eitaa logo
روابط عمومی پلیس اردبیل
588 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
8.3هزار ویدیو
135 فایل
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی #پلیس_اردبیل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎🍎🍎 ❎ 📹 دستگاه های جاسوسی دشمن پشت ماجرای هستند ♦️ رهبر انقلاب، عصر امروز در دیدار با کارگزاران نظام: محدودیت شرعی و قانونی است/ کشف حجاب و است/ خیلی از کسانی که کشف حجاب می‌کنند اگر بدانند پشت کار آنها چه سیاستی است قطعاً این کار را نمی‌کنند/ های دشمن، دشمن دنبال این قضیه هستند/ دشمن وارد شده، . ‼️ قابل توجه کسانی که می گفتند صرفاً یک است و نیست!! 🔺ان شاءالله بعد از این فرمایشات شفاف رهبری، با تدبیر و فوری و همراه با ، با مظاهر و پشت صحنه ها و عقبه آن مقتدرانه و هوشمندانه مقابله کنند. @atashbekhtyar
🔴موضع‌جدیدرهبری‌پیرامون کشف‌حجاب 🔻رهبر حکیم انقلاب در دیدار نیمه فروردین ۱۴۰۲ هشت نکته اساسی در مورد بیان کردند که همراه پی نوشت تحلیلی تقدیم می شود: 🔻۱-مساله کشف حجاب . 🔸پ.ن: این نکته امیدبخش بیانات امام خامنه‌ای در حوزه فرهنگ و حجاب بود. 🔻۲- کشف حجاب حرام شرعی است 🔸پ.ن: حجاب حکم الهی است و قابل عقب نشینی نیست. 🔻۳-کشف حجاب حرام سیاسی است. 🔸سیاسیون و مسئولان سابق و کنونی ساختار سیاسی کشور به تناسب توان، موظفند در برابر هجوم به حکم الهی حجاب اقدام کنند. 🔻۴- حجاب، امری قانونی است. 🔸پ.ن حتی کسانی که اعتقاد دینی به حجاب ندارند، موظف به رعایت حجاب در محیطهای عمومی هستند. 🔻۵-پشت پرده کشف حجاب دستگاه‌های جاسوسی هستند. 🔸پ.ن:کوتاهی دستگاه‌های امنیتی در برخورد و افشای دستهای پشت پرده جریان ضد حجاب قابل قبول نیست 🔻۶- خیلی از کشف حجاب کنندگان، اگر بدانند دستگاههای جاسوسی پشت سیاست مبارزه با حجاب هستند، قطعا این کار را نمی کنند. 🔸پ.ن: ابتکار و هم افزایی متقابل دستگاههای ، و برای آگاهی بخشی در افکار عمومی بخش‌هایی از جامعه واقعا ضغیف است. 🔻۷- دشمن با نقشه و برنامه وارد کار شده است مسئولین هم باید برنامه داشته باشند و دارند.کارهای بی قاعده نباید انجام گیرد. 🔸پ.ن: اگر برنامه نظام برای مبارزه با کشف حجاب قوی‌تر و سریع‌تر از برنامه دشمن نباشد، کارهای هزینه ساز، شتابزده و نمایشی موجب می شود پازل برنامه دشمن تکمیل شود. 🔻۸- جزو اولین کارهای امام در هفته‌های اول انقلاب،بیان قاطع و الزامی حجاب بود. 🔸پ.ن: برخی از معممین و کت شلواری هایی که در دو جناح سر سفره انقلاب به مراتب علمی و اجتماعی و اقتصادی رسیدند باید در دفاع و تبیین حکم الهی حجاب وارد میدان شوند نه اینکه عافیت طلبانه سکوت کنند یا خائنانه راه دیاثت و شهوت را برگزینند و در حمله دشمن به حجاب، همدست شیطان شوند. ✳️کانال در پیام رسان های ایتا ،سروش،روبیکا،اینستا وتلگرام✳️ 🔺لینک در 🌐 https://t.me/sobhan_ostan_ardebil 🔺لینک در 🌐 https://eitaa.com/ravabetomomi_ostan_ardebil 🔺لینک در 🌐 https://splus.ir/ravabetomomi_ostan_ardebil 🔺لینک در 🌐 https://rubika.ir/Ravabetomomi_ostan_ardebil 🔺نام صفحه در 🆔 @sobhan_ardebil
✍️ 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های ؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!» تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد. 💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار می‌کنید؟» 💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟» صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می‌خواست کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!» 💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو بود...» و مصطفی منتظر همین بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟» برادرش اهل بود و می‌دانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه‌اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمی‌خواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش خودشون رو از مرز رسونده بودن درعا و اسلحه‌ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!» 💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!» از چشمان وحشتزده سعد می‌فهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش می‌جنبید و مصطفی امانش نمی‌داد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو و و تظاهرات می‌کنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش می‌کشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«می‌دونی کی به زنت کرده؟» 💠 سعد نگاهش بین جمع می‌چرخید، دلش می‌خواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمی‌دونم، ما داشتیم می‌رفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی دارن فرار می‌کنن سمت ما، همونجا تیر خورد.» من نمی‌دانستم اما انگار خودش می‌دانست می‌گوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس می‌زد و مصطفی می‌خواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، می‌دیدی چند تا پلیس و نیروی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟» 💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می‌کرد و او همچنان از که روی حنجره‌ام دیده بود، زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون ، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟» دلم برای سعد می‌تپید و این جوان از زبان دل شکسته‌ام حرف می‌زد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی‌حیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم می‌برم!» 💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!» برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!»...