#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد
جز گریه طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد
با ما جگری هست که دست دگران نیست
از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟
اینجا که حرام است پریدن ز لب بام
رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد
تیغ کرم تو بکند کار خودش را
هر چند گدای تو سپر داشته باشد
در فضل تو امید برای چه نبندم
جایی که شب امید سحر داشته باشد
چون شمع سحرگاه مرا کشته خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد
بگشای در سینه ما را به رخ خویش
شاید که دلم میل سفر داشته باشد
میگریم و امید که آن روز بیاید
بنیاد مرا سیل تو برداشته باشد
رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی
هر چند که خلق تو گهر داشته باشد
خورشید قیامت چه کند سوختگان را
در شعله کجا شعله اثر داشته باشد؟
ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند
حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد
ما حوصله صفکشی حشر نداریم
باید که جنان درب دگر داشته باشد
ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست
هر چند که خود قند و شکر داشته باشد
دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو
چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد
ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت
مادر چو فراری ز پسر داشته باشد
جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود
هیهات که این خانه دو در داشته باشد
عدلش نرود زیر سوال آن شه حاکم
گر چند نفر را به نظر داشته باشد
گفتی که بیایید ولی خلق نشستند
درد است که شه سائل کر داشته باشد
#محمد_سهرابی
#معنی_زنجانی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
طلسم بخت ما را بشکن ای باد صبا یک شب
بیاور بویی از آن زلف مشکین سوی ما یک شب
به هر نیت که خواهی ای صنم نامی ببر از من
دعا را گر نیم قابل، به نفرین کن صدا یک شب
نگاهی، بوسهای، آغوش گرمی، صحبتی، چیزی
از اینها گر مهیا نیست، بر قتلم بیا یک شب
سگان را نوبتی هست از ارادت، حکم شاه است این
بپیچد زوزۀ ما هم به دشت کربلا یک شب
به زلفت عاقبت دستی رساند معنی مسکین
دعای بی کسان را میخرد آخر خدا یک شب
#محمد_سهرابی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
شهرت ماست، محبان اباعبدالله
ریزه خواریم سر خوان اباعبدالله
نظر فاطمه از روز ازل بر ما بود
نام ما بوده به دیوان اباعبدالله
اشک ما از کرم زینب او تامین است
تا که هستیم پریشان اباعبدالله
«یاعلی» گفتم و دیدم که علی گفت: «حسین»
پدرش رفته به قربان اباعبدالله
قلم عفو کشیدند به پرونده ی ما
تا نشستیم به ایوان اباعبدالله
دین ما را نبی آورد و حسین ابقاء کرد
زیر دینیم و مسلمان اباعبدالله
مرگ حق است، ولی در دل میدان خوب است
کاش باشم ز شهیدان اباعبدالله
مادرم لقمه ی نانی که سر سفره گذاشت
همه خوردیم به احسان اباعبدالله
جرعه آب خنکی خوردم و گفتم با اشک
به فدای لب عطشان اباعبدالله
رفته بودم سر بازار لباسی بخرم
یادم آمد تن عریان اباعبدالله
علت سوختن چوب در آتش این است؛
چوبها خورده به دندان اباعبدالله…
آه از شام غریبان که به صحرا افتاد
شعله بر دامن طفلان اباعبدالله
#رضا_رسول_زاده
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
شهر، از فتنه و بيداد و ستم غوغا بود
بين روبه صفتان شير خدا تنها بود
باب وحي از ستم اهل جهنم مي سوخت
شعله اش در جگر سوخته ي مولا بود
تا شود شعله ي آن آتش سوزان خاموش
عوض آب روان چشم علي دريا بود
ياس توحيد که نيلوفري از سيلي شد
اثرش بر گل رخسار علي پيدا بود
ريخت دشمن به سر همسر مولا، مولا
بازويش بسته و چشمش به سوي زهرا بود
هرکه دشمن به علي بود به زهرا مي زد
عصمت الله زدن اجر ذوي القربي بود
چار کودک به سوي مادرشان بود نگاه
نگه فاطمه سوي حرم بابا بود
در که شد باز نفس در دل محسن پيچيد
آه نشنيده ي او ناله ي يا اُمّا بود
دشمن آن دم که به بيت علوي برد هجوم
در آتش زده با فاطمه زير پا بود
«ميثم» آن روز که بازوي علي را بستند
روز بر پا شدن صحنه ي عاشورا بود
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#دو_بیتی
خدایا گنج، با گنجینه ام سوخت
میان شعله ها آیینه ام سوخت
چنان مسمار در قلبم فرو رفت
که محسن گفت مادر سینه ام سوخت
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_عسکری سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_عسکری سلاماللهعلیه
#گریز_امام_زمان سلاماللهعلیه
دوستان بر من و سوز جگرم گریه کنید
به شرار دل و اشک بصرم گریه کنید
من جوان بودم و در سن شبابم کشتند
بر دل سوخته و چشم ترم گریه کنید
حسنم، پاره جگر، مثل عمویم حسنم
بر من و بر عموی خون جگرم گریه کنید
من و جد و پدرم را به جوانی کشتند
در عزای من و جدّ و پدرم گریه کنید
من شهیدم ولی از خصم نخوردم سیلی
همه بر مادر نیکو سیَرم گریه کنید
سالها بود که در تحت نظر بودم حبس
همه بر قصه تحت نظرم گریه کنید
قبر ویران شدهام گشت بقیع دگری
داغداران به بقیع دگرم گریه کنید
بعد من مهدی من بیکس و تنها ماند
به غریبی یگانه پسرم گریه کنید
گریهٔ منتظران مرحم زخم دل اوست
بر ظهور خَلَف منتظرم گریه کنید
به محبان من اعلام کن اینک «میثم»
همه بر حجت ثانی عشرم گریه کنید
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#مرثیه_امام_عسکری سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
باز هم می شود حسینیه
وسعت قلب درد پرورتان
سامرایی شدیم و می گوییم
تسلیت، تسلیت امام زمان
تسلیت ای به درد ها مأنوس
تسلیت ای بَقیَّة الزَّهرا
بیت الاحزان سینه ات اینبار
پُر شده از مصیبت بابا
این حسن ها چقدر مظلومند
این غریبی ز قبرشان حاکیست
این حسن ها عجیب مادری اند
از همین رو قبورشان خاکی است
دشمنان خبیث این دو حسن
قلب شان را به زهر آغشتند
آتش افکنده اند در دلشان
هر دو را آه، خون جگر کشتند
یابن زهرا ببین ز سوزش زهر
پدرت مثل بید می لرزد
دم آخر درون کاسه ی آب
جان مولا! چه دید می لرزد
دید دور از حضور یک سقّا
در حرم حرف قحطی آب است
دید در قتلگاه، بین دو نهر
لب جدش حسین بیتاب است
پدرت، لحظه های آخر عمر
آب از دست پاکتان نوشید
دم آخر پسر نداشت حسین
تشنگی از گلوش می جوشید
قاتلش با لگد به پهلویش
صورتش را به خاک ها چسباند
روی جسمش نشست آن ناپاک
خنجرش را به گردنش که نشاند...
با یکی نه، دوازده ضربه
ناله ی مادری به گوش رسید
خواهری از فراز تل نالان
سمت گودی قتلگاه دوید
#امیر_عظیمی
@poem_ahl
#تبری
سلاح اهل ستم گاهی، شریعت نبوی هم هست
به روی شانۀ ظالم گاه ردای مصطفوی هم هست
به جای پینۀ پیشانی نظر به قبله آنها کن
وگرنه نام خدا ای دوست به پرچم اموی هم هست
مخور فریب که این مردم هزارچهره و صدرنگاند
همیشه در دلشان حرفی جز آنچه میشنوی هم هست
ز اعتدال سخن گفتن ز حق کناره گرفتن نیست
میان باطل و حق ای شیخ! مگر میانهروی هم هست
اگر به دادرسی هرگز، نگشت محکمهای برپا
مبر ز یاد که در عالم عدالت علوی هم هست
نشان مذهب من عشق است حقیقتی که در آن عالم
امید آنکه به اعجازش شهید خوانده شوی هم هست
#فاضل_نظری
@poem_ahl
#تبری
تكفير دشمنان علي ركن كيش ماست
هر كس محب فاطمه شد، قوم وخويش ماست
لعنت به آنكه پايه گذار سقيفه شد
لعنت به هر كسي كه به ناحق خليفه شد
لعنت بر آنكه برتن اسلام خرقه كرد
اين قوم متحد شده را فرقه فرقه كرد
ما بي خيال سيلي زهرا نمي شويم
راضي به ترك و نهي تبرا نمي شويم
قرآن و اهل بيت نبي اصل سنت است
هر كس جدا ز اين دو شود اهل بدعت است
ما همكلام منكر حيدر نمي شويم
«با قنفذ و مغيره برادر نمي شويم»
ما از الست طايفه اي سينه خسته ايم
ما بچه هاي مادر پهلو شكسته ايم
شمشير خشم شيعه پديدار مي شود
وقتي كه حرف كوچه و ديوار مي شود
امروز اگر كه سينه و زنجير مي زنيم
فردا به عشق فاطمه شمشير مي زنيم
ما را نبي «قبيله ي سلمان» خطاب كرد
روي غرور و غيرت ما هم حساب كرد
ما از الست طايفه اي پر اراده ايم
ما مثل كوه پشت علي ايستاده ايم
از ما بترس شيعه ي سرسخت حيدريم
جان بركفان لشگر سردار خیبریم
از جمعه اي بترس كه روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه اي بترس كه دنيا به كام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعه اي بترس كه پولاد مي شويم
از هُرم عشق مالك و مقداد مي شویم
#وحید_قاسمی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گودال
اتحادِ هزار سرنيزه
بدنش را چه نامرتب كرد
كمك بوريا و مردم دِه
پيكر ِ شاه را مرتب كرد
آن طرف در هياهويِ غارت
دختري زير دست و پا ميماند
اين طرف زير تيغ، مظلومي
زير لب "يا غياث" را ميخواند
بي هوا نيزه اي به پهلو خورد
نفسش رفت و برنگشت اي واي
جلويِ خواهرش چهل تا نعل
از تن شاه ميگذشت اي واي
دختران آه ميكشند، آخر
آهِ اين كودكان اثر دارد
همه گويند جايِ بابا كاش
رويِ ما شمر چكمه بگذارد
اي كه شيب الخضيب افتادي
اي كه خَدُّالتَريب افتادي
خواهرت زودتر بميرد كاش
تا نبيند غريب افتادي
مادري در طواف قربانگاه
هِي "بُنَيَّ بُنَيَّ" ميگويد
تشنه اي زير نيزه، گه مادر
گه "اُخَيَّ اليَّ" ميگويد
آنقدر تشنه بود لبهايش
دست آخر به شمر هم رو زد
نفسش را عجيب بند آورد
نيزه اي كه سنان به پهلو زد
شمر آماده ی بريدن شد
خنجر اما نميبرد اي داد
عاقبت با دوازده ضربه
سر شاه از تنش جدا افتاد
جاي گريه حسين ميبيني؟
خون ز چشمانِ خواهرت جاريست
وقت مغرب رسيده از گودال
همه رفتند شمر ول كن نيست
يك طرف مادري حزين ميگفت:
"آنون اولسون" حسين و مي افتاد
يك طرف خواهري صدا ميزد:
"باجون اولسون" حسين و مي افتاد
#هانی_امیرفرجی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_رسول صلیاللهعلیهوآله
تو در تمامي امکان، چو جان درون تني
نکوتري ز کلام و فراتر از سخني
اگر تمام نکويان شوند پروانه
تو در تجمّع آنان، چراغ انجمني
جنان به باغ گلي ماند و تو صاحب باغ
جهان چو يک چمن است و تو سرو آن چمني
به «قُل اَنَا بشرٌ مثلکم» شدي توصيف
مباد اينکه بگويند حيّ ذوالمنني
"تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد"
که جان جان جهاني و در لباس تني
رواست تا همه ارواح با خضوع و خشوع
کنند سجده تو را بس که نازنين بدني
کنند ناز به اهل بهشت در صف حشر
به روي اهل جهنّم، اگر تو خنده زني
چگونه وصف تو را گويم؟ اي خدا مرآت!
که باب فاطمه و پيشواي بوالحسني
گهر به خود ز چه نازد؟ تو لعل لب بگشا
که دُر پراکني و رونق گهر شکني
اگر چه «ميثم» آلوده ام، يقين دارم
که چون به حشر درآيم، تو دستگير مني
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#مولودی_حضرت_رسول صلیاللهعلیهوآله
#مدح_حضرت_رسول صلیاللهعلیهوآله
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
می رسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت میکند
با «حلیمه» میروی، تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر میکنی
دیده نورت را که در مهتاب بی حد میشود
آسمانِ خانهاش پر رفت و آمد میشود
مست از آیین ابراهیم هم رد میشود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز ِلبخندت قرار از سینهی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت
رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین
تا چهل سالت شود میمیرد این روح الامین
دین و دل را خوبرویان با سلامی میبرند
عاشقان را با سر زلفی به دامی میبرند
یوسفی اینبار تا بازار شامی میبرند
بوی پیراهن از آنجا تا مشامی میبرند
بیقرارت شد «خدیجه» قلب او بیطاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیدهست: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه از امروز مادر مال تو
بوسه تا بر گونهات اُم ابیها میزند
روح تو در چشمهایش دل به دریا میزند
دل به دریا میزنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا میبری توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
قاب قوسینی چنین میخواست «او ادنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشه چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
ما عرفناکت زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پُر، دستان خالی میرسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
#قاسم_صرافان
@poem_ahl