مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی
تا حالا شده که بخوای کتاب بخونی یا حتی تو مسابقات کتابخوانی شرکت کنی... ولی نتونسته باشی?
میخوام یه سایتی رومعرفی کنم که بهت کمکت می کنه کم کم مطالعت بیشتر بشه و از کتابخوانی لذت ببری،مسابقه هم به صورت مستمرداره www.mketab.ir
ایتا:09150751848
@Mketabir
https://eitaa.com/m_ketab
امروز روز سختی بود برای بیت ما 😕
خودم هم خسته ام هم سردرد دارم
صبح که بیدار شدم بیت مرتب کردم و غذا پختم چون دیر بیدار شده بودم تند تند دویدم به همه کارهای بیت
بچه ها ساعت دوازده فرستادم حمام
رفتن آمدن ناهار دادم بهشون
یهو اوضاع قمردرعقرب شد
مطهره رفت سر وسایل
محدثه خانم
گریه ش گرفت از اون لحظه دیگه
نا آرامی مطهره شکل گرفت
کلا بدقلق هست مطهره
کمی هم سرماخورده شدید نیست اما خب بی تأثیر هم نبود
به سختی ساعت دو نیم آماده شدن
مطهره میگفت چرا کاپشن تن من میکنی و گریه های زیاد
من در بستم رفتیم پایین یهووووو
یادم آمد کلید برنداشتم😒
دیگه با کالاسکه رفتیم سر شهرک که مراسم جشن تکلیف دختری گل محمدی بود ریحانه خانم ☺️
در طول مسیر هی تماس گرفتم که آقای بیت زودتر از محل کار بیان
اما فایده نداشت دسترسی امکان پذیر نبود
رفتیم مراسم اجرا کردم یک ساعت مطهره به سختی دوام آورد و محدثه هم از دستش خسته شده بود
مطهره دیگه آخر اجرا امان نمیداد و شروع به 😢 کرد
عکاس فیلمبردار مجلس که از بیرون آمده بود بهم گفت کیک ببرن بعد برم
اما من به صاحب خانه گفتم عکس گرفتن فامیل ها باشه بعد من زود برم بچه ام اذیت هست
بنده خدا قبول کرد
الحمدلله تند تند حاضر شدیم آمدیم بیرون
دلیلش این بود کلید نداشتیم 😅
زنک زدم به پدر آقای بیت ما میایم بیت شما بچه ها ذوق داشتن برن پیش مامان جون آقا جون
برگ های پاییزی زیر پاهام خورد میشد با اینکه خسته بودم از دست این دو وروجک و گریه ش 🤨
اما روحم آرام بود
از مراسم آمدیم هنوز در ساختمان شان بودیم از آسان بر پیاده شدیم
در باز کردیم محدثه و مطهره با کالاسکه آمدن
بیرون گفتم شما برید تا من به دختر خانم تذکر بدم
هم زمان با ما دختری بی حجاب خارج شد از ساختمان
با آرایش زیاد یقه بسیار باز یه دستمال سر نوزاد بسته بود سرش که ۲۰ سال شاید کمتر داشت رفتم باهاش با مهربونیت حرف زدم تذکر دادم
گوش کرد گفت باشه
رفتیم انتها شهرک
که خونه
مادر بزرگ هست کم کم از کنار مکان هیئت محل گذشتیم رو به روی ساختمان مادر بزرگ رسیدیم
دیدم دختری جوان ۲۰ سال داشت داره آموزش رانندگی میبینن و پارک دوبل میزنه
به محدثه گفتم شما برید تا من بیام تذکر بدم
رفتن
صبر کردم پارک کرد پدرش داشت کمک میکرد برای پارک کردن
پدر دیدم به شدت تابلو بود معتاد هست ریخت و قیافه بدفرم معتاد ها رو داشت دختر بدون روسری بود
کنارش رفتم گفتم خوب پارک کردی آفرین خداقوت خندید یواشکی گفتم روسریت سر کن عزیزم
اومدم برم پدرش اومد گفت چی شد خانم گفتم هیچ خودش ماشاالله عاقله روسری سرش کرد
من انتظار نداشتم چنین رفتاری بکند
اما پدر با حال نذارش و درجه بالای معتادی ش
گفت نه خانم نگران نباشید اینجا ایرانه اونا نمیتونن ما رو عوض کنن
منم گفتم آفرین به این پدر خوب خداروشکر این پدر داری دخترم
رفتم دختر گلی ها رسیده
بودن وسط پله ها
صدای مردم
در این کانال مطالبات مردمی،گزیده اخبار، کلیپ ها و مطالب تولیدی و ویدئوهای مربوط به پویش های مردمی قرار می گیرد. تبادل و تبلیغ نداریم در حال حاضر ...آیدی ارتباط با ادمین @abpoom
https://eitaa.com/sedaye_irani
خواهران لبنانی: ما غذا و پتو نمیخواهیم،برای ما چادر بفرستید.
-با توجه به مستقر شدن تیم حجاب بنی فاطمی در سوریه و لبنان میخواهیم برای خواهران لبنانی چادر و عبا تولید و ارسال کنیم.
-این پیام رو در شبکه های اجتماعی برای دوستانتون ارسال کنین تا بتونیم در کنار هم حماسه ساز بشیم.
-لینک پرداخت مستقیم از طریق درگاه بانکی:
https://B2n.ir/k73891
مجموعه حجاب بنی فاطمی:
https://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469