🔴اگر می خواهیم پوزه دشمنان را به زمین بزنیم علاوه بر بستن تنگه هرمز باید تنگه های زیادی بسته شود!!
🔹تنگه دزدی
🔸تنگه اختلاس
🔹تنگه چند شغلی
🔸تنگه ربا
🔹تنگه ریا
🔸تنگه رانت
🔹تنگه استخدام نور چشمی ها
🔸تنگه بورسیه غیر قانونی
🔹تنگه طلاق
🔸تنگه بیگاری
🔹تنگه بیکاری
🔸تنگه اشرافی گری
🔹تنگه پارتی بازی
🔸تنگه ناکارآمدی
🔹تنگه رشوه گیری
🔸تنگه مدیران پیر
🔹تنگه بی عدالتی
🔸تنگه فساد اداری
🔹تنگه عدم عدالت در بر خورد با مفسدان اقتصادی
🔸تنگه پرداخت حقوق های نجومی
تنگه افزایش حقوق ۶٪ در مقابل تورم ۱۰۰٪
🔹تنگه واردات خودرو با دلار دولتی و رشوه
🔸تنگه پیر شدن فارغ التحصيلانه بيکار
🔹و هزاران تنگه های درونی که اگر بسته نشود خسارات جبران ناپذیری را متوجه ما خواهد کرد ومطمئن باشید ما مستقیما در برابر قدرتهای خارجی آسیب پذیر نیستیم وخطری متوجه ما نخواهد شد لیکن تنها جایی که ضربه پذیر هستیم از درون است
🔺لذا لازم است اول این تنگه ها و هزاران تنگه های نا گفته دیگر که مثل موریانه ریشه هر مملکتی را خشک می کنند با بتن پر شود تا طعم شیرین دستاوردهای خود را حس کنیم و پاسدار خون شهدا باشیم و مسئولین بدانند برای هر کرسی و صندلی مدیریتی چند شهید تقدیم این نظام شده وباید کاری کنیم که شرمنده شهدا نباشیم
ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
━═━⊰✾🍃🌸🍃✾⊱━═━
✍ JOin 🔜 @pm_Basirat
💖💍💖💍💖💍💖💍💖
@pm_Basirat 🍃🌸
#عاشقانه_مذهبی_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
💙♡+♡❤️
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_سی_ام0⃣3⃣
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
.
-فک کنم گفت علوی
.
-چییی😯😯علوی؟!؟!
.
-میشناسیش؟؟همکلاسیتونه؟؟😯
.
-چی؟!😨 ها؟!ا😕آهان..اره..فک کنم بشناسم☺
.
بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 😊😊یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! 😯 ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!😯نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه.
.
تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد
.
منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار اقا سیده😊
.
-سلام زهرایی..خوبی؟!
.
-ممنونم..ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆
.
-زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯
.
-دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃
.
-ای بابا 😂😂
.
.
روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید...دل تو دلم نبود😕...هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود..یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔
و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت..😕
اصلا حوصله عیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊
بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟
حالا این پسره چی میخونه؟؟
وضعشون چطوریه؟!
و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد
.
.
هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای کوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم.
خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.😓
.j
از لای در اشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞
اول مادر سید که یه خانم میانسال بل چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه اقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل..
با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢
.
تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی😊
.
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت:
شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆
آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊
.
که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺
.
#ادامه_دارد
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
💙♡+♡❤️
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
✅ سروش : (soroush)
👉 http://sapp.ir/pm_basirat
✅ ایتا : (Eitaa)
👉 https://eitaa.com/pm_Basirat
💖💍💖💍💖💍💖💍💖