🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۲۸)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۱۲_صدقه ص ۴۴
🔹️در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به#باطن_اعمال آگاه مي شديم.
🔹️يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را مي فهميديم. چيزي كه امروزه به اسم#شانس بيان مي ً شود، اصلا آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگي به واسطة برخي علتها رخ مي داد.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️روزي در#دوران_جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم. كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد
🔹️نمي دانيد كه چقدر بچه هاي هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا مي رفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار مي كرديم!
🔹️براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند. شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم
🔹️چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده!من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو،
براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
🔹️چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده، فكر كردم يكي از بچه ها مي خواهد من را اذيت كند، لذا همين طور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️يكباره ديدم حاج آقا... كه#امام_جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟ وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچه ها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
🔹️اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش!حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهي پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟
❖ @pmsh313 ❖
🔹️جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه ً شما را اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود.
🔹️خلاصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين مي خوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برمي دارم.چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم...
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••
☜【پیام_معنوی】
✅ @pmsh313
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••