🖥 #گپ_روز
#موضوع_روز : «جهانِ من، امام نداشت!»
✍ جهانِ من، امام نداشت!
با اینکه ده تا کتاب دینی را امتحان داده بودم.
چندین واحد معارف را در دانشگاه پاس کرده بودم. اما جهانِ درون من امام نداشت.
• هر چه کتاب فلسفه و عرفان از نویسندههای برزیلی بود را دهها بار خوانده بودم. ولی جان من دنبال یک نشانه میگشت! از همان نشانهها که فلاسفهی غرب بدان معتقد بودند و امروز میفهمم چیستی این نشانهها را!
• بیست و دو سال پیش، کارگاه غضب را که گوش کردم، اولین باری بود که امام در جهانِ من پیدا شد.
شاید فکر کنید هیچ ربطی نداشته باشد بین این کارگاه و یافتن امام، ولی امروز ربطش را خوب میفهمم. قدرت امام درون توست که «خشم نفسانی» تو را کنترل میکند.
• از همان اولین لحظهای که امام در جهانِ من فهم شد؛ یک سوال هم همراهش آمد. و پاسخ این سوال حوالی بیست سال بعد در درون من تثبیت شد زیرا پاسخش را با چشمان سرم دیدم و دیگر توان انکارش را نداشتم.
✘ سوال این بود: حالا که این امام پیدا شد، چگونه باز گمش نکنم؟
چگونه او را راهنمای درونم، نگه دارم؟
چگونه با او بمانم؟
و من نمیدانستم از آن روز که جوان بیست و یک سالهای بودم، بزرگترین مسئلهی خلقت که «همراهی یا معیّت با امام است» سوال اول جهانِ من شده باشد.
• و من از آنروز به دنبال جواب این سوال رفتم و هر بار دستِ جهانِ من به بخشی از پاسخ این سوال رسید و پردهاش را کنار زد، تا اینکه ....
※ تا اینکه مردی را دیدم که فرمانده یک جبهه موثر و کلیدیِ آخرالزمانی بود.
سرداری که همهی امکانات دولتی و سازمانیاش را رها کرده بود و بدنبال یقینش رفته بود و شده بود ستون یک جبهه و آن جبههی نرم، روی شانههای او شکل گرفت.
سالها گذشت و این سردار، که مدیر این جبهه فرهنگی بود، حالا دیگر سن و سالی از او گذشته بود و کمکم شرایط زمان به گونهای تغییر کرد که به مصالحی ناگزیر بود از دادنِ جایش به دیگران!
با خودم فکر میکردم او که تمام زندگیاش را برای رشد این جبهه داده، و حالا با این امتحان بزرگ روبرو شده است، چه واکنشی خواهد داشت...
و من نمیدانستم که خدا دارد با این انسان برجسته، جواب سوال دهها سالهی مرا با «رسمِ شکل» به من نشان میدهد.
او از منصبی که در آن جبهه داشت کنار رفت!
🔽اما نرفت ....
ماند و یک روز هم خیمهای که ساخته بود را ترک نکرد. ماند و اگر هیچ کاری هم نداشت سایهی اعتبار و بزرگی و عزتش را از سر آن مجموعه کم نکرد. و خدا هم برای این «وفا» درهای نور را به جانش باز کرد. بیش از پیش ..
✘ بیش از همهی سالهایی که وسط میدان، فرمانده بود و شمشیر میزد.
• دیشب نیمههای شب جمعه انگار باز همان جوان بیست و یک سالهای بودم که برای اولین بار با این سوال روبرو شده... اما اینبار جواب سوالم را میدانستم:
√ اگر تهمت و تحقیر ناحق، به جانت داغ بیندازد و پای جبههات بمانی !
√ اگر از جایگاه و مقامت بیفتی و پای فرماندهات بمانی!
√ اگر حداقلیترین نیازهایت هم اجابت نشود و باز با یقین به سمت جلو حرکت کنی!
√ اگر کارت را ببینند یا نبینند برایت فرقی نکند چگونه حرکت میکنی!
√ اگر کسی نیاید از تو گزارش کار بگیرد و تو جز به موفقیت و اثرگذاری بالاتر برای «پیدا شدنِ امام در جهان درون دیگران» نیندیشی و با سرعت و سبقتی که لحظه به لحظه همه شاهد رشدش هستند بتازی و به پیش بروی...
👈 یعنی به وفا رسیدهای و حالا «نوبت سلوک در مراتب وفاداری» است.
و باید یکی یکی پلههای این «تنها مقام عالی خلقت» را سلوک کنی و بالا روی.
✘ و سلوک در وفا، اتفاق نمیافتد جز در همین مختصاتی که امروز نسبت به امام قرار داری ...
وگرنه بعد از ظهورِ امام، هرکس با رتبهی وفایی که قبل از ظهور کسب کرده، جایگاهش در دولت کریمه مشخص میشود.
※ خدایا ما را «عاقبت به عشق» کن!
عاقبت به عشقِ امام زنده و مظلوممان.