eitaa logo
روابط عمومی‌ پلیس اردبیل
1.2هزار دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
11.1هزار ویدیو
167 فایل
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی #پلیس_اردبیل ارتباط با ادمین @Admin_police_ardebil
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻رئیس سازمان عقیدتی سیاسی فراجا: ❇️تشییع پیکر شهید آیت الله سلیمانی نمایانگر عشق مردم به روحانیت انقلابی است 🔸حجت الاسلام و المسلمین ادیانی گفت: حضور چند صد هزار نفری مردم در مراسم تشییع پیکر حضرت آیت الله سلیمانی (ره) ثابت کرد که مردم عاشق روحانیت انقلابی هستند. 🔻 مشروح خبر: 🌐hawzahnews.com/xcfbM
خودروهای طرح یکپارچه در مرحله دوم مشخص شدند خودروهایی که قرار است در مرحله جدید (مرحله دوم) از سوی خودروسازان در سامانه یکپارچه عرضه شود، مشخص شدند. لیست خودروها به شرح ذیل است: کوییک GX کوییک اتوماتیک کوییک GX  R ساینا S ساینا S اتوماتیک ساینا GX ساینا GX اتوماتیک ساینا GX دوگانه‌سوز شاهین شاهین اتوماتیک اطلس آریزو 6 پرو تیگو 8 پرو ایکس 55 پرو ایکس 22 پرو اتوماتیک ایکس 22 پرو دنده ای آریزو5 توربو فردا SX5 فردا T5 سوبا M4 جک S3 جک J4 جک J7
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهدای انتظامی در هفته ای که گذشت🌹🌹 🌷خون دادیم تا شهر جولانگاه کفتارها نباشد🌷 ✳️کانال در پیام رسان های ایتا و سروش✳️ 🔺لینک در 🌐 https://eitaa.com/ravabetomomi_ostan_ardebil 🔺لینک در 🌐 https://splus.ir/ravabetomomi_ostan_ardebil
💢عاملان شهادت «شهید مسعود پرکاس» دستگیر شدند/ صدور کیفرخواست قاتل شهید مریدی http://shnja.ir/EwSLLHb
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛﷽ 🔵 وقتی شاعر سلام فرمانده به محضر رهبر عزیزمون مشرف شد ،آقا چی فرمودند صد بار هم ادم ببینه سیر نمیشه یه جذبه خاصی داره این کلیپ
زمان راهپیمایی اربعین اعلام شد کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد مرکزی اربعین: 🔹عملیات اربعین سال ۱۴۰۲ از اول ماه صفر (۲۷ مردادماه) آغاز می‌شود و تا ۲۵ صفر (۲۰ شهریورماه) ادامه خواهد داشت. 🔹مواکب عراقی از دهم ماه صفر خدمت‌رسانی خود را آغاز می‌کنند. تصمیم ستاد اربعین این شد که از اول ماه صفر تا ۲۵ ماه صفر عملیات اجرایی اربعین آغاز شود.
3.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعتراف تکان دهنده متهم پرونده شهید آرمان علی وردی
🔴 تامین مالی رسانه های جریان فتنه و اصلاحات از کجاست؟ همیشه فکر میکردم که پول رسانه هایی که در داخل کشور بدنبال براندازی نرم هستند و مدام علیه نظام توطئه و فتنه می‌کنند از خارج کشور و توسط سرویس های جاسوسی و عربستان سعودی تامین میشود. دیشب اما سید یاسر جبرائیلی درباره تامین کنندگان مالی داخلی این رسانه های منحط و شارلاتان افشاگری کرد . شرکت های بزرگ صاحب دلار بخش زیادی از پول این ماشین های جنگ‌ رسانه ای دشمن را در داخل تامین می‌کنند. خبرنگاران و روزنامه نگاران اصلاحات از بودجه های باده آورده شرکت های دولتی و غیر دولتی می‌خورند و علیه نظام توطئه می‌کنند. یک روزنامه با ۵ هزار تیراژ تنها برای درج یک آگهی از یک شرکت بزرگ دولتی ۱۳۰ میلیون تومان پول دریافت کرده است. حالا حساب کنید در طول سال از چه تعداد زیادی ازین شرکت ها آگهی دریافت می‌کنند و به این بهانه چه پول های نجومی از جیب مردم می‌خورند....
33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت پیام تسلیت رئیس سازمان عقیدتی سیاسی فراجا حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید علیرضا ادیانی به خانواده شهید بزرگوار سرگرد مهدی هادی
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»...