eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
#دستم بگیـــر تا ڪہ #بھشتم بنا شود... شاید سرم قبول ڪنی #خاڪ پا شود... بالے بده ڪہ #بال بگیرد اسیر تو... شاید ڪبوتر حرم #کربلا شود...🕊 #شهید_حسین_معزغلامی🕊❤️ #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹
بگیــر تا ڪہ بنا شود.. شایدسرم قبول ڪنی پا شود.. بالے بده ڪہ بگیرد اسیر تو.. شاید ڪبوتر حرم شود...🕊 ❤️ https://eitaa.com/piyroo
📝 ❤️ تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. 🍃🌹https://eitaa.com/piyroo
رفاقت کردنش واقعا بی نظیر بود . بعد از حسین هیچ کس رو من ندیدم و امکان نداره ببینم که اینجوری رفاقت کنه . وقتی با کسی، رفاقت رو شروع می کرد، چند تا راه کار داشت، اول اینکه بعد از چند وقت می گفت : رفیق ، بدی های من رو بگو، اون بنده خدا هم می گفت:من بدی از تو ندیدم که بگم، همش خوبی دیدم چی بگم ؟حسین ادامه می داد پس من بدی های تورو می گم شروع می کرد،خودمونی این ها رو بهش می گفت اینکار رو نکن! اونجوری لباس نپوش! با فلانی رفاقت نکن! یا تولد بچه ها می شد، کسی شلوار لی می پوشید ایشون می رفت شلوار شیش جیب براش می خرید می گفت این شش جیب بیشتر بهت میاد. اینجوری بپوش. یک بار یادم هست برای یکی از بچه ها دو تا پیرهن آستین بلند خرید و بهش گفت پیرهن آستین بلند بپوش!رفاقت کردن ها و محبت کردن های حسین فقط واسه خدا بودش بارها به من پیام می داد می گفتش دوست دارم برای خدا! می گفتم حالا برای خدا رو ننویسی چی میشه؟ می گفت نه من باید بهت بگم که بدونی برای خدا دوست دارم، برا خودت نیست که دوست دارم. راوی: (دوست شهید) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
👇👇 نامه هایی ک به دست شهید حسین پنج شنبه ها مهرمیشه😭💔 🌸یه شب حسین به اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. 🌸دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم. در مورد شهید کردم. بعدها شهید رو در دیدم. این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... 😍 📚کتاب سرو قمحانه، ص 132 🌷 💫اللهم الرزقنا شهادت فی سبیل الله💫 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفرج 🏴 https://eitaa.com/piyroo
تو آخرین جلسه کاری که "سید مجتبی" حاضر بودن، برای پذیرایی سیب🍎 آوردن. یه "ابوحامد" نامی داشتیم از اون آدمای باصفا و باتجربه، با دوتا فاصله از سید مجتبی نشسته بود. سیب رو که گذاشتن با بشقاب و چاقو🍽 برد سمت سید مجتبی و اشاره کرد که براش پوست بکنه. سیدمجتبی هم بی هیچ حرف و اشاره ای شروع کرد به پوست کندن ، مرتب سیب رو قاچ کرد و چید تو بشقاب و به ابوحامد تحویل داد.🙂 دو ماه بعد شهادت حسین آقا💔، ابوحامد شهید شد🕊، تو همونجایی که ایشون شهید شده بودن. تا قبل شهادت ایشون به این فکر می کردم که چرا ابوحامد اون کارو کرد و سیدمجتبی هم پذیرفت ، بعد شهادتش فهمیدم میخواسته تبرکی دست حاج حسین آقارو بخوره و برات شهادتشو از ایشون بگیره.😭 انگار شهدا تو زمان حیاتشون هم همدیگرو میشناسن.😔☝️ به نقل از "یاسر" همرزم شهید در آخرین ماموریت 🏴 https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا 🕊 واسه همه مراسما سعی میکرد یه برنامه داشته باشیم. #محرم بود. حسین اومد و گفت حاجی #ایستگاه_صلواتی بزنیم؟☺️ گفتم آره چرا که نه، اما با چی؟🤔 گفت با همین چای و بیسکوییتای خودمون! یه میز گذاشت دم در مقر و شروع کرد. خودش هم چای میریخت و هم بیسکویت میداد. حال و هوای ایستگاه های ایران🇮🇷 شده بود، مردم هم تعجب کرده بودن😳. تا حالا تو "عقارب" (سوریه) ازین کارا نشده بود . حسین بنیان یه کار زیبارو گذاشت. قرارشد واسه هفده ربیع هم اینکارو انجام بدیم که البته نشد. دشمن زد به محورمون وکلا برنامه هامون بهم ریخت وشدیدا درگیرشدیم. حسین گفت هرطور شده ایستگاهو میزنیم و بعد اینکه شرایط مساعد شد همین کارو کرد که اتفاقا خیلی هم بهتر از ایستگاه محرم شده بود. بعدها جاسوسان خبر دادن که از کار حسین عصبانی شدن و چون فهمیده بودن برنامه داریم، همون روز زده بودن به محور ما. . 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷 #شهید_حسین_معزغلامی✨ https://eitaa.com/piyroo
💠تو آخرین جلسه کاری که "سید مجتبی" حاضر بودن، برای پذیرایی سیب آوردن. یه "ابوحامد" نامی داشتیم از اون آدمای باصفا و باتجربه، با دوتا فاصله از سید مجتبی نشسته بود. سیب رو که گذاشتن با بشقاب و چاقو برد سمت و اشاره کرد که براش پوست بکنه. سیدمجتبی هم بی هیچ حرف و اشاره ای شروع کرد به پوست کندن، مرتب سیب رو قاچ کرد و چید تو بشقاب و به تحویل داد. دو ماه بعد حسین آقا، ابوحامد شهید شد تو همونجایی که ایشون شهید شده بودن تا قبل شهادت ایشون به این فکر می کردم که چرا ابوحامد اون کارو کرد و سیدمجتبی هم پذیرفت بعد شهادتش فهمیدم میخواسته تبرکی دست حاج حسین آقارو بخوره و برات شهادتشو از ایشون بگیره انگار تو زمان حیاتشون هم همدیگرو میشناسن. به نقل از "یاسر" همرزم شهید در آخرین ماموریت 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
آخرین بار که مداحےکرد🎙 بیت اول شعرش این بود: «خجالت مےکشم که من سَرَم روےتَنَمه حسین از اون لحظه‌ی آخری به تَنَم کفنه حسین»😓 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
گفتم حسین دارم‌ از استرس‌ می‌میرم، گفت‌: یه ‌ذکر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر کردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ی کار منم‌ همین ‌باز کرد (آخه ‌خودشم‌ به سختی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشه ‌داداش ‌بگو، گفت: تسبیح ‌داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی ‌بالرقیه ‌سلام ‌الله ‌علیها" حتما ‌سه سـاله ی‌ ارباب ‌نظر میکنه، منتظرتم و قطع‌ کردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ کردم: الهی ‌بالرقیه ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیه‌ سلام‌الله‌علیها ۱۰تا‌ نگفتم ‌که ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفر آخرین ‌لیسته؛ بقیه‌اش ‌فردا، توجه نکردم‌ همینجور ‌ذکر می‌گفتم که ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترکید با گریه ‌رفتم‌ سمت ‌خونه حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست ‌شد، اشک ‌تو چشمش ‌حلقه ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیه‌ سلام‌ الله ‌علیها" 🌹 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
هــدف ڪُشتـن پـرواز بـــود حالا چہ فرقے میڪند بہ چہ ڪسے شلیـڪ ڪردند مـا هـر دو بـال هـاے يـڪ پـرنـده بودیـم.. https://eitaa.com/piyroo
هــدف ڪُشتـن پـرواز بـــود حالا چہ فرقے میڪند بہ چہ ڪسے شلیـڪ ڪردند مـا هـر دو بـال هـاے يـڪ پـرنـده بودیـم.. https://eitaa.com/piyroo