eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 🌴✨ حاج قاسـم هـیچگاہ از سختی‌هـای عراق و سـوریه سـخـن نمی‌گفت و در پاسخ به هـر سـؤالی در ایـن خصوص،می‌گفت هـمه چیز خوب اسـت؛ هـمه چیز خوب اسـت. حاجی بـسـیار زیرڪ وباهـوش بود. یڪ وقت در یڪ جلـسـه خصوصی، فردی به ایشان اظهـار ارادت و نزدیڪی ڪرد و اظهـار داشت ڪه شما دارید ایـن هـمه زحمت می‌ڪشید اما قدر شما را نمی‌دانند و فلان و چنان....اما حاج قاسـم گفت: «شما چرا ناراحتید؟ مـن یڪ سـربازم، نهـایتش می‌گویند برو جای دیگری نگهـبانی بدہ و مـن هـم می‌گویم چشم... اینڪہ ناراحتی ندارد. ♥️🕊 https://eitaa.com/piyroo
~🕊 🍂 خدایا.. ببخش‌ آن‌ گناهانـے‌ را‌ که‌ از ‌رو‌ےِ جهالت‌ انجام‌ داده‌ام.. ببخش‌ آن‌ خطاهایـے‌ را‌ که، ‌دید‌ۍ و حیا‌ نکردم..💔 ♥️🕊 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج برگشت طرف اتاق ماکان. _چکار داشت؟ - نمی دونم ولی به رفیعی هم گفت بره اتاقش. دل ترنج فرو ریخت حتما طرحا رو انتخاب کرده بود. -الان می تونم ببینمش؟ -آره کسی پیشش نیست. -خوب بگو می خوام برم تو. -اوه داداشته دیگه. این لوس بازیا چیه؟ ترنج پوزخند زد: -ماکان رئیسمه ملیحه. تو هم کاری که بت گفتم بکن. ملیحه گوشی را برداشت و گفت: -سلام آقای رئیس خانم اقبال اینجان بیان داخل؟ بعد برای ترنج که دست به سینه ایستاد بود شکلکی در آورد.ترنج لبخند زد و ملیحه گوشی را گذاشت و گفت: -برو تو. ترنج در زد و وارد شد. آرام سلام کرد. -سلام. ماکان نگاهش کرد. نمی فهمید چرا ترنج اینقدر از او فاصله می گیرد. ! ماکان نمی توانست به او بفهماند که چقدر دوستش دارد. مخصوصا با ان چادر مشکی که صورت کودکانه اش را قاب گرفته بود. -بشین. -خانم دیبا گفتن من رفتم بیرون خواستی منو ببینی. د به دستهایش زل زد. -آره برای انتخاب طرح ها می خواستم اینجا باشین. ترنج امیدوارانه به ماکان نگاه کرد. -خوب نتیجه؟ ماکان صندلی اش را تاب داد و گفت: -من از ارشیا خواستم قضاوت کنه. ترنج مثلا جا خورد: -ارشیا؟ -آره بت نگفته بودم؟ دیروز برگشته. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _خب؟ -خب به جمالت اونم این دو تا کار و انتخاب کرد. ترنج با نگرانی بلند شد و روی میز ماکان خم شد تا طرح ها را ببیند. با دیدن کارهای خودش از خوشحالی جیغی کشید و گفت: -اینا که کارای منه. ماکان که از شوق ترنج خنده اش گرفته بود گفت: -خب آره. ترنج با یک حرکت صورت ماکان را بوسید و گفت: -دستت درد نکنه داداشی. ماکان از این حرکت ترنج هم شوکه شده بود هم به حد نهایت خوشحال. انگار ترنج سد احساساتش را در مقابل او شکسته بود. ولی اخم های ترنج برای لحظه ای تو هم رفت. ماکان پرسید: -چی شد؟ -بش گفتی اینا کارای منه؟ نکنه بخاطر تو انتخاب کرده باشه.؟ -بله گفتم ولی بعد از اینکه انتخاب کرد. ترنج دوباره خوشحال شد. -وای داداش حالا به منم طرحای بزرگتر میدی؟ به خدا می تونم. ماکان سر تکون داد و گفت: -باشه در اولین فرصت. ولی فعلل روی همون قبلیا کار کن. ترنج خوشحال به هوا پرید و گفت: -چشم آقای رئیس 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .و به طرف در دوید که ماکان با خنده گفت: _خانم اقبال اینجا محیطه کاره ها. ترنج ناگهان ایستاد و خیلی آرام در را باز کرد و از اتاق خارج شد. ** ارشیا برگشته بود خانه و خرده فرمایشهای مادرش را انجام میداد. مهر ناز خانم دوباره وسواس مهمانی گرفته بود و فکر میکرد همه چیز تا شب مهمانی انجام نمی شود. بالاخره ارشیا نجات پیدا کرد و راهی اتاقش شد. اصلا از این نوع مهمانی ها خوشش نمی آمد. خسته بود از اینکه مدام به گوش این آن بخواند که سعی کنند کمی شئونات دینی شان را هم رعایت کنند. پنجره اتاقش را باز کرد و اجازه داد نسیم نیمه خنک شهریور هوای اتاقش را تازه کند. از بین سی دی هایش سی دی مورد علاقه اش را بیرون کشید و توی دستگاه گذاشت. صدایش را ملایم نتظیم کرد و روی تخت دراز کشید و چشمهایش را بست. مادرش در بین کار مدام گوشه و کنایه می آمد که وقت ازدواجش فرا رسیده. وقتی به خودش رجوع می کرد میدید بدش نمی آمد سر و سامان بگیرد ولی مشکلش این بود که سلیقه اش با مادرش یکی نبود. دلش نمی خواست زنش از قماش خانواده اش باشد 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 خوشا صبحی که خیرَش را تو باشی ردیفِ نابِ شعرش را تو باشی خوشا روزی که تا وقتِ غروبش دعایِ خوب و ذکرش را تو باشی ... 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[دوستی‌ها تو‌یِ جبهه ‌طوری‌ بود‌ که‌ از میون‌ِ گلوله ها همدیگه‌ رو‌بیرون‌‌ میکشیدن.. سعی کنید‌ دوستانی‌ داشته باشید‌ که‌ همدیگه‌‌ رو از گناه نجات‌ بدید..!] 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فرازی ازوصیت نامه شهید مدافع حرم آل الله ، شهید صادق عدالت اکبری ولادت : دوم اردیبهشت ۱۳۶۷ در تبریز شهادت : چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ همزمان با وفات حضرت زینب (س) در کفر حداد واقع در جنوب حلب سوریه سلام مرا به رهبرم امام خامنه ای برسانید و به ایشان بگویید، از ایشان شرمنده ام، چون یک جان بیشتر نداشتم تا در راه دفاع از حریم اسلام و انقلاب تقدیم نمایم. فاش می گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 تصویر مشترک از شهیدان مدافع حرم و که هر دو همراه با شهید علی امرایی در سوریه با هم شهید شدند. دشمنان به‌جای حاج قاسم، خودرویی را که این سه شهید با آن در حال تردد بودند را مورد هدف قرار داد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊گمنامے! تنها‌براۍ"شـهــدا"‌نیست‌مےتونی‌زندھ‌باشۍ‌و سرباز‌‌حضرت‌زهرا‌ ۜ باشے... اما‌یہ‌شرط‌دارھ!؛ باید‌فقط‌برای‌ "خدا"کار‌کنـے نہ‌ریا"‌‌💔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔸فرشتگان نگهبان در چهارم تیر ماه سال ۴۴ با گریه نوزاد به خانه ای در سنندج فرود آمدند. مامور بودند مراقبش باشند. به اذن پروردگار از حوادث روزگار به سلامت نگه اش داشتند. و به اذن پروردگار در زمستان سال ۶۰ زمانی که فقط ۱۶بهار را تجربه کرده بود، کنار رفتند تا تاریخ، سمیه ای دیگر را در کردستان ایران برای جهان اسلام نشان بگذارد. . 🔹دختری که در سن ۱۴ سالگی با کفار ،جنگیده بود ولی فرشته های نگهبان به اذن پروردگار از هجوم تازیانه ها حفظش کرده بودند. ولی در سن شانزده سالگی.... 🔸یازده ماه فرشته های نگهبان با اشک دیدند، کفار کومله کردستان، دختر توحید جو و توحید خواه ایران را همچون صدر اسلام‌، شکنجه میکردند تا به رهبر توحیدی اش توهین کند. آذر ماه سال ۶۱ ، کفار خسته شدند و سمیه احدگوی ایران را زنده به گور کردند. فرشته ها از طریق مردم روستا به گوش خانواده ناهید رساندند، دخترشان را با سر و بدن زخمی و موی تراشیده در روستاها چرخاندند ولی ناهید حسرت به دلشان گذاشت و ذره ای از اعتقادش به عقب نرفت...✌️ 🔹مادر با پیکر دخترش را به بهشت زهرای تهران آورد تا دور از چشمان کفار با او زندگی کند😢 ✍️نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد:۴ تیر ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت:۱۵ دی ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزارشهیده:بهشت زهرا 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo