#سنگر_خاطره
🔻 حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد.
🔅 در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. حسین می گفت: حاجی ول کن! توی این هاگیر و واگیر وقت گیر آوردی؟!.
◽️ به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند.
می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم.
📚 کتاب: زندگی با فرمانده
#شهید_حسین خرازی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
《بسم الله الرّحمن الرّحیم》
🌹🍃🌾🌹🍃🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت همه همسنگران عزیز
کانال پیروان شهدای بجنورد در نظر دارد تعجیل در ظهور و گره گشایی در کارها ختم صلوات برگزار نماید.
لذا هر بزرگواری که تمایل به شرکت در این طرح را دارد، تعداد صلوات مورد نظرش را به آیدی خواهر
@sadate_emam_hasaniam و آیدی برادر @montazer_61
اعلام فرماید.
ان شاءالله از همگی قبول باشد و از برکات صلوات بهره مند شوید. زمان شرکت در ختم صلوات تا قبل از اذان مغرب
منتظر صلوات هاتون هستیم
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📲 استوری |
🌿سربازان #امام_زمانﷻ
از هیچ چیز جز گناهان خویش نمیترسند...
#شهید_سیدمرتضیآوینی/♥️
#شهید_حاجقاسمسلیمانی/❤
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_232
سریع سوار شد و ماشین را دنده عقب از پارک بیرون آورد و رفت طرف
در اصلی.
از در که بیرون رفت ترنج درست مقابلش بود. شیشه را پائین کشید و برای ترنج بوق زد.
ترنج مکثی کرد و به طرف ماشین ارشیا رفت. ارشیا ماشین را بیرون نگه داشت و پیاده شد.
ترنج عینکش را برداشت و به جایی جلوی پای ارشیا خیره شد و سلام کرد:
-سلام استاد.
ارشیا واقعا جا خورد. این لحن و برخورد برایش غریبه بود.
این ترنج را نمی شناخت. لبش را جوید و گفت:
-خونه می ری؟
-می خواستم برم منصرف شدم دارم می رم خوابگاه پیش بچه ها.
-اگه مشکل وسیله داری می رسونمت.
صدای اتوبوس واحد از دور شنیده شد. ترنج عینکش را زد و به انتهای خیابان خیره شد.
-اتوبوس اومد. بعد از اون فکر نمی کنم براتون صورت جالبی داشته باشه که جلوی محل کارتون
یکی از دانشجوهاتون و سوار ماشینتون کنین.
بعد در حالی که می چرخید تا خودش را به ایستگاه برساند ادامه
داد:
-برای شما شاید مهم نباشه. اما برای من مهمه. خداحافظ
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_233
ترنج پشت به ارشیا دور شد و توی ایستگاه سوار شد و رفت.
ارشیا انگار با این حرف ترنج توی کوره افتاده بود. دانه عرقی از روی پیشانی اش سر خورد روی گردنش.
نگاهی به اطراف انداخت خدا رو شکر کسی نبود.
با حرص سوار ماشینش شد و اینقدر با سرعت حرکت کرد که جیغ
لاستیک ها به هوا رفت.
خاک بر سرت ارشیا که خودتو ذلیل یه دختر بچه کردی. همین و می خواستی. خوبت شد؟
یک عمر تو صورت دخترا نگاه نکردی می مردی این بارم جلوی اون چشمای کور شده تو می گرفتی.
اِ اِ....راست راست نگاه می کنه توی چشمای منو میگه برام مهمه سوار ماشین شما نشم.
نه بابا خیال برت داشته کجا نگاه کرد.
هه یادش رفته تا دیروز موهاشو خرگوشی می بست جلو من ورجه ورجه می کرد. دختره پررو.ولی بعد از چند دقیقه
که به حرکت ترنج فکر کرد خنده اش گرفت.
قیافه جدی که ترنج در مقابل او گرفته و گفته بود. استاد.
بعد هم مثل دخترای مودب نگاهش را دوخته بود به زمین و حال او را گرفته بود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_234
ترنج بد جور در مقابلش گارد گرفته بود.
با خنده به خودش گفت:
چه لفظ قلمم برا من حرف می زنه.بعد یادش آمد از بلاهای رنگ و وارنگی که ترنج سرش
آورده بود.
نگاهای پر از شیطنت خنده های بی خیال و کودکانه.آه کشید.
آقا ارشیا حالا حالاها باید با کله زمین
بخوری تا خانم یه نظر مهمونت کنه. حقته بکش.
بعد برای دلداری دادن به خودش گفت:چیه بابا خودم خرابش کردم
خودمم درستش می کنم.
ترنج نهارش را که خورد بالا رفت تا وسایلش را جمع و جور کند.
تا برسد دانشگاه کلاسش هم شروع میشد.از بالای پله داد زد:
-بابا منو می رسونی کلی وسیله دارم. نمی تونم خودم برم.؟
-آره بابا جون. چند کلاس
داری؟
-سه
-باشه اماده شو بریم.
مانتو مشکی اش را برداشت و با جین مشکی پوشید.وسایلش را توی کوله اش ریخت
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1084
روایتگری - عنایت ویژه حضرت زهرا به یک شهید
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo