eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید توان دیدن اشک یتیم در من نیست نثار خرمن جان علی، شرر نکنید اگرچه قاتل من سخت کرده بی‌مهری به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید اگرچه بال و پر کودکان کوفه شکست شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید از آن خرابه که شب‌ها گذر گه من بود بدون سفرۀ خرما و نان گذر نکنید به پیرمرد جذامی سلام من ببرید ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سرت کو سرت کو که سامان بگیرم سرت کو سرت کو به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم اگر خون حلقومت آب حیات است من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم رسیده کجا کار زینب که باید سرت را من از این و از آن بگیرم کمی از سر نیزه پایین بیا تا برای سفر بر تو قرآن بگیرم قرار من و تو شبی در خرابه پی گنج را کنج ویران بگیرم تو گفتی که باید بسوزم بسازم به دنیای بعد از تو آسان بگیرم هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه ای عزیز دل من،یوسف زهرا برگرد به سوی خصم مرو با تن تنها برگرد قدری آهسته ببینم رخ دلجوی تو را اشک من بسته به من راه تماشا برگرد همه رفتند ولی باز دلم خوش به تو بود گرنباشی چکنم،ماه دل آرا برگرد فکر پهلوی توام صبر کن ای لاله ی من تا نخورده به تنت نیزه ی اعدا برگرد بیم دارم ته گودال برت گردانند بیم دارم که ببر ّند سرت را برگرد نیزه داران همه دنبال سرت می آیند تا نیفتاده سرت بین گذرها برگرد تا که درهم نشده کاکل تو خیمه بیا تا نکوبیده کسی بر سر تو پا برگرد شائق،از رفتن جانسوز تو،جانش می سوخت ناله می زد که مرو در دل صحرا برگرد https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها مرا که دانه اشک است دانه لازم نیست به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشم به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست نشان آبله و سنگ و کعب نى کافى است دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست به سنگ قبر من بى گناه بنویسید اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم بزن مرا که یتیم، بهانه لازم نیست مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است به بلبلى که اسیر است لانه لازم نیست محبتت خجلم کرده، عمه دست بدار براى زلف به خون شسته، شانه لازم نیست به کودکى که چراغ شبش سر پدر است دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست وجود سوزد از این شعله تا ابد ((میثم )) سرودن غم آن نازدانه لازم نیست https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها روی دست عاشقی هرگز ندیدم منصبی هر کسی عاشق نشد اصلا ندارد مذهبی عشق یعنی کیمیاگر ، عشق یعنی معجزه مرگ یعنی زندگی بی عاشقی روز و شبی آسمان عشق می ارزد به هر هفت آسمان تا درخشان است در آن مثل زینب کوکبی ای دل دیوانه خاک پای زهرا را ببوس هر که این روزی ندارد تا بگردد زینبی بنده ی آن شیر بانوی دلیرم که نشاند حاء و سین و یاء و نون را همتش بر هر لبی بانی سینه زنی و روضه و دم زینب است این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است نور می بارَد خدا کوثر به کوثر داده است بر تمام آفرینش شور دیگر داده است لرزه افتاده به جان ابتران رو سیاه حق دوباره یک خدیجه بر پیمبر داده است قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر زینب را علی دختر مرد آفرین را حق به حیدر داده است هر چه در زهرا و حیدر هست را عینا خدا بی برو برگرد بر این شیر دختر داده است جای لالایی چرا زهرا برای زینبش نغمه جانم حسین جانم حسین سر داده است چشم ثارالله روشن ، آمده هم سنگرش آمده سرحلقه ی جان بر کفان لشکرش کس ندیده مثل زینب پای تا سر فاطمه بعد زهرا هم به خانه داشت حیدر ، فاطمه خلق و خویش ، مهربانیش ، حیا و عفتش فاطمه در فاطمه در فاطمه در فاطمه دشمن شیر خدا از غیرت او ذله شد در نماز عشق کرده اقتدا بر فاطمه دختری را مادری کرده است خیلی برتر از مریم و آسیه و حوا و هاجر فاطمه هر چه آمد بر سرش دست کسی معجر نداد فخر بر زینب کند تا روز محشر فاطمه هر زمانی که عقیله روبرویش می نشست خویش را از آینه می دید بهتر فاطمه خَلفا و خُلقا همه گفتند زهرا منظر است پس مزار زینب کبری مزار مادر است عالمی محو کمال بی بدیل زینب است عقل می نازد به خود وقتی عقیله زینب است خوش به حال سوریه از او گرفته آبرو خوش به حال علقمه ، ماهش کفیل زینب است خوش به حال آن فدائی های مظلوم حرم زنده ی جاوید شد هر کس قتیل زینب است مژده آمد زائران کربلا را از بهشت چایی شیرین موکب سلسبیل زینب است این هزار و چارصد ساله خود ِ توحید هم مات ِ مات از جمله ی هذا القلیل زینب است در مناجات سحر خوبان صدایش می کنند عبد زینب هر که شد عبد خدایش می کنند پنج تن مانند کعبه احترامش می کنند عرشیان مانند ما سجده به نامش می کنند آسمانی ها برای بردن دل از خدا خاک بوسی کبوترهای بامش می کنند شیرمردان شیر می گردند پای منبرش مرد میدان ها تاسی بر قیامش می کنند تا ابد اسلام پیغمبر بُوَد ممنون او تا قیامت قبله و قرآن سلامش می کنند جمله جمله خطبه اش لرزه به دل ها می نشاند کوفیان یاد علی با هر کلامش می کنند اوست حیدر در کلام و در مرام و در قیام پرچم حق داشت بر کف ، پا به پای چار امام کیست این که شام را مردانه ویران می کند عالمی را آتش عشقش گلستان می کند یک جهان دارد اسیر ، اما اسیری می رود جای او عرش و ولی رو بر بیابان می کند با غل و زنجیر تازه آمده نه ذوالفقار این زنی که این چنین مردانه طوفان می کند کیست این که خالصانه پیش سنگ و کعب نی یک تنه خود را سپر بهر یتیمان می کند وقت آن گشته است تا ثابت کند پیغمبر است راسِ روی نیزه را قاری قرآن می کند دستهایش بشکند آنکه برای درهمی قاری قرآن او را سنگ باران می کند اَینَ اکبر ، اَینَ سقا ، قلب زینب شد کباب قاری قرآن او تنهاست در بزم شراب https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها یا که از عشق مگو یا که جگر را بتراش خَم اَبرو بکش و قرص قمر را بتراش از علی دَم بزن و تیغِ دوسر را بتراش مژه را تَر کن و با خطِ مُعلی بنویس هرقدر می‌شود از حضرتِ مولا بنویس دید حق ، معرکه شمشیر زنی کم دارد دید میدانِ بلا شیرزنی کم دارد دید پیغمبرِ تکبیر زنی کم دارد آنکه کم بود در این خانه فقط زینب بود آنکه باید برود تا تَهِ خط زینب بود پس ، پس از فاطمه تصویرِ خدا زینب شد فاطمه ضرب درِ شیر خدا زینب شد صاحبِ مجلسِ تفسیرِ خدا زینب شد مُحرمِ عشق بخوان مَرحم هر درد آمد مَرد می‌خواست خدا مَرد تر از مَرد آمد شانه‌ای آمده تا بارِ بلا را ببرد قامتی آمده تا کرببلا را ببرد چادری آمده تا آلِ عبا را ببرد فاطمه‌وار نوشتند حسین آمده است شصت و نُه بار نوشتند حسین آمده است آمده تا که نبیند همه را اِلا یار آمده تا برود سایه به سایه با یار سایه هم دورتر و دورتر از او تا یار… هیچ کس نیست در آفاقِ تماشاییِ او نیست مانند برای دل زهرایی او جای گهواره‌ی او قلبِ حسین است حسین دلِ آواره‌ی او قلبِ حسین است حسین و فقط چاره‌ی او قلب حسین است حسین ماه و خورشید نَه بر محور او می‌چرخند شش برادر همه دورِ سرِ او می‌چرخند ماند تا بشکند او خطِ ستم را تنها ماند تا جمع کند اهل حرم را تنها تا که بردارد از این خاک عَلَم را تنها ماند تا چادرِ خود را بتکاند زینب کوفه را بر سرِجایش بنشاند زینب خطبه‌ای خواند که از شام بجز نام نماند نامِ او ماند به تاریخ ولی شام نماند خطِ خون زنده شد و خِطّه‌ی دشنام نماند گفت در شام که اسلامِ علی می‌ماند به رویِ مأذنه‌ها نامِ علی می‌ماند همه رفتند ولی سنگرِ او دست نخورد به پَرِ بیرق آبِ آور او دست نخورد به سویِ سایه‌ای از معجرِ او دست نخورد آه یک روزه عطش دور و برش را سوزاند خواست آهی بکشد غم جگرش را سوزاند خواهری بود که بی پنج برادر بود و با حرم در وسط آنهمه لشگر بود و دید در خیمه‌ی آتش‌زده دختر بود و یک نفر بود و هرآنکس که نمی‌زد می‌زد بشکند دست حرامی چقدر بد می‌زد… تپشِ ما نَفَسِ ما قلمِ ما زینب قدم ما دو دمِ ما علَم ما زینب شرف ما نجف ما حرم ما زینب ما مسلمان شده‌ی غیرت زینب هستیم بنویسید که ما ملت زینب هستیم https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها جماعتى که زبانم ز جورشان بسته است به فتنه ها سرشان سنگ خورده بشکسته است ز جهل پیرو ادراک خویش و فهم خودند به هر معامله تنها به فکر سهم خودند از این قبیله که نان هاى مفت آجر شد ز بغض حیدر کرار قلب شان پر شد امان از این همه بغض نهفته در سینه امان از این همه پیشانى پر از پینه على شناس نبودند پس غلط رفتند شبى به مجمع تشخیص مصلحت رفتند نرفته اند غلط نه بگو غلط کردند بگو براى چه این قوم مشورت کردند براى بستن دست على یدالله شان و یا براى اراجیف بى سر و ته شان براى کشتن زهرا به جرم چشم ترش براى ریختن خون سومین پسرش براى سوختن آخرین نشانه وحى براى بردن هیزم به سمت خانه وحى بگو براى چه بر پا شدست این شورا براى قتل على یا که کشتن حورا شما گروه به ظاهر غدیر نادیده شما جماعت ملعون وحى نشنیده براى این همه جور و قساوت دل تان على چه کار کند اى به خون عجین گِلتان على چه کار کند با شما که بیت المال حلالتان شده آن سان که شیر بر اطفال على چه کار کند با شما که در پیکار نشسته اید به سجاده هاى استغفار على چه کار کند با شما که بى عارید شما که هر چه کند باز از او طلبکارید على چه کار کند با غرور بیجاتان على چه کار کند با نماز خوان هاتان على به خانه نشسته است و خوب می‌دانید به مسجدید و نماز غفیله می‌خوانید چه کرده اید که قوم احترام او نکنند سپرده اید غلامان سلام او نکنند دهان جُربُزه را او که نیک دوخته است چه کرده اید که حالا سپر فروخته است على به خاطر این کارهایتان پیر است دواى درد على شیر نه که شمشیر است ز ذوالفقار به هیچ استعاره می‌گویم اگر چه گفته ام اما دوباره می‌گویم همو که بود به میدان دژ عظیم نبى جدال کرد به دستور مستقیم نبى همو که بود امان شما چو کشتى نوح همو که سر زده چون آفتاب از پس کوه کنون نگاه کنید اشک بار و منزوى است خودش براى خودش چند سال مثنوى است سکوت کرده اگر خود از او دهان بستید شما قبیله نامرد باعثش هستید على نگفت سخن جز به چاه ها اى قوم چه کرده اید مگر واى بر شما اى قوم کسى که سر بگذارد جنان به شانه او چگونه بى در و پیکر شدست خانه او شما که سعى نمودید جاى او باشید زدید همسر او را جواب گو باشید به جانشین رسول خدا جفا کردید شکسته است در خانه اش شما کردید على نشسته به خانه همین دعاتان بود دلیل و قصه نبافید از خداتان بود زمانه گر چه به اجبار با على بد کرد على همیشه تاریخ صبر خواهد کرد اراده کرد به گوش من و تو پند کند سکوت کرد که روزى صدا بلند کند چرا که آخر سر انتقام در پیش است به هوش باش سقیفه قیام در پیش است https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها درون سینه‌ ی شان کینه در تلاطم بود عزیز من وسط دود و شعله ها گم بود کنار خانه ی ما چند ماه بعد هجوم برای خانه ی اهل مدینه هیزم بود مدینه آتش خود را به جان من انداخت دلیل گریه ی من خنده های مردم بود برای دیدن تاثیر ضربه اش آمد کجا عیادت ضارب سر ترحم بود؟ محله ی خودمان هم محل به من نگذاشت سلام کردم و هر بار بی علیکم بود مراسم شبِ هفتِ زن جوانم آه درست مثل همان خلوتی سوم بود سه ماه آخرش از بس ضعیف و لاغر شد عروس خانه ی من بین بسترش گم بود اگر چه بغض بدی داشت در گلوی خودش ولی به روی لبش پیش من تبسم بود خودش نگفت به من از جراحت پهلوش لباس تازه ی خونیش در تکلم‌ بود دلیل گریه ی شبهای آخر زهرا حسین و چکمه ی شمر و‌ چهل عدد سُم‌ بود ز بس که از کفنش خون تازه می آمد ز دست خادمه در رفت غسل چندم بود https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها نه همی سوزد دلم سوخته جان و تن من زآتش سینه گل انداخته پیراهن من گره کار مرا دست اجل باز کند هرچه تاخیر کند مرگ بود قاتل من بی صدا شمع صفت سوزم و تن آب کنم نشنود هیچ کسی ناله من شیون من مقصد خصم عیادت نبود از زهرا قاتلم آمده بر دیدن جان کندن من بیم دارم که من از ضعف تحمل نکنم طفل من سر نگذارد به روی دامن من گلشنم نورس و گلها همه نشگفته بود باغبانی تو علی جان تو و گلشن من گرکه بر پای نخیزم به برت معذورم این قدر نیست به جان تو توان در تن من https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها موج شرمنده شد از دیده دریایی من صبر بگذشت ز سر حد شکیبائی من وا کن آن دیده که شب تا به سحر خواب نداشت کن تماشای من و وضع تماشایی من من همان دست خدایم که ز پا افتاده است خیز بر پا و بکوش از پی بر پایی من گریه از بعد تو بر بودن من باید کرد دستی ای یار پی یاری و یارایی من سر اگر بعد تو در چاه کنم حق دارم چه کنم نیست کسی غمخور تنهایی من باز اگر اشک مرا پاک کنی ممنونم با همان دست کز او بود توانایی من انجمن خانه و طفلان تو چون پروانه خیز ای شمع پی انجمن آرایی من نپذیرند اگر مردم دلسرد چه غم خاطرات تو بود گرم پذیرایی من https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها نور حق در ظلمت شب رفت در خاك اي دريغ با دلي از خون لبالب رفت در خاك اي دريغ طلعت بيت الشرف را زهره ي تابنده بود آه كان تابنده كوكب رفت در خاك اي دريغ آفتاب چرخ عصمت با دلي از غم كباب با تني بي تاب و پر تب رفت در خاك اي دريغ پيكري آزرده از آزار افعي سيرتان چون قمر در برج عقرب رفت در خاك اي دريغ كعبه ي كروبيان و قبله ي روحانيان مستجار دين و مذهب رفت درخاك اي دريغ ليلي حسن قدم با عقل اقدم همقدم اولين محبوبه ي رب رفت در خاك اي دريغ حامل انوار و اسرار رسالت آنكه بود جبرئيلش طفل مكتب، رفت در خاك اي دريغ آنكه بودي از محيط فيض وجودش كامياب هر بسيط و هر مركب رفت در خاك اي دريغ شد ظهور غيب مكنون باز غيب مستتر تربتش از خلق پنهان همچو سر مستسر بيت معمور ولايت را اجل ويرانه كرد آنچه را با خانه صد چندان به صاحبخانه كرد شمع روي روشن زهرا چو آن شب شد خموش زهره ساز و نغمه ي ماتم در آن كاشانه كرد آه جانسوز يتيمان اندر آن ماتمسرا كرد آشوبي كه عقل محض را ديوانه كرد داغ بانو كرد عمري با دل آن شهريار آنچه شمع انجمن يكباره با پروانه كرد شاه با آن پر دلي دل از دو گيتي بر گرفت خانه را كانشب تهي زآن گوهر يكدانه كرد با رها كردي تمناي فراق جسم و جان چونكه ياد از روزگار وصل آن جانانه كرد سر به زانوي غم و با غصه ي بانو قرين عزلت از هر آشنائي بود و هر بيگانه كرد شاهد هستي چو از پيمانه ي غم نيست شد باده نوشان را خراب از جلوه ي مستانه كرد ساقي بزم حقيقت گوئيا از خم غم هرچه در خمخانه بودي اندر آن پيمانه كرد گوهري سنگين بها از ابر گوهر بار ريخت كز غم جانسوز او خون از در و ديوار ريخت تا ز گلزار حقايق نوگلي بر باد رفت يك چمن گل صرصر بيداد از آن گلزار ريخت شاخه ي طوبي مثالي را ز آسيب خسان آفتي آمد كه يكسر هم برو هم بار ريخت غنچه ي نشكفته اي از لاله زار معرفت از فراز شاخساري از جفاي خار ريخت اختر فرخ فري افتاد از برج شرف كآسمان خوناب غم از ديده ي خونبار ريخت طوطئي زين خاكدان پرواز كرد و خاك غم بر سراسر طوطيان عالم اسرار ريخت بسملي در خون تپيد از جور جبار عنيد يا كه عنقاء ازل خون دل از منقار ريخت زهره ي زهرا چو از آسيب پهلو درگذشت چشمه هاي خون ز چشم ثابت و سيار ريخت مهبط روح الامين تا پايمال ديو شد شورشي سر زد كه سقف گنبد دوار ريخت از هجوم عام بر ناموس خاص لا يزال عقل حيران، طبع سرگردان، زبان لال است لال طعمه ي زاغ و زغن شد ميوه ي باغ فدك ناله ي طاووس فردوس برين شد بر فلك زهره ي چرخ ولايت نغمه ي جانسوز داشت تا سماك آن ناله ي جانسوز مي رفت از سمك چشم گريان و دل بريان بانو اي عجب! نقش هستي را نكرد از صفحه ي ايجاد، حك شاهد بزم حقيقت شمع ايوان يقين اشك ريزان رفت در ظلمتسراي ريب و شك كي روا بودي رود سر گرد كوي اين و آن آن كه بودي خاك راهش سرمه ي چشم ملك مستجار هر دو گيتي، قبله ي حاجات برد دست حاجت پيش انصار و مهاجر يك به يك بيوفا قومي دل آنان ز آهن سخت تر وعده هاي سست آنها چون هوائي در شبك پاس حق هرگز مجو از مردم حق ناشناس هر كه حق را ننگرد كورش كند حق نمك «مفتقر» گر جان سپاري در ره بانو رواست راه حق است «ان تكن لله كان الله لك» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها شرمنده شد از دیده دریایی من صبر بگذشت ز سر حد شکیبائی من وا کن آن دیده که شب تا به سحر خواب نداشت کن تماشای من و وضع تماشایی من من همان دست خدایم که ز پا افتاده است خیز بر پا و بکوش از پی بر پایی من گریه از بعد تو بر بودن من باید کرد دستی ای یار پی یاری و یارایی من سر اگر بعد تو در چاه کنم حق دارم چه کنم نیست کسی غمخور تنهایی من باز اگر اشک مرا پاک کنی ممنونم با همان دست کز او بود توانایی من انجمن خانه و طفلان تو چون پروانه خیز ای شمع پی انجمن آرایی من نپذیرند اگر مردم دلسرد چه غم خاطرات تو بود گرم پذیرایی من https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250