🔹♦️🔹♦️🔹
#نامه ۴۵ 🗞🗞
نامه به عثمان بن حنیف، قسمت اول
#ضرورت_سادهزیستی_کارگزاران
👈آيا به #همين رضايت دهم كه مرا #اميرالمومنين (ع) خوانند؟ و در تلخي هاي روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختي هاي زندگي الگوي آنان نگردم؟
👈 آفريده نشده ام كه غذاهاي لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان #حيوان پرواري كه تمام همت او علف، و يا چون حيوان #رهاشده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده، و از آينده خود بي خبر است. #آيا مرا بيهوده آفريدند؟ #آيا مرا به بازي گرفته اند؟ #آيا ريسمان گمراهي در دست گيرم؟ و يا در راه سرگرداني قدم بگذارم؟ گويا مي شنوم كه شخصي از شما مي گويد: (اگر #غذاي فرزند ابيطالب همين است، پس #سستي او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان بازمانده است.)
👈آگاه باشيد! #درختانبياباني، چوبشان #سخت تر، اما #درختانكنارهجويبار را پوست #نازك تر است، درختان بياباني كه با باران سيراب مي شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پردوام تر است.
👈من و رسول خدا (ص) چونان روشنايي يك چراغيم، يا چون آرنج به يك بازو پيوسته، به خدا سوگند! اگر اعراب در #نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روي برنتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مي شتابم، و تلاش مي كنم كه زمين را از اين شخص (معاويه) مسخ شده، و اين جسم كج انديش، #پاكسازم تا سنگ و شن از ميان دانه ها جدا گردد.
♦️نهج البلاغه، نامه ۴۵♦️
🏴 @Khairolbashar