eitaa logo
نجمه
66 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
248 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷چرا ایران به دستور رهبر انقلاب در قطب جنوب پایگاه دائمی خواهد داشت ؟ 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 عملیات انتحاری مقابل وزارت کشور ترکیه 💬 وزیر کشور ترکیه: 🔻 ۲ تروریست با خودرویی به جلوی ادارهٔ امنیت وزارت کشور آمدند و بمب‌گذاری کردند و یکی از آن‌ها خود را منفجر کرد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️🎥 فیلم تکاندهنده و کوتاه 📌برگرفته از خاطره همسر شهید نوروزی نژاد ✍ای‌کاش این کلیپ آنقدر دست به دست شود تا همه‌ی مردم و مسئولین ببینند... 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فرمول موفقیت از زبان توماس جی واتسون : می‌خواهید فرمولی برای موفقیت در اختیارتان بگذارم؟ در حقیقت خیلی آسان است: نرخ شکست‌هایتان را دو برابر کنید. شما به شکست به عنوان دشمن موفقیت فکر می‌کنید، اما اصلا این‌طور نیست. شما می‌توانید با شکست دل‌سرد شوید یا اینکه از آن درس بگیرید، پس جلو بروید و مرتکب اشتباه شوید. هرقدر می‌توانید اشتباه کنید. به‌ خاطر داشته باشید،که در پیِ این شکست‌هاست که موفقیت را می‌یابید. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
برای دقایقی چشمانت را ببند و تصور کن که پیر شده ای و تنها یک آرزو برایت مانده: که برگردی و زندگی کنی. حال چشمانت را بگشا، شاهد معجزه باش و زندگی کن. خدایا برای تموم نعمتایی که دادی و ما اصلا نمی بینیمش شکرت❤️ 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹صفحه: 325 💠سوره انبیاء: آیات 36 الی 44 @ahlolbait_story
یوزارسیف قسمت ۷۷ یک ساعت به اذان مغرب مانده که یوزارسیف طبق قولی که به من داده بود به خانه امد ومن هم اماده ی اماده برای رفتن به خانه ی سمیه بودم,میدانستم یوزارسیف از سر کاری سخت میاید اما یوزارسیف مرد کارهای سخت بود,البته شرکتشان عصرها کار نمیکرد اما طبق توافقی که یوسف قبل از ازدواج با من کرده بود بعضی عصرها که کاری برایش جور میشد سرکار میرفت,یوسفم همان روز اول گفت که درامد کاردر شرکت کفاف زندگی مارا خواهد داد ودر معذوریت نخواهیم بود ویوسف تعهد کرد ,ریالی از پول شرکت را بیرون خانه خرج نمیکند اما درعوض عصرها کارهای برقی خارج از شرکت برمیدارد که درامدش را دوست دارد تمام وکمال انفاق کند وصدقه دهد ,بااینکه نوعروس بودم وتاب دوری همسرم را نداشتم اما به خاطر دل پاک وعقیده ی پاکتر وایمان راسخ یوزازسیفم ,پذیرفتم وخداییش اوهم رعایت حال مرا میکرد وسعیش براین بود اوقاتی را که خارج از,خانه میگذراند زمانی باشد که من استراحت میکنم یا به مادرم سر میزنم و... یوزارسیف با لبخندی ملیح دست در دستم انداخت وگفت:دیگر اسب سواری بس است,امروز به خاطر کاری که برای,علیرضا میخواهی انجام دهی ,مرکبش را دودستی تقدیمم کرده تا زودتر دل بی قرارش قرار گیرد.... لبخندی زدم وگفتم اما سوار اسب خودمان مزه اش بیشتر است...وبااین خوش وبش سوار سمند علیرضا شدیم وپیش به سوی خانه بابای سمیه حرکت کردیم,میدانستم که الان سمیه بی صبرانه منتظر است ,چون اینقدر شیطنت به خرج داده بودم وحسابی کنجکاوش کرده بودم به طوریکه سمیه اصلا به مخیله اش نمیگنجید قاصد ازدواجش هستم ,بلکه فکر میکرد اتفاق خارق العاده ای در زندگی خودم افتاده که باید سنگ صبورم باشد... یوسف راهش را کج کرد ومیخواست از میانبر کوچه ی قدیمی ما به خانه سمیه برسد. به اول کوچه رسیدیم واز در نیمه باز خانه ی حاج محمد مشخص بود کسی پشت در, انتظار چیزی را میکشد که حتی یوزارسیف هم متوجه شد وباریتم بوق ماشین عروس ,جلوی خانه ی حاج محمد چند بوق زد ,باورم نمیشد علیرضا تا این حد خاطرخواه سمیه باشد,اما خداییش دروتخته باهم جور جور بود. به چهارکوچه رسیدیم وباید میپیچیدیم داخل چهارکوچه که نگاهم به در خانه مان که روزگاری درانجا زندگی میکردم افتاد وناخوداگاه اهی کوتاه کشیدم که ناگاه دست یوزارسیف روی دستم قرار گرفت وگفت:ناراحت نباش زری بانو ,دنیاست ,بی وفاست میگذرد وخاطره ها میماند...من که حتی در کشورخودم نیستم چه کنم؟؟ چقدر این مرد حواسش به من بود وتک تک حرکاتم را میدید وعمق افکارم را میخواند ..بغض گلویم را گرفت...بمیرم برای یوزارسیفم که اواره ی کشوری دیگر شد...کشوری که داعیه ی عدالت دارد اما بی عدالتی را در برخورد وحتی در نگاه به یک افغانی کاملا ,احساس میشود.... اخر کی میفهمند که ارزش انسانها نه به ملیتشان بلکه به ایمان واعتقادشان به خداست... جلوی خانه ی سمیه پیاده شدم,هنوز ماشین حرکت نکرده بود ومن در نزده بودم که سمیه پشت درخانه شان داخل کوچه ظاهرشد... ادامه دارد... نویسنده_ط_حسینی یوزارسیف قسمت ۷۸ سمیه با سلامی انرژی بخش دستم را گرفت وداخل حیاط خانه شان کشاند ومثل همیشه خودش را انداخت توبغلم ,از همون بدو ورود فیلمم را شروع کردم وبا حالی نزار گفتم:سلام دختر,ولم کنم,حال ندارم ,وحالت عق زدن به خودم گرفتم وبه سرعت خودم را رسوندم لب باغچه که مثلا حالم خوش نیست و... سمیه سریع اومد بالا سرم در حالیکه شانه هام را ماساژ میداد گفت:وای خدا مرگم بده,چت شده؟ظهر که زنگ زدی همچی دلخوش بودی ,نکنه مسموم شدی؟ دستم را گرفت وبلندم کرد همانطور که دستم تو دستش بود چادرم را مرتب کردم ,آخه خوبیت نداشت جلو بابا ومامان سمیه فیلم بیام ,باید حالت عادی داشته باشم وبا گفتن یاالله کوتاهی وارد هال شدیم... سمیه چادرم را از سرم کشید وگفت:راحت باش زر زری جان, حاکم مطلق این مملکت الان خودمم وخودتی , بابا ومامانم رفتن ددر... پس دوباره خودم را به بی حالی زدم ورومبل هال ولو شدم وگفتم:سمیه جان ,دل وروده ام داره بالا میاد ... سمیه با دستپاچگی گفت:شربت,شربت ابلیمو برات درست کنم وبیارم؟؟ گفتم:اره ,اره ترشمزه خوبه…… سمیه با تعجب برگشت طرفم کنارم نشست وخودش را چسپوند بهم ودرحالیکه دستم را محکم گرفته بود گفت:شیطون بلا...نکنه دارم خاله میشم؟؟.. با شیطنت وخیلی قبراق زدمش عقب وگفتم:اه برو کنار بابا....خیار پلو نپز برا خودت ,برو شربت ابلیمو را بیار که دلم شربت میخواد... بااین حرکتم سمیه فهمید که فیلمش کردم ,همانطور که دستم را میکشید وبلندم میکرد گفت:بلا گرفته حالا منو سرکار میزاری؟!!پاشو خودت قدم رنجه کن درمعییت هم شربتی بسازیم وباهم وارد اشپزخانه شدیم,من رو صندلی نهارخوری نشستم وسمیه مشغول تدارک شربت شد,دل تو دلم نبود,میخواستم یهو همه چی رابگم وسمیه را سورپرایز کنم,اما ته دلم میگفت به جبران شیطنتهای,قبل سمیه ,یه کم اذیتش کنم,برا همین درحالیکه تمام حرکات سمیه را زیر نظر