eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
3.9هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
17.7هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ 🌸یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ رو می گرفت . 🌸بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم " گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟ قبرش کجاست ⁉️ " مونده بودم چی بهش بگم .. بعداز چند لحظه سکوت گفتم : " شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره .. چرا سراغشو می گیری ⁉️ " با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد : 🌸" کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت : " بابا این آقا کیه⁉️ " گفتم : " اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند . " 🌸از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه . 🌸چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛ 😍 بهش گفته : 🌸" دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛ چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم " بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : " این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ⁉️ " بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛ 🌸فقط گفتم : " به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه مواظب باش .. "👌 https://eitaa.com/piyroo
صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم🤍 می‌گفت برای تشییع‌ کننده‌هایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلب‌شان باشم.😊 در مراسماتش به تأکید می‌گفت: به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید. از من خواستند در جمع گریه نکنم و زینب‌وار بایستم. [نقل‌ازهمسرشهید] 🌹شهیدصادق‌عدالٺ اکبری 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿به حدی به علاقه داشت که وقتی اسمش را میشنید از خود بی خود میشد از او یک پسر به نام محمد یاسا به یادگار مانده. او به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام و توانست ۲ سال از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. 🌿در شبِ قبل از عملیات عهدنامه‌ای داشتند و محمد حسین گفته «من شهید می‌شوم و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین می‌رود جز ، می‌خواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»🖤💙 🌿یک روز موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن متلاشی میشود و سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی میبیند. 🌿در اصل محمدحسین دوبار شهید شد. وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود. 🌿انگشتری که در دستش بود کرده بود این انگشتر را به بدهید، دوستش گفت به سراغ پیکر و انگشترش رفتیم اما دستی نبود که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته بود و فقط صورتش سالم بود و او طبق حرفهایش ابوالفضلی در روز با دستانی قطع شده شربت شهادت را نوشید🕊🕋 شادی روحش صلوات https://eitaa.com/piyroo
کمی جلوتر ایستادم. نفسی تازه کردیم. همه با تعجب گفتیم: آقا مصطفی چی کار کردی، چی شد؟! مصطفی خیلی راحت نشسته بود، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. اصلا مثل ما هیجان زده نبود. گفت: من به عنوان نماینده ی دولت با خان مذاکره کردم. با صداقت گفتم: که هدف ما چیست. بعد هم گفت: حرکت کن که خیلی کار داریم. توی راه به کارهای مصطفی فکر می کردم. قرآن می گوید: مومنان واقعی از هیچ چیز نه می ترسند و نه ناراحت می شوند . این آیه را بارها از آقا مصطفی شنیده بودم‌. اما آن روز به چشم خود مومن واقعی را دیدم. مدت حضور مصطفی در یاسوج کمتر از یک سال بود. در همان مدت، خدمات ارزنده ای از خود به جا گذاشت. با شروع غائله ی کردستان برگ دیگری از کتاب عمر مصطفی ورق خورد... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهید_عباس_بابایی نگاهی کوتاه به زندگانی شهید بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود
همیشه در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد. در یکی از این رفت‌وآمدها، به روستایی رفتیم که هیچگونه امکانات بهداشتی نداشت. بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید و در فاصله‌ای کم و با هزینه شخصی دست به کار ساختن حمامی برایشان شد. همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت روایتی از شهید عباس بابایی بمناسبت سالگرد شهادت https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#زندگینامه #شهید_محسن_حججی شهید محسن حججی در سال ۱۳۷۰ در شهر نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله ر
‌شب اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.‌طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ موقع نماز صبح، از خواب پرید.🌹 نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود… ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید https://eitaa.com/piyroo
می گفت ، نمی توانم در کنار همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم کودکان سوریه و عراق ، والدینشان سربریده می شوند . آموخته های من از اسلام و تحصیل دروس حوزوی چنین اجازه ای به من نمی دهد. داعش سر کودکان را می برد و پدرانشان را با اره قطعه قطعه می کند ، چگونه بنشینم و نظاره گر این جنایات باشم در حالیکه فرزندان خودم در امنیت کامل در کنارم بازی می کنند؟.... مدافع حرم 📕 مدافعان حرم https://eitaa.com/piyroo
بار آخر که آمد آمل ، حسین همیشگی نبود. هر که را می‌ دید حلالیت می‌ گرفت. شب آخر که پیشمان بود تا اذان صبح نشستیم و با هم حرف زدیم. حسین از شرایط سوریه گفت و آرزوهایش. کم ‌کم حرف ‌هایش رنگ وصیت به خود گرفت ، دلم آشوب شد. گفتم ببینم حسین مگر قرار نبود یک سال سوریه نروی و به درس و دانشگاهت برسی؟ هنوز سه ماه نشده که برگشتی ، کجا دوباره می ‌خواهی بروی؟ سرش را پایین انداخت و گفت ، بابا دشمن تا ۴۰ کیلومتری حرم جلو آمده باور کن به من نیاز است. اسم حرم که آمد انگار دهانم را مهر کردند دوباره راضی شدم برود ، اما چیزی ته دلم می ‌گفت دیگر برنمی ‌گردد. مداوم حس می ‌کردم شهید می ‌شود. مراسم تشییعش از جلوی چشمانم رد می‌ شد و مضطربم می ‌کرد. حق داشتم حسین تنها پسرم بود. جدای این ، داشتن پسری مثل حسین منتهای آرزوی هر پدر و مادری است. به همین خاطر دل کندن از او سخت بود. وقتی خبر برگشتنش را داد باور نمی ‌کردم. حتی وقتی آمد آمل و دیدمش حالش خیلی رو به راه نبود ، هر چه می ‌گذشت انگار بدتر می‌ شد. چند روز در بیمارستان آمل بستری بود. وقتی دیدند کاری از دستشان برنمی‌ آید منتقلش کردند تهران. ۱۹ مرداد با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند.... مدافع حرم 📕 سایت مشرق https://eitaa.com/piyroo
خیلی وقت بود نرفته بود مرخصی . پدرش آمده بود جبهه دیدنش ! خیلی کار داشت ، برا همین هر جا می رفت پدرش را هم با خودش می برد . از منطقه بر می گشتیم ، آمد نشست عقب و گفت ، تا وقت هست یه کم با باباجون درد و دل کنم ، منو هم فرستاد جلو پیش راننده ، اصلأ نمی خواست پدرش بفهمد که او فرمانده است.... سردار 📕 سایت نوید شاهد https://eitaa.com/piyroo
یک آرزو داشت و همیشه ورد زبانش بود ، می گفت ، دوست دارم روز عاشورای امام حسین ، عاشورایی بشم ! روز عاشورا بود داشت جعبه های مهمات را جابجا می کرد که صدای انفجار بلند شد . وقتی گرد و خاک خوابید ، دیدم سر از بدنش جدا شده ، و عاشورایی شد.... سردار 📕 خط عاشقی ، ج1 https://eitaa.com/piyroo
همسرم عاشق سیدالشهدا بود ، هر سال ماه محرم لباس مشکی به تن می ‌کرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت. وقتی می ‌شنید تکفیری ‌ها به حرم حضرت زینب‌ (س) نزدیک شدند ، می‌ گفت ، غیرتم اجازه نمی‌ دهد تحمل کنم به ناموس اهل بیت (س) تعرض شود. اواخر خیلی وابسته حضرت زینب ‌(س) بود ، حشمت خیلی صبور و با گذشت بود و آرامش خاصی داشت. او مانند یاری صدیق و مهربان بود ، بعد از شهادتش هم هر وقت به مشکلی بر می ‌خورم از روح بلندش مدد می‌ طلبم و به فرموده قرآن که شهدا زنده‌اند ، خیلی زود مشکلم حل می ‌شود..... مدافع حرم 📕 نیمه پنهان ماه 🚩 https://eitaa.com/piyroo
🔖 🌱 هر وقت از سوریه درمنزل میشد، میگفتن 3000 تاشیعه تو محاصره هستن و واجب هست که به فرمان گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون، حرف رهبر زمین نباید بمونه. 🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo