یاد جگر سقا بود چشمایش همہ شب هیأٺ واویلا داشٺ تا نفس داشٺ فقط گریہ ڪن بابا بود 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت773 🎧 | درمیان شهدای دفاع مقدس، «پهلوان ابراهیم هادی» به «علمدار» معروف است قصه این علمداری به لحظه‌های آخر شهادت ابراهیم و فداکاری‌اش برای رفع تشنگی مجروحانی که در محاصره بودند برمی‌گرد‌د. 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شهیدغلامرضا پیرزاده در تاریخ نهم فروردین سال 1340 و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.وی انسانی مهربان و صبور و بامحبت بود ودر دوران تحصیل،دانش آموزی ممتاز و پرکاربود و هرگزوقت خود را بیهوده تلف نمی کردو درکنار درسش،خطاطی، طراحی و نقاشی می کرد.علی الخصوص به مطالعه بسیار اهمیت می داد و اطرافیان خود را بسیاربه مطالعه سفارش می نمود. شهید غلامرضا فعالیت های انقلابی خود را از دبیرستان شروع کرد.او پس ازجلب رضایت خانواده به همراه چند نفر از هم کلاسی هایش ازجمله شهید سعید درفشان و شهیدامیرطحان نژاد، وارد این میدان پرخطر گردید وبه تکثیر و توزیع اعلامیه های امام پرداخت.در این راه یک بار هم هنگام نصب اعلامیه روی دیوار توسط ساواک دستگیر شد ولی پس از مدتی ازچنگ آنان رهایی یافت. غلامرضا خیلی سعی می کرد تا اعتقادات اطرافیان خود را نسبت به دین و خدا تقویت کند تا جایی که رشته ی دانشگاهی خود را جامعه شناسی انتخاب کرد تا بتواند جو دانشگاهی زمان خود را تغییر دهد، درحالی که رشته تحصیلی او ریاضی فیزیک بود وبه راحتی می توانست در زمینه مهندسی ادامه تحصیل دهد. پس از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی،خود را موظف به پیوستن به صفوف جهاد دانست و پس ازطی یک دوره ی آموزشی به سوی خرمشهر رهسپارگردید.پس از آن به شهر سوسنگرد اعزام شدو به یاری رزمندگان اسلام شتافت تا ازسقوط شهرجلوگیری کند. سوسنگرد درمحاصره ودر شرف سقوط بود اما غلامرضا وهمرزمانش با وجود کمی سلاح ومهمات،دست از کار وتلاش نکشیدند وتا آخرین نفس مقاومت کردند تا جایی که مبارزات آنان به جنگ تن به تن و خانه به خانه انجامید. سرانجام غلامرضا پس از دو روز گرسنگی و تشنگی به آرزوی خود رسید وبه دیار باقی شتافت. یادش گرامی وراهش پر رهرو باد. 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدغلامرضاپیرزاده شهیدغلامرضا پیرزاده در تاریخ نهم فروردین سال 1340 و در خانواده ای مذهبی دیده به
بسم الله الرحمن الرحیم (ان ا...اشتری من المومنین) (والعصر ان الانسان لفی خسر الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) خدایا تو میدانی که این اسلام است که بار دیگر پا می گیرد ومی رود که جهان را دریابد و میدانی که عاشقان راهت بی تابانه در انتظار شهادت و گواهی بر این موضوعند و میدانی که ظلم همیشه حاکم،چگونه وحشیانه و بی پروا بر جان و مال مسلمین از زن و پیر و کودک و جوان می تازد و میدانیم که حق همیشه غالب خواهد بود.پس بر این امر گواه میدهم که اشهدان لا اله ا...و اشهد ان مجمد رسول ا...و با خونمان امضایش میکنیم و با گلوله های آتشینمان سینه های سیاه کفار را خواهیم درید و به تو توکل میکنیم که فتح و پیروزی از آن توست و تو بی نیاز از کمک مائی. میدانم که با ریختن اولین قطره ی خون شهید همه ی گناهانش ریخته خواهد شد و اگر این نباشد من بیچاره چه کنم که رو سیاهم و مگر خدا لطف کند و از ظلم هایی که کرده ام درگذرد،اما حق مردم همواره بر دوش من سنگینی خواهد کرد. پدر و مادرم،عزیزانم خدا میداند شما را بسیار دوست دارم و هرگز نمیخواستم که دل شما را بیازارم و اگر کاری کرده ام که موجب دلشکستگی شما شده ام مرا عفو کنید که نارضایتی پدر و مادر هیهات دارد.امید آن دارم درصورت کشته شدن خداوند خون مرا بپذیرد و مرا ازجمله شهدای صدراسلام محشور کند و میدانم که اگر دربستر مرگ طبیعی بمیرم امیدی به رستگاری من نخواهد بود. پس شما هم برای من طلب آمرزش کنید و خوشحال باشید و هرگز با صدای بلند گریه نکنید زیرا همیشه گریه های شما دل مرا به گلویم آورده و سخت ناراحتم کرده است. از شما میخواهم که نادر برادر کوچکم را که خیلی دوستش دارم ، به راهی که رفتم هدایت کنید و هرگز مرا از دست رفته فرض نکنید زیرا که خداوند می گوید:(لاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاعند ربهم یرزقون.) اگر سپاه برای من بعد از من حقوقی تعیین کرد در وهله ی اول همه ی قرض هایی را که داشته ام توسط برادرم که بسیار دوستش دارم و همواره دیدارش برایم پر برکت بوده است و از خدا برایش آرزوی رسیدن به خواسته هایش را دارم،بپردازید و وقتی مطمئن شدید که دیگر قرضی ندارم،در راه خدا خرج کنید و نیز نیازهایتان را اگر داشتید رفع کنید.این را بدانید که من داوطلبانه به جبهه  آمده ام و به سپاه ایراد نگیرید که چرا با پای ناقص مرا به جبهه فرستاده است.از دولت درمقابل خون من انتظاری نداشته باشید  زیرا امثال من درمملکت بحمدا...زیاد است و ما انشاا... اجرمان را از خدا خواهیم گرفت و شما نیز به حسین علم الهدی بگویید برایم از خدا طلب آمرزش کند.مادر و پدرم شما را بخدا خواهرانم را در راه خدا آزاد بگذارید. والسلام 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی 🚩 https://eitaa.com/piyroo
آفتاب پا می گذارد از پنجره ی اتاق به صحن چشمانت ..✨ امــروز هم عشـق دارد از سقف خنده هایت مرا دست چین می کند .. کامم را شیرین کن ...♥️ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌺 شهادت اردیبهشت۹۵ همیشه توی جیبش یه زیارت عاشورا داشت😊 کار هر روزش بود ؛ بعد هر نماز باید زیارت میخوند🌹 حتی اگه خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد شده بود تند میخوند ولی میخوند همیشه بهش حسودیم میشد تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
💔 آن ڪسے ڪه همہ‌اش گریہ‌ے عاشورا بود آب مےدید بہ یاد جگرسقا بود چشمایش همہ شب هیأٺ واویلا داشٺ تانفس داشٺ فقط گریہ ڪن بابا بود (علیه السلام)🥀 🏴 🚩 https://eitaa.com/piyroo
🔖بخشی از وصیت شهید دفاع مقدس، محمد مقصودی ▪️این را به طور وضوح نمی دانم که بعد از شهادت من اول خداوند بیشتر به اهل و عیال من عنایت و توجه می فرماید مردم و اقوام بچه های مرا نوازش و به آنها احترام می گذارند اما بعد از شهادت حضرت ابا عبداله الحسین و یارانش سرهای آنها را از بدن جدا گاهی بر سر نیزه از این منزل به آن منزل و از این شهر به آن شهر و لحظه ای هم سر امام حسین(ع) را جلوی دختر خردسالش می گذاشتند خیمه های اهل و عیال فرزند زهرا اطهر را آتش می زدند و آنها را آواره بیابان می کردند و هم چنین با تازیانه از آنها پذیرائی می کردند مصائب ما کجا و آنها کجا❓ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شهیدی که با همسرش زیر باران قدم می‌زد! ❤️ سفر محبوبه بلباسی همسر شهید محمد بلباسی به سوریه همراه بود با خاطرات فراوانی از زندگی مشترکشان، حتی قدم زدن زیر باران دمشق 🚩 https://eitaa.com/piyroo