eitaa logo
تجلّـــی بصیرتـ☀️
401 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
562 فایل
#هوالبصیر 💠کپی برداری از مطالب باذکرصلوات آزاداست اَللهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیڪَ‌الفَرج 👤 @Ya_zahra1111 خادم کانال 🤲 @Besuye_khoda ڪانال بسوے خدا 🎤 @navay_neynava ڪانال نواے نینوا
مشاهده در ایتا
دانلود
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ اول 《 بسم الله الرحمن الرحیم 》 یا رسول الله، کدام مصیبت دختر عزیزت را تسلیت گوییم؟ آتش بر در خانه یا شکستن پهلو را، کبودی چشم و بازو یا دفن مخفیانه را؟! یا امیرالمؤمنین، از یاد نمی بریم روزی را که در خانه شکست، و تازیانه ها بالا رفت و دستی با سیلی جسارت کرد و هنگام دفن را که بر بازوی کبود و پهلوی خونین اشک ریختی؟ ای فرزندان زهرا، سنگینی مصیبت شما را احساس می کنیم که سه ماه با نگاه به چهره رنج کشیده مادر سوختید و جنازه خونین او را شبانه با اشک به خاک سپردید. یا بقية الله، در این مصیبت عظیم به تو پناه می آوریم و همراه اجداد طاهرینت کنار در سوخته به عزای مادرت سیاه پوشیم و برای همیشه اشک می ریزیم. اکنون ۱429 سال از شهادت حضرت زهران می گذرد و هر مسلمانی از خود می پرسد: چرا حرمت تنها دختر پیامبر شکسته شد و برای چه شبانه به خاک سپرده شد و قبرش مخفی ماند؟ در متن حاضر، گزارشی لحظه به لحظه و با جزئیات از شهادت حضرت صدیقه کبری در قالب داستانی تقدیم می شود؛ تا بدانیم چه پیشگویی هایی در این باره آمده و بعد از شهادت پیامبر چه وقایعی رخ داد که منجر به این ماجرا شد و چه کسانی بر در خانه فاطمه اي هجوم آوردند و چگونه در را آتش زدند و دختر پیامبر را مورد ضرب و جرح قرار دادند و آن حضرت با چه حالی سه ماه و اندی درد سینه و بازو و پهلو را تحمل کرد و چگونه از دنیا رفت و چرا نیمه شب مخفیانه دفن شد. آنچه در ادامه می آید جمع بندی و تدوین ماجرای شهادت فاطمه زهرا در ۸ مرحله است که با مراجعه به کلیه منابع مربوط به موضوع تنظیم گردیده و حتی یک کلمه به عنوان تخیل آورده نشده است. ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ دوم 《 بسم الله الرحمن الرحیم 》 خداوند در شب معراج به پیامبر خود این گونه فرمود: به دخترت ظلم می شود و حرمتش شکسته می شود و حقی که برای او قرار داده بودی غصب می گردد. او را در حال بارداری می زنند و به حریم او هجوم می آورند و بدون اجازه وارد خانه اش می شوند. اینجاست که او بی توجهی مردم نسبت به خود را احساس می کند و هیچ مدافعی نمی یابد و فرزندی که در رحم دارد سقط می شود و با همان ضربات به شهادت خواهد رسید. پیامبر درباره مصیبت هایی که برای حضرت زهرا(س) اتفاق خواهد افتاد خبر داد و به او فرمود: تو اولین نفر از اهل بیتم هستی که به من ملحق می شوی و تو سرور زنان اهل بهشت هستی. تو بعد از من ظلم و کینه خواهی دید تا آنجا که زده می شوی و یکی از استخوان های سینه ات می شکند. خدا قاتل تو و دستور دهنده و راضی به آن و کمک کننده و یاری دهنده بر علیه تو و ظلم کننده به شوهر و دو پسرت را لعنت کند. ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ سوم 《 بسم الله الرحمن الرحیم 》 پس از سه روز که برنامه نماز بر بدن پیامبر پایان یافت، امير المؤمنین(ع) جنازه مطهر رسول خدا را طی مراسمی به خاک سپرد در حالی که عده بسیاری به یاری غاصبان خلافت شتافته و برای نماز بر بدن پیامبر حضور نیافته بودند. حضرت زهرا(س) در روز دفن پدر به گونه ای که اهل سقیفه بشنوند صدا زد: «عجب روز ناخوشایندی»! ابوبکر با شنیدن صدای حضرت در جواب گفت: روز تو ناخوشایند است !! پس از دفن پیامبر(ص)، حضرت زهرا(س) بر سر قبر آمد و مشتی از خاک آن برداشت و بر چشمان و صورتش گذاشت و این اشعار را خواند: کسی که تربت پیامبر را می بوید، هرگز در طول زمان، عطرهای گرانبها را نخواهد بویید. مصیبت هایی بر من وارد شد که اگر بر روزها نازل میشد شب می شدند. ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ چهارم 《 بسم الله الرحمن الرحیم 》 تصمیم جدی بر بیعت اجباری امیرالمؤمنین از آنجا آغاز شد که عمر به ابوبکر گفت: «همه مردم با تو بیعت کرده اند، غیر از این مرد و خاندان و اصحابش. اکنون سراغ او بفرست» ابوبکر «قنفذ» را سراغ امیرالمؤمنین فرستاد و او را برای بیعت فراخواند. حضرت شخصا بر در خانه آمد و به آنان پاسخ رد داد. این کار سه بار تکرار شد و در مرتبه سوم امیرالمؤمنین فرمود: «من کسی نیستم که وصیت برادرم پیامبر را رها کنم و سراغ ابوبکر و آن ظلم و باطلی که بر آن اجتماع کرده اید بیایم.» با پاسخ منفی حضرت درباره بیعت، عمر به قنفذ و همراهیانش گفت: «بروید! اگر به شما اجازه داد وارد خانه او شوید و گرنه بدون اجازه وارد شوید.» آنها آمدند و اجازه ورود خواستند. این بار حضرت زهرا پشت در آمد و فرمود: «به شما اجازه نمی دهم وارد خانه من شوید.» همراهان قنفذ برگشتند ولی او آنجا ماند. آنان که بازگشته بودند به ابوبکر و عمر گفتند: «فاطمه چنین گفت و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانه اش شویم خودداری کردیم.» عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنان چه کار است!!! سپس نزد ابوبکر آمد و گفت: «برخیز که برایت افراد پیاده و سوار بسیاری تدارک دیده ام.» ابوبکر بر منبر نشست و عمر همراه مغيرة بن شعبه که هیزم با خود حمل می کرد به سوی خانه اميرالمؤمنین حرکت کردند ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ پنجم 《 بسم الله الرحمن الرحیم 》 هنگامی که عمر و همراهانش به در خانه حضرت زهرا(س) رسیدند، او در را کوبید. حضرت زهرا که سرش را بسته بود و جسمش از شدت حزن نحیف شده بود، پشت در رفت و آنجا نشست در حالی که مطمئن بود بدون اجازه او وارد خانه نخواهند شد. ناگهان یاران ابوبکر و عمر در را با شدت به صدا درآوردند و صداهایشان را بلند کردند و اهل خانه را با سخنانی ناروا مورد خطاب قرار دادند. در این حال عمر با لگد به در زد و تهدیدات خود را آغاز کرد و فریاد زد: ای پسر ابوطالب، در را باز کن که اگر باز نکنی در را با آتش می سوزانم. قسم به آنکه جانم به دست اوست، یا برای بیعت می آیی یا خانه را بر سر شما آتش میزنم. یا علی، بیرون بیا و بر آنچه مسلمانان متفق شده اند موافقت کن و گرنه تو را به قتل می رسانیم. ای پسر ابوطالب، اگر خارج نشوی داخل می شویم و خانه را با اهل آن به آتش می کشیم. به خدا سوگند، یا برای بیعت با خلیفه رسول خدا می آیی یا بر سرت آتش بپا می کنم. در این هنگام حضرت زهرا از پشت در فرمود: «ای گمراهان دروغگو، چه می گویید و چه می خواهید؟» عمر گفت: «ای فاطمه، پسرعمویت را چه شده که تو را برای پاسخ فرستاده و خود پشت پرده نشسته است؟» حضرت زهرا(س)فرمود: «ای شقی، طغیان و سرکشی تو مرا به اینجا آورده و حجت را بر تو و هر گمراه منحرف تمام کرده است.» عمر گفت: «این سخنان باطل و زنانه را رها کن و به علی بگو بیرون بیاید.» حضرت زهرا(س) فرمود: «ای عمر، آیا با حزب شیطان مرا می ترسانی در حالی که حيله شیطان ضعیف است؟!» ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ ششم عمر گفت: «اگر علی برای بیعت نیاید هیزم می آورم و این خانه را بر سر اهل آن به آتش می کشم و هر کس در آن باشد می سوزانم.» حضرت زهرا(س) فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کار است؟ چرا ما را با مصیبتی که در آن هستیم رها نمی کنی؟ عمر گفت: «در را باز کن و گرنه خانه شما را به آتش می کشم. ای فاطمه، هر کسی در خانه است بیرون کن وگرنه خانه را با اهلش می سوزانم» حضرت زهرا فرمود: «آیا خانه را بر سر فرزندان على و من آتش می زنی؟» عمر گفت: آری به خدا قسم! مگر آنکه بیرون بیاید و بیعت کند. حضرت زهرا فرمود: «وای بر تو! این چه جرأتی است که بر خدا و رسولش پیدا کرده ای؟ آیا می خواهی نسل او را قطع کنی و نور خدا را خاموش نمایی، در حالی که خداوند نور خویش را به سرانجام خواهد رساند؟» عمر گفت: بس کن ای فاطمه! اکنون نه محمد حاضر است و نه ملائکه، امر و نهی و منعی از سوی خدا می آورند! علی نیز همانند بقیه مسلمانان است. اکنون یکی را انتخاب کن که یا او برای بیعت با ابوبکر بیرون بیاید و یا خانه شما را به آتش بکشم. حضرت زهرا در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود به درگاه خداوند عرضه داشت: خدایا، نزد تو شکایت می کنیم از فقدان پیامبر و فرستاده و منتخب تو... خدایا، از این امت شکایت می کنم که بعد از پیامبر کافر شده اند. حق ما را غصب کرده اند و حرمت پیامبر را مراعات نمی کنند. عمر گفت: «ای فاطمه، این سخنان زنانه را تمام کن...» حضرت فرمود: ای عمر، آیا از غضب خدا نمی ترسی که می خواهی بدون اجازه من وارد خانه ام شوی؛ اینجا خانه رسالت و محل نزول جبرئیل امین و ملائکه مقرب است. حیا کن و از این کارهای پست دوری نما. ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ هفتم 《بسم الله الرحمن الرحیم 》 امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و فرزندانشان در خانه بودند که عمر فریاد زد: «خانه فاطمه را با هر کسی که در آن است آتش بزنید!» با شنیدن این صدا حضرت زهرا از پشت در فرمود: «پدرجان، یا رسول الله، پس از تو از سوی پسر خطاب (عمر) و پسر ابی قحافه (ابوبکر) چه مصیبت هایی به من می رسد. ای عمر، ای دشمن خدا و پیامبر، لعنت خدا بر تو باد.» با شنیدن صدای حضرت، عده ای گریه کنان از خانه فاطمه دور شدند. در حالی که همه ناباورانه نگاه می کردند و انتظار چنین کاری را نداشتند، عمر آتشگیره را به هیزم هایی گرفت که خار مغیلان زیر آنها قرار داده بود و آنها را شعله ور ساخت. با شعله گرفتن هیزم ها، آتش به در خانه سرایت کرد و دود وارد خانه شد، در حالی که حضرت زهرا پشت در نشسته بود. در این حال قنفذ سعی می کرد در را باز کند تا به داخل خانه هجوم بیاورند. حضرت زهرا برخاست و دو دست خود را بر دو طرف چهار چوب در گذاشت و با تمام بدن خود مانع باز کردن در شد، در حالی که می فرمود: «شما را به حق خدا و پدرم پیامبر قسم می دهم که از ما دست بردارید و باز گردید!» با آتش گرفتن در، باز کردن آن آسانتر شده بود؛ ولی حضرت زهرا همچنان در را محکم گرفته بود تا باز نشود. در این حال عمر تازیانه ای از قنفذ گرفت و آماده هجوم به خانه شد. کم کم آتش به این سوی در خانه رسید در حالی که شعله می کشید و حرارت آن بر بدن و صورت حضرت زهرا می خورد. در آن لحظه ناگهان عمر چنان با لگد به در نیم سوخته زد که آن را از جا کند و شکست! پیش از آنکه حضرت زهرا بتواند کنار برود، در با تمام سنگینی بر روی آن حضرت افتاد. در این حال فاطمه بین در و دیوار قرار گرفت و بر همه بدن آن حضرت آسیب رسید... ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ هشتم با شکستن در، عمر بی محابا وارد خانه شد و در حالی که حضرت زهرا بین در و دیوار بود بار دیگر با محکم ترین لگد به در زد. سپس چنان در را بر روی حضرت زهرا فشار داد که نزدیک بود روح از تن آن حضرت خارج شود! در شعله گرفته با ضرب لگد بر صورت و سینه و پهلوی صدیقه کبری برخورد کرد و میخ در بر سینه حضرت فرو رفت و خون جاری شد. همچنین فشار شدیدی بر سینه آن حضرت وارد شد به گونه ای که یکی از استخوانهای سینه اش را شکست و صدای ناله اش بلند شد. فشار در بر بدن حضرت زهرا به حدی بود که در همان لحظه، حضرت محسن در رحم مادر به شهادت رسید. در اثر این ضربات، حضرت زهرا با صورت بر زمین افتاد در حالی که آتش همچنان زبانه می کشید! در آن حال حضرت، صیحه ای زد که هر کس شنید گمان کرد مدینه زیر و رو شد و فرمود: ابتا، یا رسول الله، آیا اینگونه با حبیبه و دخترت رفتار می کنند؟ آه، ای فضه، مرا دریاب! به خدا قسم، فرزندی که در رحم داشتم کشتند. سپس حضرت زهرا از زمین برخاست در حالی که قتل محسن را احساس می کرد و از شدت ضربت در و جراحات به دیوار تکیه داد. ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ نهم 《بسم الله الرحمن الرحیم 》 تمام این وقایع در چند لحظه اتفاق افتاد. در همان لحظات امیرالمومنین با چشمانی سرخ از غضب فورا به طرف در خانه آمد. آن حضرت عبای خود را روی همسرش انداخت و او را به سینه چسبانید و با صدای بلند خطاب به فضه فرمود: «ای فضه، نزد بانویت بیا که از فشار و ضربت در محسنش کشته شد. بدن محسن را در انتهای خانه دفن کن که به جدش رسول خدا ملحق می شود و نزد او شکایت خواهد کرد.» در آن حال حضرت زهرا خواست نفرین کند و از این همه ظلم به درگاه پروردگار استغاثه نماید، ولی امیرالمؤمنین فرمود: «ای دختر پیامبر، به خدا سوگند، اگر نفرین کنی و از خدا بخواهی که اینان را هلاک کند دعای تو را اجابت خواهد نمود و هیچ یک بر روی زمین باقی نخواهند ماند. ای سیدة النساء، بر این مردم رحمت باش و عذاب مخواه.» در این حال فضه آمد و امیرالمؤمنین حضرت زهرا را به او سپرد تا سراغ مهاجمین برود. فضه آن حضرت را از کنار در آتش گرفته به داخل خانه برد تا به حال او رسیدگی کند. سپس اميرالمؤمنين برخاست و خطاب به عمر فرمود: «ای پسر خطاب، وای بر تو از این روز و بعد از این روز و آنچه در ادامه اش می آید. بیرون برو قبل از آنکه شمشیرم را آشکار کنم و این افرادی که تو را حمایت می کنند نابود سازم.» عمر به سرعت از خانه خارج شد و به همراهیانش گفت: «از امر عظیمی نجات پیدا کردم و جنایت هولناکی انجام دادم که بر جان خویش امانی ندارم. این على است که از خانه بیرون می آید و هیچ یک از ما نمی توانیم با او مقابله کنیم!» امیرالمؤمنین به دنبال عمر از خانه بیرون آمد و گریبان او را گرفت و تکانی داد و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و تصمیم به قتل او گرفت، اما سخن پیامبر و وصیت حضرت درباره صبر را به یاد آورد و فرمود: «ای پسر صهاك (عمر)، قسم به خدایی که محمد را به نبوت کرامت داد، اگر نبود پیمانی که از طرف خداوند نوشته شده و عهدی که پیامبر با من نموده می فهمیدی که هرگز نمی توانی داخل خانه ام شوی!» آنگاه عمر را رها کرد و به داخل خانه بازگشت و نزد همسرش آمد تا حال او را جویا شود ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ دهم در این میان قنفذ نزد ابوبکر بازگشت و ماجراهای اتفاق افتاده در حمله عمر را به او خبر داد. ابوبکر برای مرحله بعد به قنفذ چنین دستور داد: «برگردید، اگر علی از خانه بیرون آمد دست نگه دارید و گرنه در خانه اش به او هجوم آورید و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید!» قنفذ با گروهی دیگر به خانه هجوم آوردند تا کمکی برای عمر و یاران او باشند و دسته جمعی بر سر حضرت علی ریختند. عده ای با شمشیرهایشان به امیرالمؤمنین حمله ور شدند و حضرت را در میان گرفتند و طناب سیاهی بر گردن او انداختند! در آن هنگام حضرت زهرا با پهلوی شکسته و سینه خون آلود از جا برخاست و قبل از آنکه مهاجمین از خانه خارج شوند، بین امیرالمؤمنین و آنان مانع شد و فرمود: «به خدا قسم، اجازه نمی دهم پسر عمویم را با ظلم و ستم ببرید. وای بر شما، چه زود به خدا و رسولش درباره ما اهل بیت خیانت کردید!» اما عمر و یارانش بدون اعتنا به سخنان حضرت زهرا، امیرالمؤمنین را به طرف مسجد می کشیدند. در این حال حضرت زهرا، اميرالمؤمنین را گرفته بود و می کشید. اینجا بود که عمر شمشیر را از خالد گرفت و سه بار با غلاف آن بر بازوی حضرت زهرا زد به طوری که او را مجروح کرد و خون جاری شد... ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ یازدهم 《 بسم الله الرحمن الرحیم 》 لحظاتی بعد حضرت زهرا به هوش آمد. وقتی امیرالمومنین را ندید از فضه درباره آن حضرت سؤال کرد. فضه پاسخ داد: «امیرالمؤمنین را با اجبار به مسجد بردند.» حضرت زهرا از جا برخاست و دست امام حسن و امام حسین را گرفت و همراه عده ای از بانوان به سوی مسجد حرکت کرد. غاصبین امیرالمؤمنین را به مسجد بردند، در حالی که عمر شمشیر را بالای سر حضرت گرفته بود و می گفت: «با ابوبکر بیعت کن. در غیر اینصورت گردنت را می زنم!!» در آن حال امیرالمؤمنین فرمود: «آیا فاطمه با جسارت زده می شود؟! ای کاش پسر ابوطالب قبل از چنین روزی مرده بود و کافران فاجر را نمی دید که برای ظلم بر بانوی طاهره ازدحام کرده اند!» حضرت زهرا با دیدن منظره بیعت، ناله ای زد و اشک از دیدگانش جاری شد و خطاب به ابوبکر فرمود: «ای ابوبکر! چه زود بر اهل بیت پیامبرتان حمله ور شدید. به خدا قسم، با شما سخن نخواهم گفت تا پروردگار را ملاقات کنم.» سپس پیراهن پیامبر را بر سر گذاشت و در حالی که دست دو پسرش را گرفته بود، فرمود: «ای ابوبکر، آیا می خواهی همسرم را از من بگیری؟ به خدا قسم، اگر دست از او برنداری نفرین می کنم و کنار قبر پدرم میروم و به درگاه الهی شکایت میکنم.» آنگاه به سوی قبر پیامبر حرکت کرد تا کنار آن رسید و فرمود: «پسر عمویم را رها کنید. قسم به آنکه محمد را به حق مبعوث کرد، اگر او را رها نکنید نفرین می کنم و پیراهن رسول خدا را بر سر گذاشته به درگاه الهی ضجه میزنم و میدانم که ناقة صالح نزد خدا عزیزتر از فرزندان من نیست.» با سخن حضرت، ناگهان آثار عذاب ظاهر شد! امیرالمؤمنین سلمان را فرستاد و پیام داد که حضرت زهرا نفرین نکند و به خانه باز گردد. ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ دوازدهم روزهای آخر عمر حضرت زهرا نزدیک می شد. روزی حال حضرت به شدت منقلب شد در حالی که امیر المؤمنين و فرزندانش کنار ایشان نشسته بودند. در آن حال خطاب به همسرش عرض کرد: «ای پسر عمو و ای باب شهر علم پیامبر و ای همسرم در دنیا و آخرت و ای صاحب نسل طاهر، تو را در باره این دو فرزندم وصیت میکنم که اینها دو نور چشم پیامبرند. برایشان بس است آنچه از فراق جدشان کشیده اند و مادرشان را نیز از دست می دهند. آنها را برای زیارت قبر من بیاور که قلبم با آنان است... ای پسر عمو، بدان که من از تو راضی هستم. آیا تو نیز از من راضی هستی؟ من به اندازه طاقتم در خدمت تو بودم و درباره کارهای دنیا به اندازه توانم تو را یاری کردم. من روزها جو آرد کردم و شب ها با مشک آب آوردم و اکنون به کوتاهی در حق تو اعتراف میکنم. مرا ببخش!» امیرالمؤمنین در حالی که میگریست فرمود: «ای دختر محمد مصطفی و ای بانوی بانوان، روح من فدای روح تو باد». امیرالمومنین با سخنان همسرش می گریست و حضرت زهرا با دست اشک های او را می گرفت و بر صورت خود می کشید و می فرمود: «ای پسر عمو، تو در فراق من محزون هستی و اشک محزون وقتی در امتی جاری شد خداوند آنان را مشمول رحمت خویش می فرماید. پس چگونه است اگر این اشک بر روی کنیزی بریزد. من اشک تو را به امید رحمت به صورتم کشیدم، چرا که من کنیز خدا و دختر پیامبرم. ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ سیزدهم 《 بسم الله الرحمن الرحیم 》 حضرت زهرا در روزهای آخر درباره دشمنان خدا و منع حضور آنان برای تشییع و تدفین وصیت نمود و به امیرالمؤمنين عرض کرد: «یا على، هیچ یک از دشمنان خدا بر سر جنازه من حاضر نشوند و بر بدن من نماز نخوانند. هنگامی که از دنیا رفتم مرا با دست خود غسل بده و کفن نما و شب دفن کن تا ابوبکر و عمر حضور نداشته و خبردار نشوند و بر بدن من نماز نخوانند.» آن حضرت درباره حضور نیافتن آن دو نفر در مراسم خاکسپاری، امیرالمؤمنین را قسم داد و عرض کرد: «تو را به خدا و به حق محمد رسول خدا قسم میدهم که ابوبکر و عمر بر من نماز نخوانند.» همچنین حضرت زهرا به اسماء وصیت کرد که هیچ کس بعد از وفات کنار جنازه اش نیاید و درباره عدم حضور عایشه به طور خاص تاکید فرمود ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ ✍ چهاردهم روز آخر امیرالمؤمنین وارد خانه شد و دید حضرت زهرا پس از مدت ها که نمی توانست کار خانه انجام دهد، آن روز خمیری آماده کرده تا نان بپزد و ظرف آبی آماده کرده تا موهای حسنین و لباس هایشان را بشوید. امیرالمؤمنین با تعجب از آنچه می دید علت را پرسید و حضرت در حالی که اشک بر صورتش جاری بود فرمود: «یا على، اکنون هنگام فراق من و توست. دیشب در خواب دیدم که پدرم در مکانی بلند ایستاده و به راست و چپ می نگرد و منتظر کسی است. عرض کردم: پدر، رفتی و مرا تنها و بی کس باقی گذاشتی؟ شب و روز هر ساعت بر تو گریه میکنم و از هیچ غذایی لذت نمی برم و خواب راحت ندارم. فرمود: فاطمه جان، من اینجا منتظر تو ایستاده ام، چرا که مدت فراق زیاد شده و شب های انتظار و غم پایان یافته و ارتحال نزدیک شده است. دخترم، فردا شب هنگام رسیدن تو به من است. با دیدن این خواب یقین کردم که فردا شب از نزد تو خواهم رفت. این خمیر را برای نان امروز آماده کرده ام و با این آب میخواهم موهای فرزندانم را بشویم؛ چرا که تو فردا مشغول غسل و کفن و دفن من هستی و می ترسم فرزندانم گرسنه بمانند و سرهایشان غبار آلود بماند و لباسهایشان تمیز نباشد.» هنگامی که امیرالمؤمنین کلمه فراق را از حضرت زهرا شنید، گریست و فرمود: «یا فاطمه، هنوز غم پدرت در قلب من است، پس چگونه می توانم دوباره با فراق تو محزون شوم؟» حضرت زهرا فرمود: «ای پسر عمو، بر فراق من همان گونه صبر کن که بر دوری پدرم صبر کردی که خدا با صابرين است». آنگاه در حالی که می گریست موهای حسنین را شانه زد و لباس های فرزندانش را شست. سپس به آنها فرمود: «ای نور دیدگانم، کنار قبر پدربزرگتان بروید و برای من شفا بخواهید.» هنگامی که حسنین رفتند، حضرت از فضه خواست تا بسترش را پهن کند. آنگاه در بستر خوابید و فرمود: "ای پسر عمو، نزد من بنشین که اکنون وقت وداع است‌" ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ ✍ پانزدهم 💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 👈 گوش کن‼️ مؤذن دارد اذان می گوید. صبح شده است. ابوبکر پس از نماز صبح به مردم حاضر در مسجد می گوید: «برای تشییع جنازه دختر پیامبر حاضر شوید که دیشب از دنیا رفته است.» 👥 آنگاه همراه با عمر و عده ای از مردم به سمت خانه امیرالمؤمنین می آیند در حالی که قصد دارند بر بدن حضرت زهرا(س) نماز بخوانند و در مراسم تشییع و تدفین او حاضر باشند. 🤔 آری، این آخرین و بهترین فرصت برای پنهان کردن ظلم های آنها به فاطمه است. هر طور شده نباید این فرصت را از دست داد. 👌 در بین راه با «مقداد» برخورد می کنند. او با دیدن ابوبکر و عمر و افراد همراهشان می گوید: «ما دیشب فاطمه را دفن کردیم.» 🌌 عمر که می بیند فرصت از دست رفته است به ابوبکر نگاه می کند و می گوید: «آیا به تو نگفتم اینها بدن فاطمه را شبانه و زود دفن می کنند که ما حاضر نباشیم؟» ✍ عباس(عموی پیامبر) می گوید: «او خود وصیت کرده بود که شما بر او نماز نخوانید.» 👈 مقداد نیز می گوید: «فاطمه وصیت کرده بود شما دو نفر بر جنازه او نماز نخوانید.» 😡 عمر که می بیند فرصت از دست رفته، عصبانی می شود و به مقداد حمله می کند. آنقدر بر سر و صورت او می زند که خسته می شود. حاضرین مقداد را از دست او رها می کنند. آری، فاطمه با این وصیت خود، سندی را در تاریخ به جا گذاشت تا کسی بعدا نتواند ظلم هایی که به فاطمه شد را انکار کند. 😔 مقداد بلند می شود و به عمر می گوید: « دختر پیامبر از دنیا رفت در حالی که از هر دو پهلویش خون جاری بود، از ضرباتی که تو با شمشیر و تازیانه بر او زدی. پس بدان که من برای کتک خوردن نزد تو بسیار کم ارزش تر هستم که مرا اینگونه میزنی.» ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ 👈 ....... ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆ 🌐 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ ✍ شانزدهم و پایانی 🍂 سه روز از شهادت حضرت زهرا(س) می گذرد. سه روز است علی از خانه بیرون نیامده. یاران علی که طاقت دوری او را ندارند، عمار را نزد او می فرستند. 👥 بیا با هم به خانه علی برویم و به مولا تسلیت بگوییم. نگاه کن‼️ علی نشسته و حسن و حسین کنار او هستند. حضرت به آن دو نگاه می کند و اشک می ریزد. 😢 عمار می گوید: «آقای من، شما ما را به صبر بر مصیبت دستور می دهید. اصحاب در انتظار شما هستند و طاقت دوری شما را ندارند.» 👌 علی پاسخ می دهد: «عمار، راست می گویی. اما بدان که من با از دست دادن فاطمه، پیامبر را نیز از دست دادم. فاطمه برای من آرامش خاطر و تسلای مصیبت بود. ای عمار، من درد مصیبت را احساس نکردم مگر با وفات او و درد فراق را نفهمیدم مگر با فراق او!!! و آنچه تحمل مصیبت را آسان می کند این است که در محضر خداست. 😔 ای عمار، هنگامی که فاطمه را بر مکان غسل گذاشتم، دیدم یکی از استخوان هایش شکسته و میخ در وارد سینه اش شده و آن را مجروح کرده و پهلویش از شدت ضربات سیاه شده است. 😭 ای عمار، آنچه از قلبم بیرون نمی رود این است که فاطمه این جراحات را از من مخفی می کرد تا مبادا زندگی به کام من تلخ شود.» 😭 عمار به گریه می افتد و علی ادامه می دهد: «ای عمار، بدان که این بانوی از دست رفته و درگذشته، دختر پیامبر است و من در مصیبت او به خاطر خدا صبر می کنم.» ⚠️ دوستان، فاطمیه امسال هم گذشت!!! ما چه کردیم؟ آیا توانستیم گوشه ای از غربت و مظلومیت مادر را به گوش دیگران برسانیم؟ فاطمیه سال دیگر در راه است... !!!!! ┄✿❁✿❁✿❁✿┄ ☘✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨☘ 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 ☆‍●◉☘🕊◉●◉☘🕊◉●☆
بایَـــــد بَـــــساطِ داغ و عـــــزایش عـــــلم شـــــود بایـــد عـــزای مـــادرمان مـــحترم شـــــود 🏴 ای شـــیعه داغ مــــادرمان کـــم نمیـــــشود حــــتی اگـــرکه دســــت مـــغیره قـــــلم شـــــود 😭 تالـــحظه ای که مــــهدی زهــــرا نیامـــــده یـــــک ســـــوزنی نبایـــــد از این روضـــــه کـــــم شـــــود... 😭 (س) @pm_Basirat تجلّـــی بصیرتـ