eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه قدمتي ديرينه دارد نام او ريشه در هر سينه دارد نام او در خيالم از خدا دارم سؤال آخر اين اعجوبه دارد چند سال اين كه در ماه رجب تابيده است خلقت خورشيد را هم ديده است ديده او ميلاد عزراييل را كودكي حضرت جبريل را با خدايش قبل خلقت بوده است او سرآغاز حكايت بوده است روزگاري بود تنها كردگار خواست تا نامش شود پروردگار روز يكشنبه جهان را آفريد هم زمين هم آسمان را آفريد روشني داده دوشنبه راه را آفريده آفتاب و ماه را برده از آغوش دشت، اندوه را تا سه شنبه آفريده كوه را چهار شنبه خلق كرده رود را پنج شنبه هر چه باقي بود را صبح جمعه شد گل آدم درست اشك و لبخند و سرور و غم درست چرخه‌ی اين چرخ روز شنبه گشت مهر و ماه و راه و رود و كوه و دشت پيش از اين هفته اگرچه بي گمان نه زميني بوده و نه آسمان نه بهشت و نه جهنم بوده است نه ملك نه جن نه آدم بوده است آن زماني كه سرور و غم نبود جز خدا چيزي در اين عالم نبود من يقين دارم يقين دارم يقين بوده خالق با اميرالمومنين آنكه عشق او مرا كشته، عليست بر گِل ما جاي انگشت عليست حق به أمر «كُن» به او پيغام داد كار خلقت را علي انجام داد او حروف و او عدد را خلق كرد قل هوالله أحد را خلق كرد او كه بي مهرش نبي هم كافر است يك دو سالي از خدا كوچكتر است گرچه نامش سفره باز خداست روز ميلاد علي راز خداست اولين روزي كه خالق شد خدا هست ميلاد علي مرتضي اسم اعظم هر چه هست از نام اوست آب و خاك و باد و آتش رام اوست آب را با خاك خويش آميخته قالب هر شيعه را خود ريخته هركه را با مهر خود مولا سرشت جبرييل او را نوشت اهل بهشت بر در دوزخ نوشتند اين كلام بر محبين علي آتش حرام @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا از ما نگیرد منت باب‌الحوائج را غمِ او روضه‌ی او صحبت باب‌الحوائج را سر هر روضه‌ای که گریه کردم سفره‌ای دیدم خدا از ما نگیرد هیأت باب‌الحوائج را سرِ راهش گرفتم کاسه‌ام را کاسه‌ام پُر کرد گدا باید بداند عادت باب‌الحوائج را کریمان چشم بر راه‌اند چیزِ کم نباید خواست خدا پاینده دارد دولت باب‌الحوائج را  از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست اگر این خانه دارد برکت باب‌الحوائج را سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد خدا را شکر دارم حضرت باب‌الحوائج را برای قُرب لازم بود اگر ما سجده‌ای کردیم نگیرید از سرِ ما عزت باب‌الحوائج را وصیت کرده‌ام آنروز بگذارند بر چشمم کنارِ مُهرِ تربت، تربت باب‌الحوائج را تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم نمی‌دانیم اما قیمت باب‌الحوائج را خدا لعنت کند سندیِ شاهک را، به در بگذاشت نگاهِ دخترِ بی طاقت باب‌الحوائج را سیه چال است جای یک نفر، یعنی که حس می‌کرد یقینا زیر پایش قامت باب‌الحوائج را سیه چال آنقدر تاریک، زهرا هم نمی‌بیند کبودی‌های روی صورت باب‌الحوائج را برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را حرامی کم نموده زحمت باب‌الحوائج را دعاکن زیر این زنجیرها شلاق‌ها غُل‌ها نبیند دختر او حالت باب‌الحوائج را نمی‌شد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود کسی زخمی نموده غیرت باب‌الحوائج را به روی تخته‌ای اُفتاده گِردش چار حمال است، اما شُکر نمی‌بیند رضایش غارت باب‌الحوائج را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه زندان، رواق روشنی شد، غرق نورت دیوارها، نمناک از شرم حضورت دهلیزها مستند، هنگام عبورت زنجیر، تسبیحی به دستان صبورت این بندها، در بند زلف دلپذیرت موسای دربندی و هارون‌ها اسیرت یوسف، که ترس از تنگی زندان ندارد مصر وجود است او، غم کنعان ندارد نوح است و بیم از موج و از طوفان ندارد جان جهان است او، هراس جان ندارد عاشق، دلش دریاست، حتی کنج زندان آیینه‌ی دنیاست، حتی کنج زندان ای هفت دریا، غرق در دریای صبرت! هفت آسمان یک نقطه، در پهنای صبرت ای هفت شهر عشق، در معنای صبرت! زانو زدند ایوبها، در پای صبرت آقا! به این حجم از بلا، عادت ندارم باید بگویم، شاعرم، طاقت ندارم سنگینی شلاق و آن بازو؟ خدایا! زنجیر بر آن قامت دلجو؟ خدایا! چنگال زندانبان و آن گیسو؟ خدایا! خون و شکست طاق آن ابرو؟ خدایا! هر چند در دستان او، جام بلا بود از تشنگی، یک‌ریز یاد کربلا بود معصومه دلتنگ است، چشمانش به راه است فهمیده‌اند انگار یوسف بی‌گناه است بر صورتش اما چرا ردی سیاه است؟ پایان این قصه، گمانم اشتباه است یوسف می‌آید، روی تابوت است اما از اشک یاران، دجله، مبهوت است اما موسای ما، از طور سینا، بی‌عصا رفت این نوح، روی موجی از اشک و دعا رفت دردا! که با دُردانه‌ی زهرا، چه‌ها رفت تا پر کشید، اول دلش، پیش رضا رفت بی او، اگر چه عشق، مشکی‌پوش می‌شد نور خدا بود او، مگر خاموش می‌شد؟ در بند بود و عالمی دربند اویند بسیاری از سادات، از پیوند اویند شهزادگان، فرزانگان، فرزند اویند هر گوشه، فرزندان دانشمند اویند وا می‌کند بر روی ما، بن‌بست‌ها را باب‌الحوائج شد، بگیرد دست‌ها را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه با گریه، با آه دمادم می نویسند در ذیل مُصحف، شرحِ ماتم می نویسند اندوه را با جوهر غم می نویسند این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند کوچه به کوچه مجلس ماتم گرفتند کَرّوبیان با روضه خوان ها دم گرفتند آیات قرآن حضرت موسی بن جعفر تسبیحِ ایمان حضرت موسی بن جعفر آوای باران حضرت موسی بن جعفر دردی و درمان حضرت موسی بن جعفر لب تشنه ی عشق توام باران عطا کن از دردمندان توام درمان عطا کن بویِ دل‌انگیزِ بهارِ مَردُم ما نورِ چراغِ شام تارِ مَردم ما بودی همیشه در کنار مَردُم ما خیلی گره خورده است کار مَردُم ما گرچه گرفتاریم یا باب الحوائج امّا تو را داریم یا باب الحوائج خوشبخت چشمی که خودش را نیل کرده آیاتِ اشک آلوده ای تنزیل کرده پای بساطت سال را تحویل کرده بیچاره آنکه روضه را تعطیل کرده مشقِ بقای خضر، درسِ حوزه ی توست آب شفای خلق، اشکِ روضه ی توست جز ذکر "الله" لبت "بسمی" نداریم شیرین تر از نام شما اسمی نداریم با حرز تو از صدبلا قِسمی نداریم ما ترس از بیماریِ جسمی نداریم بیماری ما زندگی منهای روضه است راه علاجِ ما دو قطره چای روضه است چشم مرا تر کن زمان ربّناها لطفاً نگاهم کن میان این گداها پیچیده در هفت آسمان ها این صداها: یا "فاطمه معصومه"ها و یا "رضا"ها این خاک شد "ایرانِ" این خواهر_برادر جانِ همه قربانِ این خواهر_بردار دریای رحمت! ما به موج‌ات خو گرفتیم از هرکسی جز خاندانت رو گرفتیم در اوج بیماری ز تو دارو گرفتیم ما نسخه را از "ضامن آهو" گرفتیم صحن رضا جانِ شما دارالشفا شد پای ضریحش نُطقِ طفل لال وا شد موسایِ طور غم عصایت را شکستند با زجر تو قلب رضایت را شکستند نامردها دست دعایت را شکستند زیر لگدها ساق پایت را شکستند چیزی برای تو به جز ماتم نمانده نای مناجاتی برایت هم نمانده شیعه هنوز از غُصّه ات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد سِندیِ ملعون بد زبانش نیش دارد روی لبش دشنام قوم و خویش دارد با ذکر مادر درد پهلو می کشیدی داغ حسن را کنج زندان می چشیدی در این قفس بال و پری دیدم؟ ندیدم جز روضه چیز دیگری دیدم؟ ندیدم زیر عبایت پیکری دیدم؟ ندیدم جز استخوان لاغری دیدم؟ ندیدم داغ تو ما را کُشت ای فرزند زهرا عَجِّل وفاتی خوانده ای مانند زهرا با جوهر خون نامه ات توقیع گردید اندوه تو در روضه ها توزیع گردید آیه به آیه سوره ات تقطیع گردید بر تختِ‌پاره پیکرت تشییع گردید با این همه، تو بی کفن ماندی؟ نماندی آقا! بدون پیرهن ماندی؟ نماندی اصلاً تنت آماج تیغ و نیزه ها شد؟! از پشت سر راس تو از پیکر جدا شد؟! آن‌گونه دور خیمه هایت شر به پا شد؟! ناموس تو راهیِ شامات بلا شد؟! پس هیچ دردی مثل درد کربلا نیست پس هیچ داغی داغ شاه سرجدا نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل یک خنجر گران به گلو داغش آورده است جان به گلو کنج زندان چه می کند خورشید بند بر پا و ریسمان به گلو اشک مظلومی اش عیان بر رخ بغض تنهایی اش نهان به گلو گوئیا ارث هر ابالحسن است خار در چشم و استخوان به گلو غل و زنجیر جامعه یعنی دستها بسته همزمان به گلو با که گویم که تازیانه زدند به جبین به لب و دهان به گلو بوسه می زد زمین به زخم پا گریه می کرد آسمان به گلو دم آخر به نینوا رو کرد داشت مانند نی فغان به گلو میرود اسب، خونفشان به حرم میرسد شعر، نوحه خوان به گلو باز میدید با سنان زده اند شمر بر پهلو و سنان به گلو زیر باران کعب نی زیباست بوسه ی قامتی کمان به گلو شرح این غصه را تمامی نیست روضه ها مانده همچنان به گلو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه آسمان روی زمین جایی به جز زندان نداشت غربتش را آشنایی غیر زندانبان نداشت بی‌ملاقاتی‌ترین زندانی قعر زمین وقت تنهایی به جز از آسمان مهمان نداشت ارثِ مَحبس بود، از زندان به زندان می‌رسید عمرِ زندان‌ سر می‌آمد؛ حبس او پایان نداشت «ربِّ خَلِّصنی» پرِ پرواز از دیوار بود جان برای پر کشیدن از تن او جان نداشت روزهایش شب، شبش شب، کورسویی هم نبود صفحه‌ی تقویمِ عمرش جز شب هجران نداشت اشک‌هایش سیلی و شلاق را مغلوب کرد آسمان در چله‌اش چیزی به جز باران نداشت نور در زنجیرِ ظلمت هم پر از تنویر بود آفتابی که فرار از نور او امکان نداشت در عبایش داشت چترِ «اَلَّذینَ آمَنو» می‌گشود آن‌را برای هر کسی ایمان نداشت «لَن‌ترَانی» پاسخِ موسای آل‌الله نیست نورِ مطلق چیزی از آیینه‌اش پنهان نداشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دستیم اگر به دامنِ موسی ابن جعفریم تا جیره خوارِ خرمنِ موسی ابن جعفریم پای برهنه آمده‌ام  بِشْرِحافی ام با خاکِ کوی و برزن موسی ابن جعفریم آزاد نه، که بنده‌ی الطافِ این دریم رو بر حریمِ روشن موسی ابن جعفریم حافظ چه خوب گفت به محراب ابرویش دستِ دعا به گردن موسی ابن جعفریم نان و پنیرِ نذریِ مادر‌بزرگ هاست امروز اگر به دامن موسی ابن جعفریم عالم به بندِ اوست که خاکش گره گشاست پس ما اسیرِ  خواندن موسی ابن جعفریم يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ غمت مَسَّنایِ ماست تا مُستکین مسکن موسی ابن جعفریم باب الحوائجی‌اش رهامان نمی‌کند شکرش به ذِیل مأمَنِ موسی ابن جعفریم کمتر نِه‌ایم از آنهمه زنجیر، حلقه‌ایم دل بسته‌های گلشن موسی ابن جعفریم زنجیرها ضریحِ تنِ زخمی‌اش شدند حالا دخیل جوشن موسی ابن جعفریم با مادرش اسیرِ غمِ روضه خوانیِ کنجِ بدون روزنِ موسی ابن جعفریم... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند شکر خدا که شیعیان بودند آن روز مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند شکر خدا آن روز دخترها نبودند پای تو را آن لحظه ی آخر ندیدند دوری تو از خانواده بد نبوده وقتی تنت را این چنین لاغر ندیدند ساقت شکسته بود اما سینه ات را در زیر پای سرخ یک لشکر ندیدند آقا خدا را شکر مردم حنجرت را درگیر با کندی یک خنجر ندیدند هر چند روی تخته ی در بود جسمت اما در آن زخمی ز میخ در ندیدند هم دخترت رنگ اسارت را ندیده هم خواهرانت غارت معجر ندیدند هم پیکرت عریان نمانده روی خاک و هم غارت انگشت و انگشتر ندیدند جانم فدای آن غریبی که به جسمش جایی برای بوسه ی خواهر ندیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ساقم شکست و پا به روی استخوان گذاشت قدری نفس برای منِ ناتوان گذاشت چسبیده بود حلقه‌ی زنجیر بر تنم زنجیر را کشید و نمک جای آن گذاشت بدکاره هم عوض شد و سندی عوض نشد با تازیانه رفت و مرا نیمه‌جان گذاشت می خواست تا که دادِ مرا دربیاورد با ناسزا مقابلِ من تکه نان گذاشت می‌خواستم قنوت بگیرم ولی نشد این دردِ دست، روی لبم «الامان» گذاشت زیرِ عبا به سجده‌ی من اعتنا نکرد آمد به دورِ گردن من ریسمان گذاشت یادِ سه‌ساله بودم و شامی که در بغل لب را به زخمهایِ نوکِ خیزران گذاشت من جای سجده بود به پیشانی‌ام ولی زخمی به روی صورت او ساربان گذاشت گودال بود سجده گَهَم، نه سیاه چال هرکس رسید، پا به رویم ناگهان گذاشت گودال بود و فاصله کم بود و حرمله زانو زد و سه‌شعبه‌ی خود در کمان گذاشت یک نانجیب نیزه‌ی خود را کشید و رفت بعدش سنان رسید به جایش سنان گذاشت این سالها که رفت و رضایم بزرگ شد در سینه داغِ دیدن معصومه جان گذاشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیهم سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها منم و آسمانِ زیبایی کهکشانی همه تماشایی منم و روح های روحانی صاحبان دَم مسیحایی منم و خانواده ای که خدا خلقشان کرده است رویایی من غلام قبیله ای هستم که غلامیش، باشد آقایی هرکدامی که نامشان ببری قبله هستند خود به تنهایی پسرانِ قبیله مادری اند دختران قبیله بابایی دخترانش اگر چه لیلایند همه مجنونِ عشق زهرایند همه آب ها که دریا نیست همه رنگ ها که زیبا نیست آسمان گر چه هست بالا لیک هر کجایی که عرش اعلا نیست گر چه مجنون زیاد هست اما هر که معشوق شد که لیلا نیست گر چه از نسل فاطمه اما هر کسی که شبیه زهرا نیست ای شکوهِ مثالی زهرا چون تو کس نیست تالی زهرا پدرت باز شوق دختر داشت در سر خود هوای کوثر داشت سخت دلتنگ روی مادر بود دلی عاشق چنان کبوتر داشت در قنوتی تمام بارانی تا که سر را بر آسمان برداشت تو رسیدی و بعد از آن بابا در کنارش دوباره مادر داشت از سر شوقِ دیدنت ارباب یکسره دیده سوی خواهر داشت که رسیده است مادر سادات خواهرم نذر مقدمش صلوات تا خدا سایه گستر دنیاست سایه ی تو همیشه بر سر ماست تو عنایت شدی اگر بر خاک از عنایات عالم بالاست چشمه ای از کرامتت خورشید قطره ای از محبتت دریاست مادر تو طلیعه ی نور است پدر تو امام عاشوراست همه ی عشق حضرت ارباب از لبانت شنیدن باباست روز اول تو را خدای حسین آفریده فقط برای حسین پلک هایت اگر شده سنگین خوش بخواب ای حقیقت شیرین چشم خود را ببند و در رویا خواب مادربزرگِ خویش ببین بین رویا به روی زانویِ جدّ والا مقام خود بنشین بی تو شیرین زبانِ شهر دمشق بی نمک هست سفره ی رنگین بی تو در سفره از گلوی عمو نرود هیچ آب خوش پایین من دعا می کنم بیا امشب این دعای مرا بگو آمین ای خدا جان دختر جانان فرج صاحب الزمان برسان ای همه عشق حضرت باری شب ز نیمه گذشته بیداری کاروان می رود بخواب آرام که در آغوش عمه جا داری تا که دوش عموست لازم نیست بر زمین پای خویش بگذاری ترس دارم خدای نا کرده به گل پای تو رود خاری یا که آیینه ی رخ زهرا به تو سنگی رساند آزاری تو کجا در خرابه خانه کجا؟ تو کجا ضرب تازیانه کجا؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روز از پس شام آمد و زندان تو شام است دیدار تو بر دختر خورشید حرام است یاد آر ز گیسو و ز روی پسر خویش و آنگاه ببین شام چه و روز کدام است در خاک رَود کوه اگر تا کمر خویش شایسته ی آن کوه دوام است دوام است زندان شرفِ شمس خدا را نکند محو بگذار بگویند که عمرت لب بام است بر سنگدلان راه مده بر حرم خویش زنجیر چه فهمد که در این بند امام است در ساق تو افتاده اگر فاصله ای چند خوابید از این فاصله ها غائله ای چند قحطیِ پر و بال فرشته است گمانم کاین گونه سر تخته روان است روانم این ساقه ی طوباست که آویخته از عرش یا ساق تو از تخته ی تابوت؟ ندانم سنگین شده تابوت تو هرچند نحیفی ای یار گران یار گران یار گرانم در قاب فلز، آینه آئینه ی محض است زنجیر چه کم می کند از صیقل جانم گویند که موسای خدا هفت کفن داشت باید که کنون روضه به مقتل بکشانم معنی، کفن شاه شهیدان ز حصیر است ای خاک ره مرکب آن شه به دهانم جا داشت کفن کردن اموات ور افتد یا در کفن اهل دو عالم شرر افتد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نصیحت پدرم مانده است در گوشم که روز فقر، شبش نان روضه نفروشم غم گرسنگی ات قوت غالب من شد همیشه در وسط روضه اشک مینوشم قسم به کتری جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را نمیجوشم گرفت نور خدا زندگی تاریکم به لطف شعله ی در چلچراغ بر دوشم حسین گفت پدر جای لای لایی شب شراب ریخت به جانم هنوز مدهوشم به چار گوشه‌ی قبرم قسم که بعد از مرگ برای تنگی قبرم گدای شش گوشم کفن که دستِ‌ مرا بست؛ دست تو باز است وَ دست باز تو یعنی بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنه ات نمیمیرم مرا ببخش عزیزم که آب مینوشم مصیبت پدر و مادرم ز یادم رفت مصیبت پسر تو نشد فراموشم میان روضه ی بزم یزید فریادم به یاد شام غریبان اگر که خاموشم عزیز فاطمه خیلی برای من سخت است تو پاره پیرهنی، من لباس می پوشم @poem_ahl