eitaa logo
عارفانه
883 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
41 ویدیو
0 فایل
﷽ سلام علیکم ✋ علی احمدپور هستم مدرس کانــالداری ادمیــنی و تبلیغــات در فضـــای ایتا 🇮🇷 خاک خورده ایتا هستم و کمکت میکنم راه رو اشتباه نری یه وقت 😉✊ ⭕ با سابقه بیش از ۴سال ادمینی 🔵 مُبدِع آنالیز محتوایی در ایتا 🟢 در خدمتم👇 @aappoet110
مشاهده در ایتا
دانلود
هردل كه‌شكست ره به جايی دارد  هر اهل دلی قبله نمايی دارد با آنكه بُود قبله ما كعبه ولی 🕋     ايوان نجف عَجب صفايی دارد ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ @poem110 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
‌آمد که بگیرد ز علـی نقطه ضعفی بیچاره ندانست که علـی نقطه ندارد.. 🌹🌹 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ @poem110 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
چشمِ بر در مانده اند امشب یتیمان علی هردمی پرسند چرا آن آشناامشب نیامد از خرابه ناله ی سوز جزامی می رسد یارَ با آن مهرورز باخدا امشب نیامد چاه هم گویا خبر از حال مولایم ندارد ناله سر داده چرا آن باوفا امشب نیامد کوچه ونخل ودر ودیوار هم چشم انتظار مانده اند خرما بدوش باصفا امشب نیامد مسجد ومحراب ومنبر لاله گون از فرق او آه حسرت میکشند آن لافتی امشب نیامد
چند روز است که در روزه ی دیدار توام پر کن این فاصله ها را که دم افطار است...!
از یاعلی زبان و دهان خسته کی شود اصلا زبان برای همین در دهان ماست🖤
احيا گرفته ام که تو احيا کنی مرا قدرم اگر که با تو مقدر شود ،‌ بس است
شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد🌹 خط به خط باور تقویم مسلمان می شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی💔 بود نه آن دیگرها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید مرد آن است که تا لحظه آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیه ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن "جگر شیر نداری سفر عشق مکن" عنکبوت آیه‌ای از معجزه بر سر در دوخت تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟ از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟ یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی  باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید "من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌زده خون می‌خورم و خاموشم" طاقت‌آوردن این درد نهان آسان نیست شِقْشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست می رود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ @poem110 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ @poem110 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈