🔹صفحه: 500
💠سوره جاثیه: آیات 14 الی 22
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
#متن_تفسیر #صفحه_500 سوره مبارکه #جاثیه
#سوره_45
#جزء_25
منبع: کتاب تفسیر یک جلدی مبین - استاد بهرامپور
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @sibsoorgh
╚══🌸🕊═════════╝
صفحه 500 بخش اول1_2243561211.mp3
زمان:
حجم:
4.4M
#صوت_تفسیر #صفحه_500 سوره مبارکه #جاثیه
بخش اول
#سوره_45
#جزء_25
مفسر: استاد قرائتی
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @sibsoorgh
╚══🌸🕊═════════╝
سهم روز بیست و ششم از حکمت ۲۳۳ تا ۲۴۳
4_5794382121820751985.mp3
زمان:
حجم:
3.1M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز بیست وششم از حکمت ۲۳۳ تا حکمت ۲۴۳
https://eitaa.com/joinchat/3042902020Cab4e8d14dc
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز بیست وششم
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت233 : به فرزندش امام مجتبی (علیه السلام ) فرمود: كسی را به پيكار دعوت نكن، اما اگر تو را به نبرد خواندند بپذير، زيرا آغازگر پيكار تجاوزكار و تجاوزكار شكست خورده است.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت234 : برخی از نيكوترين خلق و خوی زنان، زشت ترين اخلاق مردان است، مانند، تكبر ،ترس، بخل، هرگاه زنی متكبر باشد، بيگانه را به حريم خود راه ندهد، و اگر بخيل باشد اموال خود و شوهرش را حفظ می کند، و چون ترسان باشد از هر چيزی كه به آبروی او زيان رساند فاصله می گيرد.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت235 : (به امام گفتند، عاقل را به ما بشناسان) و درود خدا بر او فرمود: خردمند آن است كه هر چيزی را در جای خود می نهد. (گفتند پس جاهل را توصیف كن فرمود:) با معرفی خردمند، جاهل را نيز شناساندم (يعنی جاهل كسی است كه هر چيزی را در جای خود نمی گذارد، بنابراين با ترك معرفی مجدد، جاهل را شناساند.)
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت236 : به خدا سوگند، اين دنيای شما كه به انواع حرام آلوده است، در ديده من از استخوان خوكی كه در دست بيماری جذامی باشد پست تر است.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت237 : گروهی خدا را به اميد بخشش پرستش كردند، كه اين پرستش بازرگانان است و گروهی او را از روی ترس عبادت كردند كه اين عبادت بردگان است و گروهی خدا را از روی سپاسگزاری پرستيدند و اين پرستش آزادگان است.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت238 : زن و زندگی، همه اش دردسر است و زحمت بارتر اينكه چاره ای جز با او بودن نيست.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت239 : هر كس تن به سستی دهد، حقوق را پايمال كند، و هر كس سخن چين را پيروی كند دوستی را به نابودي كشاند.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت240 : سنگ غصبی در بنای خانه، مایه ويران شدن آن است (اين سخن از رسول خدا نقل شده است و اينكه سخن پيامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام ) شبيه يكديگرند جای شگفتی نيست برای اينكه هر دو از يكجا سرچشمه گرفته و در دو ظرف ريخته شده است).
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت241 : روزی كه ستمديده از ستمكار انتقام كشد، سخت تر از روزی است كه ستمكار بر او ستم روا می داشت.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت242 : از خدا بترس هر چند اندك، ميان خود و خدا پرده ای قرار ده هر چند نازك.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
📒 #حکمت243 : هرگاه پاسخها همانند و زياد باشد، پاسخ درست پنهان گردد.
┄═❁🍃❈🌺❈🍃❁═┄
http://eitaa.com/joinchat/4186308623C524dd26156
حکمت-5-بخش-2.mp3
زمان:
حجم:
1.4M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت5 2⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
https://eitaa.com/joinchat/2483486973Cfd85ad48ee
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗به تو مشغول💗
قسمت بیست و پنج
🔹ریحانه دقیق به حرفهایم گوش می دهد. سر تکان داده و می گوید:
^ خیر باشه. بچه ها سراغت را می گیرن و حال و احوال می کنن. می خواستن خدمت برسن.
+ ئه. چه عجب نسیم سراغ ما را گرفت.
^ نسیم خانم را که ندیدم. ولی بچه های هیأت دوست داشتن ببیننت. برات خیلی دعا کردن.
🔻حالا این چشم های من هست که علامت سوال در آن موج می زند و ریحانه برای توضیح بیشتر ادامه می دهد:
^ هیئت متوسلین به ام الائمه حضرت زهرا سلام الله علیها. مخصوص خواهران هست و دوستان جوانی مثل شما توش فعالیت دارن. خواهرا برات حدیث کسا خوندن و حالا هی سراغت را می گیرن. به من می گن نرگس خانم را که نمی یاری هیئت، لااقل بگو ما بیایم عیادتشون.
🔸لبخند می زند. تعجب می کنم. من که آن ها را نمی شناسم. آن ها هم من را فقط در حد یک اسم می شناسند. به این که نمی گویند شناخت. پس چطور است که نگران حال من هستند و پیگیر و حتی می خواهند بیایند عیادت کسی که ندیده اند. وا. مگر می شود؟ نسیم که اینقدر با او جون جونی ام کاری به کارم ندارد آنوقت این ها که نمی شناسندم هی حال و احوال می پرسند. نمی توانم باور کنم ولی با این حال می گویم:
+ بگین تشریف بیارن. ممنونم که برام دعا کردن. منم دوست دارم ببینمشون.
^ خب شما که بله را گفتی. اگه حاج خانم هم اجازه را صادر کنن بهشون می گم خدمت برسن.
🔹هر دو می خندیم. ظرف شیرینی را سمتم دراز می کند و بفرمای دلنشینی می گوید. به چهره اش دقیق می شوم. چشمهای قهوه ای رنگش چقدر برق می زنذ. طوری نگاهم می کند که احساس می کنم تا عمق وجود و افکارم را دارد می خواند. سرم را زیر می اندازم. هنوز دستش به سمت من دراز است. دست دیگرش را روی پایم می گذارد و با فشار مختصری که می دهد دوباره بفرما می گوید. شیرینی سه گوش را برمی دارم و با لذت شروع می کنم به خوردن. از هیچ چیز در دنیا بیشتر از این شیرینی خامه ای های تازه خوشم نمی یاد. ریحانه از اینکه با اشتها می خورم خوشش می آید و می گوید:
^ یعنی اینقدر خوشمزه است. بزار منم امتحان کنم
و خودش یکی عین مال من بر می دارد و با حرکات صورت شروع می کند به نشان دادن لذت خوردن این کیک:
^ اوه اوه. چقدر لطیفه. چقدر خوشمزه است. چقدر خامه داره ها.
+ آره این خامه دارهاشو خیلی خوشم می یاد. خصوصا اینکه تازه باشه. از کجا خریدین؟
^ از همین شیرینی فروشی گلاب که تو خیابون اصلی هست. نزدیکه. بازم برات بخرم؟
+ نه بابا. فکر کنم با این جعبه بزرگی که آوردین تا چند هفته داشته باشیم.
^ اووووه. چند هفته. مگه شیرینی خور قهاری نیستی؟ قول می دم به پنج روز نکشیده تهش را در می یاری.
+ از کجا فهمیدین شیرینی خور قهاری ام؟
^ از انتخاب زود و سریعت.
🔸با دستی که روی پایم گذاشته بود، پایم را ماساژ می دهد. چقدر احساس راحتی می کنم. از حالت صورتم می فهمد که خوشم آمده. خوشحال می شود و پای دیگرم را هم با دست دیگرش ماساژ می دهد.
+ شما انگار تو ماساژ دادن واردین ها
^ تا حدی.
آفتاب حسابی پایین رفته و ریحانه نگاهی به ساعتش می اندازد.
^ خب نرگس جان، با اجازه ات من دیگر باید رفع زحمت کنم. اگه کاری داشتی این شمارمه. سه سوته که نه ولی سریع می یام و هرکاری از دستم بربیاد انجام می دم. اجازه مرخصی می دی شاهزاده خانم؟
+ صاحب پادشاهید. اجازه ما هم دست شماست ملکه اعظم. تشریف داشته باشید.
🔻از خنده ی باز صورتش معلوم است که از حاضرجوابی ام خوشش آمده. باهام دست می دهد و می گوید:
^ ما از دست دادن فرار نمی کنیم خلاصه ها... منزل ما هم تشریف بیارید. دفعه بعد نوبت شماست که بیای خانه ما. نشد بفهمیم این شطرنجت آخرش چی شد. کی برد؟
+ فعلا وقت استراحش بود. بقیه اش را که شما رفتی بازی می کنم و خبر می دم.
^ از قول من از حاج خانم هم خداحافظی کنید. التماس دعا. خدانگهدار نرگس جان.
+ چشم. حتما. خداحافظ
🔹موذن اذان می گوید و مادر مثل هر شب، راهی مسجد می شود. حالا می فهمم که چرا ریحانه به ساعتش نگاه می کرد و رفت. همان جا نمازم را می خوانم. کمی سردم شده است. می خواهم ادامه شطرنج را بازی کنم که پدر و مادر، هر دو با هم از راه می رسند.
🍃🍃🍃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗به_تو_مشغول💗
قسمت بیست و شش
🔹همزمان که پدر صندلی ام را به داخل هل می دهد، جریان را برایم تعریف می کند:
= خانم توانمند، سکته قلبی کرده. تحت مراقبت های ویژه است. همسایه ها می گفتند که همسرش چندسال پیش فوت کرده و دختراش هم هر کودوم تو یک شهری هستند و اینجا تنهاست. لطف خدا بوده که دخترش پشت تلفن بوده و تونسته به موقع به اورژانس خبر بده. تو مسجد براش ختم امن یجیب گرفتن. شما هم براش دعا کن.
🔻پس برای همین دخترش فقط آدرس خانه ی مادرش را داده و شخصا نیامده. از خودم خجالت می کشم که در مورد چیزی که نمی دانستم زود قضاوت کردم. پدر به صورتم دقیق می شود. از مادر می پرسد:
= مهمان داشتیم؟
- بله. از کجا فهمیدی؟
= از صورت شاداب نرگس و چای و شیرینی های تو حیاط. حالا کی بوده که نرگس نق نقوی ما را شاداب و خندان کرده؟
+ ئه. بابا...
- ریحانه خانم بودن. سلام رسوند. بنده خدا چندبار بود می خواست بیاد.
یعنی واقعا من شاداب شده بودم؟
ا🔹🔸🔹🔸🔹
🔻صدای تلفن بلند می شود.
" سلام . از مطب دکتر کریمی تماس می گیرم. خانم نرگس مولایی؟
+ سلام. بله. بفرمایید.
" خانم، شما دوشنبه وقت فیزیوتراپی دارید. تماس گرفتم ببینم تشریف می یارید؟
+ بله ؟ فیزیوتراپی؟
مادر صدایم را می شنود. سریع می گوید :
- بگو می یایم. کی نوبت دادن؟
+ بله. برای چه ساعتی باید بیام؟
"رأس ساعت ده صبح اینجا باشین. خدانگهدار
+ چشم. خداحافظ.
- برا کی نوبت داد؟ هفته پیش چندبار زنگ زدم و اسمت را گذاشت تو نوبت و گفت خودش زنگ می زنه.
+ برای دوشنبه. ساعت 10 صبح.
🔹می روم دست و صورتم را بشویم. پدر یک روشویی کوتاه مخصوص من درست کرده که نشسته راحت بتوانم آب بردارم و کارهای دیگرم را انجام دهم. یک خط تلفن هم بالا کشیده که بتوانم گوشی تلفن را جواب بدهم. یک جورایی در این چند هفته من شدم منشی خانه: الو..بله..فرزانه با شما کار دارن. الو ..بله... مادر، فاطمه خانمن با شما کار دارن. الو..بله.. نه پدر تشریف ندارن. پیغامتون را بفرمایید خدمتشون می دم. بله بله. چشم. و یادداشت می کنم پیغام رو. فرزانه هم شیرین کاری کرده و یک سطل از پنجره اتاقم با طناب به پایین فرستاده و هی داد می زند: نرگس، طناب را بکش بالا. می کشم می بینم یک نامه نوشته این طوری:
" سلام نرگس جان. خواهر گل خودم. خیلی دوستت دارم. خواستم یادآوریت کرده باشم. فدات. بوس. امضا: فرزانه جانت "
🔸اوایل من هم جواب می دادم و زیرش یا در برگه دیگر دو سه جمله ای برایش می نوشتم ولی الان دیگر هسته شلیل هایی که از قبل ذخیره کرده ام را می گذارم در سطل و می فرستم پایین و داد می زنم: بپا عشقت نخوره تو سرت... سطل را می گیرد و طنابش را می کشد که یعنی به دستم رسید. صدای خنده اش بلند می شود:
^ صفای هسته شلیلتو عشقه. بکارمش یعنی؟ یک درخت بهم هدیه دادی؟
+ بابا رو رو برم هعی. کم تحویل بگیر خودتو. بیکاری تو دختر؟ هی برام نامه فدایت شوم پست می کند آنم با سطل زباله.. سطل خوش بوتر نداشتی حالا؟
^ این را هم با التماس از مامان کش رفتم.
+ بشورش لااقل. هر دفعه نامه ات به دستم می رسه باید برم دست و صورتم را بشورم
^ چه خوب. یعنی اینقدر دوست داری نامه هامو که می خوریشون؟ صورتت رودیگر چرا می شوری؟
🔻یک لحظه به حرفش فکر می کنم و با خودم می گویم: واقعاها، صورتم را چرا می شورم؟ بعد داد می زنم:
+ بفرست بالا آن سطل زباله ات رو؟
^ بازم هسته شلیل داری بفرستی برام؟
+ شلش کن فرزانه. کارش دارم.
🔸سطل زباله بالا می آید. کل ارتفاعش یک وجب و نیم است. داخلش هم به قطر بیست سانتی جا دارد. طناب را از سطل باز می کنم. یک پارچه را روی پاهایم می اندازم. سطل را می گذارم روی پارچه و صندلی را هل می دهم سمت دستشویی. صدای فرزانه بلند می شود. کلا همه حرفهایمان با صدای بلند هست چون من طبقه بالا هستم و فرزانه پایین و حس و حال بالاآمدن از پله های بلند را ندارد.
^ چی شد پس؟ هسته ی من کو؟
+ دارم وایتکسش می زنم.
^ چی کار می کنی؟
+ ماشین پستچی ات را دارم می شورم.
^ گفتی چی کار می کنی؟
🔻به بالای سرم نگاه می کنم. فرزانه به سه شماره آمده بالای سرم.
+ می بینی که. دارم وایتکس می زنم سفید بشه.
^ ای بابا. نزن بابا. نزن. من عمدا این را خاک مال می کنم. مادر هم چندبار شسته و می گه کثیفه و این طوری نده به نرگس. منم هربار خاکمالش کردم. زحمت نکش. بِدکش به من این ماشین پستچی ام رو.
دست از شستن می کشم. فرزانه سطل را بر می دارد. چند بار تکانش می دهد که آبش بچکد. می رود سمت پنجره و می اندازدش در باقچه حیاط.
🍃🍃🍃
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسم اعظم خداوند در کدام آیات سوره های قران کریم است؟
ماجرای سوال عجیب از امام علی علیهالسلام.
🔻آیات اسم اعظم:
🔸شش آیه اول سوره حدید
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١﴾ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿٢﴾ هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿٣﴾ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿٤﴾ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ ﴿٥﴾ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿6}
🔸سه آیه آخر سوره حشر
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢٤﴾
♻️♻️♻️به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان
Haj Meysam MotieeDoa7Sahifeh-Arabi.mp3
زمان:
حجم:
7M
#ادعیه
📝 دعای آن حضرت است
هنگامی که دشواری طاقتفرسایی برای او رخ میداد یا بلای سختی بر او نازل میشد
و زمانیکه حزن و اندوهی به او دست میداد.
♻️دعای هفتم صحیفه سجادیه (با لحن عربی )
🎤حاج میثم #مطیعی
📌ای آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده میشود،
و ای آن که سختیِ دشواریها با تو آسان میگردد 🙏
#دعای_هفتم
#صحیفه_سجادیه
◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️