7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دانستنی_ها
آنچه برای آتشفشان🌋 زیر آب نیاز دارید دو گلدان ، یک ظرف کوچک ، آب و سنگ یا یک شی کوچک برای رنگ آمیزی🎨 غذا🍱 است. کاسه بزرگ را با آب سرد و کاسه کوچک را با آب گرم پر کنید. سنگ را زیر کاسه کوچک قرار دهید. به لیوان کوچک رنگ🎨 غذا🍱 اضافه کنید. لیوان کوچک رابه آرامی درون کاسه بزرگ قرار دهید و فوران را مشاهده کنید.
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
@childrin1کانال دُردونه.mp3
4.69M
#قصه_صوتی
"گنجشک و کفشدوزک"
با صدای (خاله شادی)
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی
نقاشی داریم چه نقاشی😊😍
🌈نقاشی گربه ملوس با استفاده از قیچی🌈
کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید🙏🌺
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
🐒🐇 میمون و خرگوش 🐇🐒
♧موضوع ترک عادت ♧
خرگوش کوچولو و دوستش زیر درخت یا هیجان داشتند با هم حرف می زدند. همینطور که حرف می زدند، آقا میمونه هی خودش را می خارند، و خرگوش کوچولو هم که همیشه می ترسید، دشمنانش به او حمله کنند هی به این طرف و آن طرف نگاه می کرد هیچ کدام نمی توانستند راحت یکجا بنشینند .
خرگوش گفت : واقعا جالب است که نمی توانی یک دقیقه بدون خاراندن خودت اینجا بشینی
میمون گفت : عجیب تر از کار تو نیست که هی سرت را به این طرف و آن طرف می چرخانی
خرگوش گفت من اگر بخواهم می توانم جلوی خودم را بگیرم
میمون گفت : ببینیم و تعریف کنیم. بیا هر دو سعی کنیم بی حرکت بمانیم. هر کس تکان خورد، باخته
آن ها سعی کردند بی حرکت بمانند . طولی نکشید که طاقت هر دو تمام شد . میمون چنان خارشی گرفته بود که سابقه نداشت و خرگوش هم چون نمی توانست دور و برش را نگاه کند خیلی نگران شده بود.
مدتی بعد خرگوش که دیگر نمی توانست تحمل کند گفت میمون من حوصله ام سر رفت بیا برای هم خاطره تعریف کنیم. این که دیگر اشکال ندارد
میمون که قصد داشت از این موقعیت حسابی استفاده کند گفت نه چه اشکالی ؟ فکر خوبی است
خرگوش گفت خب من شروع می کنم . در فصل خشکسالی در یک دشت وسیع داشتم قدم می زدم که یه هو سگ ها به من حمله کردند.
میمون گفت عجیب است همین اتفاق برای من هم افتاد.
خرگوش ادمه داد: یک گله سگ وحشی پارس کنان به طرف من می دویدند. به هر طرف که نگاه می کردم می آمدند راست چپ جلو عقب
از هر طرف صدای سگ می آمد از این طرف از آن طرف
همینطور که داستانش را تعریف می کرد به هر طرف چرخید
داستان خرگوش تمام شد. میمون شروع کرد . یک روز چند تا آدم به من حمله کردند و به طرفم سنگ پرتاپ کردند . یک سنگ خورد اینجا و پهلوی راستش رو نشان داد و خاراند. یکی خورد اینجا پهلوی چپش را خاراند. یکی به کمرم خورد. یکی به ران پایم. یکی به سرم و هر قسمت از بدنش را که اسم می برد با یک حرکت سریع آنجا را می خاراند.
خرگوش دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. یک دفعه زد زیر خنده. میمون هم با دیدن خرگوش از ته دل خندید و گفت ببین دوست من ، بهتر است همینجا بس کنیم .
هیچ کدام نه برنده شدیم نه بازنده . قبول ؟
و دوباره مشغول حرف زدن شدند.
#قصه_متنی
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
⭐️🌟ستاره ی درخشان🌟⭐️
بیدار شدم و به طرف در رفتم. تکه های ریز درخشان در هوا می درخشیدند. زیر پایم را نگاه کردم. وای! یه تورفتگی در زمین بود. تورفتگی را دنبال کردم. با خودم گفتم: حتماً چراغ قوه ای است که نورش شبیه تکه های نورانی است! وقتی که به آخر تو رفتگی رسیدم، تعجب کردم. یک ستاره ی زیبای طلایی رنگ آن جا بود. به ستاره گفتم: تو از کجا آمده ای؟ جواب داد: من از آسمان به زمین آمده ام. گفتم: چرا به زمین آمدی؟ راستی من چطوری دارم با تو حرف می زنم؟ ستاره گفت: کسانی می توانند با من حرف بزنند که قلب مهربانی داشته باشند و حالا به تو می گویم که چطوری به این جا آمده ام. کمی مکث کرد و ادامه داد: من یک دوست صمیمی داشتم. ما همیشه با هم بودیم و با هم بازی می کردیم و در شادی و غم کنار هم بودیم ولی داشتیم به خاطر جای مان در آسمان با هم دعوا می کردیم. من از عصبانیت زیاد قرمز شدم. بعد هم افتادم زمین چون در آسمان هر کسی از عصبانیت زیاد قرمز شود، می افتد پایین. من گفتم: آن وقت چطوری بر می گردد؟ او گفت: باید از کاری که کرده، پشیمان شود و وقتی که خورشید طلوع و غروب می کند، از او معذرت خواهی کند و وقتی هم که ماه و ستاره ها در می آیند، از آن ها هم معذرت خواهی کند. به او گفتم: حالا بیا برویم خانه ی من و امشب را پیش من باش تا فردا. ستاره در جواب گفت: ممنونم.
به طرف خانه به راه افتادیم. شنیدم ستاره زیر لب می گفت: من اصلاً ناراحت و پشیمان نیستم.
چهار روز گذشت. ما خیلی با هم بازی کردیم و شاد بودیم. ولی در روز پنجم، او سرحال نبود. علتش را پرسیدم، او گفت: دلم برای دوستم، خانواده ام و آسمان تنگ شده است. به او گفتم: خب چرا به آسمان
نمی روی؟ ستاره گفت: مشکل همین جاست که اگر نروم دلم برای آن ها تنگ می شود و اگر هم بروم دلم برای تو تنگ می شود. به او لبخندی زدم و گفتم: ممنونم ستاره، ولی من فکری دارم. تو می توانی
از ماه اجازه بگیری که هفته ای دو تا سه روز پیش من و بقیه ی هفته کنار خانواده ات باشی.
از آن وقت به بعد آن ها همین کار را کردند و همیشه شاد بودند.
#قصه_متنی
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بازی_آموزشی
خب بازی های خیلی خیلی عالی امروز مخصوص کودکان ۳ تا ۶ سال😍 سیوش کنید تا گمش نکنید😉
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
ساخت بازی ماز با کارتن
⭐️افزایش خلاقیت
💜افزایش دقت توجه وتمرکز
⭐️هماهنگی چشم و دست
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
3.9M
#قصه_صوتی
"فکر الاغ"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5
#نقاشی
نقاشی داریم چه نقاشی😊😍
🌈گوسفند🌈
کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید🙏🌺
https://eitaa.com/joinchat/43581440C5c05b3d1b5