eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه شبِ فراق، به شب‌های گور نزدیک است شبِ قبور، به یومُ‌النّشور نزدیک است سرم به سنگِ دلم خورد، درد دل گُل کرد لحد چقدر به سنگِ صبور نزدیک است به سمت آب دویدم سراب نوشیدم همیشه فاصله‌ی نار و نور نزدیک است ملاکِ وصل، به نزدیک و دور بودن نیست اگر چه راه رسیدن، به دور نزدیک است برای کوچکی من مسیر طولانی‌ست وگرنه راهِ سلیمان به مور نزدیک است وصال یار، در از خود گذشتن است فقط مرورِ فاصله‌ها با عبور نزدیک است به مُردگانِ زمستان بهار را بدمید مسیحِ رفته، به اهلِ قبور نزدیک است به کعبه نیز بگویید وقتِ احرام است لباس عید بپوشد، سرور نزدیک است پرید ساعتم از خواب و گفت برخیزید به جانِ ثانیه‌هایم ظهور نزدیک است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه با جامِ نامِ خود دهانم را شراب‌آلود کن در «عین و لام و یا» الفبای مرا محدود کن یک‌دم، اگر دَم مرتضی و بازدم حیدر نشد با دستِ خود راهِ نفس‌های مرا مسدود کن هر شب طوافت می‌کنم؛ پروانه‌وار، اسپند‌وار هر شب مرا دورِ سرِ شمعِ خیالت دود کن از آسمان انداختم خود را به شوقِ دیدنت این قطره را تا مرزِ دریایت سوار رود کن درگیر کن بود و نبودم را به بودن پای تو آنی، اگر فعلم "نبودن" شد مرا نابود کن غسلِ شهادت کردم از بس مدحِ باده گفته‌ام مثل مناره اشهدم را ایستاده گفته‌ام ای کاش جبرائیل با صد مثنوی نازل شود تا بیتی از مدحِ عبایت لااقل کامل شود هر شاعری که دفترش خالی‌ست از نام علی هذیان‌سرایی می‌کند، حتی اگر دِعبل شود یک ذره بغضِ قنبرت هم در دلی باشد اگر ... کافی‌ست، تا هر چه عبادت می‌کند باطل شود باید بیاموزد الفبای گدایان تو را... هر کس که می‌خواهد بیاید در حرم سائل شود باید دهان را پاک، با خاکِ کفِ پایت کنم آنقدر اشکم را بنوشم تا گِلِ من دل شود دورم؛ زمین تا آسمان از دستِ عالم‌گیرِ تو باید دخیلم را ببندم بر دَمِ شمشیرِ تو نامت گره می‌خورد، در جنگاوری با ذوالفقار دم «یاعلی» می‌شد مسیحِ بازدم «یاذوالفقار» هر تشنه‌ی دستِ نوازش آمد و سیراب شد از دست‌های چاه‌آلودِ تو، حتی ذوالفقار از بس نمی‌شد گفت از تو از دَم شمشیر تو گفتیم: "هذا حیدر کرار"، "هذا ذوالفقار" گفتیم: بعد از «قل‌هوالله‌احد» این آیه را «قل لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار» نامِ مرا بنویس، پای دفترِ قربانیان دستی بکش بر گردنم؛ بنویس، «امضا ذوالفقار» ذبحِ منایت کن مرا؛ هر چند قابل نیستم وقتی که مالک می‌شود قربانِ تو؛ من کیستم؟! من چیستم؟! خاری نشسته در گلستان نجف یک سنگ‌ریزه زیر کوهی در بیابان نجف من چیستم ؟! شاید غباری روی بالِ بادها ای کاش بنشینم به کاشی‌های ایوان نجف من چیستم؟! بذری که دور افتاده از دستِ کویر با التماس افتاده‌ روی پای باران نجف من چیستم؟! کفری که پنهان بود پشتِ دین خود سلمان به من آموخت، تا باشم مسلمان نجف من چیستم من کیستم؟! در حدّ گفتن نیستم حتی به لب‌های غلامانِ غلامان نجف جَلد توام؛ افتاده‌ام از بام، دستم را بگیر بابای دنیا! یا ابالایتام! دستم را بگیر! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها یک عمر و نیم می‌شود اما هنوز هم... باور نکرده این همه غم را هنوز هم از زنده ماندنش گله دارد پس از حسین با زندگی نکرده مدارا هنوز هم یک عمر، زخمِ کهنه و یک عمر، زخمِ نو راضی نمی‌شود به مداوا هنوز هم یعقوب‌های چشمِ ترش زنده می‌شوند با یادگارِ یوسفِ زهرا هنوز هم از تار و پودِ چادرِ آتش گرفته‌اش می‌ریزد اشکِ تربتِ اعلا هنوز هم در کربلای روضه‌ی «هَل مِن مُعین» او مانده حسین، یکه و تنها هنوز هم یک عمر و نیم پیش، به گودال رفته است بیرون نیامده‌ست، از آنجا هنوز هم آیا هنوز شاهدِ «الشّمرُ جالسْ» است؟! با این نگاهِ یخ زده؛ گویا هنوز هم بعد از نمازِ روضه به این ذکر می‌رسد «واللهِ ما رایتُ جمیلا» هنوز هم فریاد، سبز می‌شود از کاخِ سبزِ شام با خطبه‌های زینب کبری هنوز هم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به کامِ لشکرِ دشمن شدی شراب ای آب به چشمِ تشنه‌لبان می‌شوی سراب ای آب تو حقّ مادرِ آبی؛ تو را شبیه فدک گرفته‌اند، از اولادِ بوتراب ای آب شنیدی العطشِ کودکان دریا را و باز هم نشدی از خجالت آب ای آب شبیه کودکِ خود مشک را بغل کردم بمان و در دلِ گهواره‌ات بخواب ای آب بگیر، منسبِ «باب‌الحوائج» از سقا مرا که رو زده‌ام را نکن جواب ای آب نریز در غم من سیلِ اشک‌هایت را بنای آبرویم را نکن خراب ای آب ترک‌ترک شدنش را ببین و زود ببار از آسمان به لبِ کودکِ رباب ای آب نبار، دیر شده؛ آبروی رفته به ابر بسوز، در عطشم پیشِ آفتاب ای آب نگرد، دور مزارِ کسی که آب شده تو بین دشمن و من کردی انتخاب ای آب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بابا همینکه دخترکت بی پناه شد اسباب‌ بازی زدن یک سپاه شد چترِ نگاهِ تو به سرِ خیمه‌گاه بود چشمت که بسته شد، همه‌جا قتلگاه شد همراهِ راه!، نقشه‌ی راهِ مرا ببین از ردّ تازیانه‌ تنم راه‌راه شد حتی لباسِ پاره‌‌ام اسبابِ خنده بود وقتی خرابه خانه‌ی فرزندِ شاه شد می‌خواستی عروس شوم؛ پیرزن شدم مویم سپید و رختِ سپیدم سیاه شد دستم شناخت روی تو را؛ چشمِ تار نه بر پیری‌ام ببخش، اگر اشتباه شد قدم نمی‌رسید ببوسم لب تو را در حسرتت نصیب لبم هُرم آه شد زینب اگر نبود مرا زجر کشته بود بی‌تکیه‌گاه بود، ولی تکیه‌گاه شد با آستینِ سوخته‌ام ساختم سپر وقتی زمانِ بارش تیرِ نگاه شد کاخِ یزید را به سرش می‌کنم خراب حالا که سیلِ اشک، برایم سلاح شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه غرقِ طلوعِ توست، شب انتظار هم مست از شرابِ رؤیتم؛ اما خمار هم گلدسته‌ام؛ خراب؛ ولی دائمُ‌الاَذان ای أشهدت سرودِ لبم در مزار هم از بی‌نوازشانِ یتیمم؛ ابوتراب! پایی بکش به روی سر این غبار هم ای وحی! اگرچه مفتخرم از کتابتت از لکنتِ زبانِ غزل شرمسار هم از ابرهای هر نفست خُطبه می‌چکد از چشمِ شاعرت کلمات قصار هم از خاکِ پای عین شفایت که بگذریم هوی مسیح، می‌وَزد از ذوالفقار هم در شیهه‌های اسبِ تو «هَل‌ مِن‌ مُبارز» است دشمن هراس دارد از او؛ بی‌سوار هم خرمافروشِ نخلِ تو ایمان‌فروش نیست نفروخت شهدِ نام تو را پای دار هم در انزوای خانه‌نشینت نبردهاست شیر است، شیرِ زخمی پشتِ حصار هم تنهاترین قصیده‌ی دنیای شعرکُش! در یاری‌ات سروده نشد یک شعار هم ای عمرِ غصه‌ی دلت از نوح، بیشتر شصت‌وسه‌ی تو پیرتر است از هزار هم نشناختند قدر تو را آن زمانیان ای ناشناس! مردم این روزگار هم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه تا نذرِ ختمِ روضه‌ی مادر تمام شد چشم‌انتظارماندنِ دختر تمام شد وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد بر خارِ نیزه‌ها سفرِ سر تمام شد آنقدر پر کشید دلش تا سر پدر وقت عروج، بال کبوتر تمام شد شیرین‌زبان قافله لکنت گرفته بود دندان که ریخت، قندِ مکرّر تمام شد دستش رسید روی رگِ غیرت پدر جایی که کارِ کُندی خنجر تمام شد یک‌قطره عمر داشت که آن‌هم به جای اشک با شستشوی رأسِ مطهّر تمام شد این مصحفِ شریف، که تنها سه آیه داشت با سرنوشتِ سوره‌ی کوثر تمام شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه خویش را از آسمانِ ادّعا انداختم تا دلم را روی فرشِ روضه‌ها انداختم من به دست خوب آقایی همیشه رو زدم "مَن‌مَنم" را خوب جایی زیرِ پا انداختم روزهای روضه‌دار و ماه‌های آه‌دار روی دوشِ خانه‌ام شالِ عزا انداختم من مریض گریه‌ام، در روضه‌های خانگی بسترم را گوشه‌ی دارالشّفا انداختم یادِ کام تشنه‌ات یاد گرسنه بودنت خویش را با گریه از آب و غذا انداختم هر تپش را با دخیلِ "یاحسینم" زنده‌ام قلبِ خود را در ضریحِ کربلا انداختم در خیالم هر شبِ جمعه کنار گنبدت چند عکس یادگاری با خدا انداختم @poem_ahl
عزّوجلّ سلام‌الله‌علیه کنارِ جانماز آرام دیدم اضطرابم را الا یا تَطْمَئِنُّ الْقَلب! دریاب انقلابم را فقط در تربتِ سجاده می‌روید گُلِ اشکم فقط این باغبان از خار می‌گیرد گلابم را منِ مبهوت در آیینه گفت این کیست؟ این من نیست بگیر از چهره‌ام روی سیاهم را، نقابم را دویدی سمتِ من با چشمه‌ی آغوش، تا دیدی کویرِ خودفراموشی نمی‌بیند سرابم را تهِ انبارهای کاه، پیدا کرده‌ای سوزن ندیدی کوهِ عصیان مرا، دیدی ثوابم را نشستم ساختم ویرانه از دنیای آبادم نشستی ساختی هر بار، دنیای خرابم را زمین‌گیر است مانند قنوتم؛ مرغِ آمینم ببر بالاتر از قدّم دعای مستجابم را به حکمِ «رشته‌ای بر گردنم افکنده ...» می‌خواهم ببندی گوشه‌ای از خانه‌ی حیدر طنابم را اگر روزی میان جنت و بامِ نجف ماندم کبوتر کن قناری‌های حقّ انتخابم را به دستم نامه‌‌ی «لا تَقْنَطوا مِن رَحمتِ الله» است بده دست «قَسیمُ النّارِ وَ الْجَنَّه» حسابم را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای حاجتِ قدیمی دنیا! روا شدی دنیای عرش بودی و دنیای ما شدی دنیای بی تو ارزش خالق شدن نداشت حُسنِ دلیلِ خلق، برای خدا شدی تو رازِ سر به مُهرِ خداوندِ کعبه‌ای دیوارِ خانه باز شد و برملا شدی با تو سکوتِ عُزلتِ پیغمبری شکست شأنِ نزولِ قاری غارِ حرا شدی گفتیم ابوتراب و نوشتیم اباالحسین از بین خاک‌ها پدرِ کربلا شدی بالابلندِ وادی کوتاه‌قامتان! ای قله‌ای که نونِ میان لَنا شدی اوج غریبی است که در این همه زمان با مردمِ زمانه‌ی خود آشنا شدی حی‌علی‌الصلوةِ فُراداترین قیام! آخر میان جهلِ جماعت قضا شدی @poem_ahl
عزّوجلّ سلام‌الله‌علیه در بساطم باز چیزی نیست، آهم را نگاه قطره‌های شرم، در ابرِ نگاهم را نگاه این زمستان هم گذشت؛ از برفِ پیری بگذریم روسپیدان را ببین؛ روی سیاهم را نگاه خاک بر سر ریختم پای دل ویرانه‌ام سقفِ خاک‌آلوده‌ام را، سرپناهم را نگاه در بساطم نیست جرمی لایق غفّاری‌ات کوهِ غفران را ببین؛ انبارِ کاهم را نگاه نفس، فتحم کرد؛ تا سردارهایم را گرفت چشم، زهرآلود؛ دل، زخمی؛ سپاهم را نگاه کور کردم چشمه‌هایی را که غرق نور بود خشکسالِ چشم‌های بی‌گناهم را نگاه چشم‌پوشا! نامه‌ی اعمالِ زشتم را نبین «یا حسینم» را؛ گریزِ قتلگاهم را نگاه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در مسیرِ نجفت راهِ نجاتم پیداست نقشِ امضای تو بر برگ براتم پیداست دستم از بسته شدن باز شد و بنده شدم حکمِ آزادی‌ام از شکلِ صلاتم پیداست دائم‌الذّکرم و از مذهبِ خود می‌گویم سندِ شیعه‌گی‌ام از صلواتم پیداست نام پاک تو که در دُرّ نجف پنهان است روی انگشترِ پیغمبرِ خاتم پیداست آنقدر خَم شده‌ام پیشِ ضریحِ ذکرت نخِ تسبیحِ ستونِ فقراتم پیداست خوشه‌ی اشک، از انگورِ نجف می‌گیرم در دو چشمِ ترم انبارِ زکاتم پیداست گفته بودی به سرِ محتضرت می‌آیی نَقلِ خوش‌قولی تو از سَکَراتم پیداست مثلِ گلدسته‌ که اَشهد به زبانش دارد شَهدِ نامت به لبم وقتِ وفاتم پیداست @poem_ahl