eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
164 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
یہ‌سلام‌خوشگل‌بدیم‌‌بہ‌عزیز‌دل‌زهرا🌱 ✋🏻🌸 سلام‌مولای‌من🙃! سلام‌دورت‌بگردم(: سلام‌منجی‌عالم‌🌏! سلام‌ماه‌پنهان🌙! سلامعزیز‌دل‌زهرا♥️ سلام‌‌گل‌پسر‌نرجس‌خاتون✨ سلاموارث‌ذوالفقار😌 سلام‌مهربونم🕊 سلام‌صاحب‌قلبم💕 ، جونم‌فدای‌جونتون🌱 🖐🏻 صبح‌تون‌به‌خیر‌دلیل‌زندگی‌من💚🌱 ! •🌱•[] •🌱•[] ╭♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
•°💛 •° هر شیعه دعا کند بیایی مھدی صد شور به پا کند بیایی مھدی دیگر به دل سوختہ ام صبری نیست این جمعه خدا کند بیایی مھدی 🌻🍃 🌤 🦋 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
: تصـورکن همه‌عالم‌بلندشدن‌واست‌کف‌بزنن اماامام‌زمـان‌(عج)که‌تورودید روش‌وبرگردونه...💔 ارزش‌داره؟!😭 🕊اللّٰھـُـــم؏جِّل‌لِوَلـیڪَ‌الفَــرَج🕊 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🦋🌱• مَدَد؎‌یوسُفِ‌زَهـࢪاۍِهَمِہ..؛💖 🌙❥ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایابرساڹ‌ بہ‌مولای‌ما‌‌امام راهنمای راه یافتہ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غروب‌جمعہ‌است‌دوباره دل‌تنگم‌‌بونہ‌داره ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
امام زمان در قلب‌های شماست مواظب باشید، بیرونش نکنید! «آیت اللّٰه بهجت» 🍃 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
『💙͜͡🌿』 ♥️ •|° به تو سلام میدم حسین‌جان... خودت‌آقا از زندگیمون ، میدونم اگه هوامو نداشته‌باشی اوضاعم خراب‌تر‌ میشه....:) ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
『💙͜͡🌿』 ... تنها نردبانے است ڪہ آدمے را به آسمان میرساند و تنها وسیله‌اے ست... ڪہ را دَر مے یابد... 🌱 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
■○□● امام‌رضاۍجان🧡 براۍدوسټ‌داشتنټ آرایہ‌اۍ‌نیسټ جزټڪرار...♥️ خدامیدونہ‌دلتنگیم‌آقا😔 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... مجید هم نفس بلندی کشید و با سکوتی غمگین اوج تاسفش را نشان داد که با تمام شدن متن خبر، عبدالله صدای تلویزیون را کم کرد و گفت:" من نمی دونم اینا دیگه کی هستن؟!!! میگن ما مسلمونیم، ولی از هر کافر و مشرکی بدترن! تازه تهدید کردن که اگه دستشون به حرم حضرت زینب (س) برسه، تخربیش می کنن!" با شنیدن این جمله نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش آشکارا لرزید. مثل این که جان عزیزی از عزیزانش را در خطر ببیند، برای چند ثانیه تنها به عبدالله نگاه کرد و بعد با لحنی غیرتمندانه به خبری که شنیده بود، پاسخ داد:" هیچ غلطی نمی تونن بکنن!" و حالا این جواب مردانه او بود که توجه همراه با تعجب ما را به خودش جلب کرد. ما هم از اهانت به خاندان پیامبر (ص) ناراحت و نگران بودیم،اما خون غیرت به گونه ای دیگر در رگ های مجید جوشید، نگاهش برای حمایت از حرم تپید و نفس هایش به عشق حضرت زینب (س) به شماره افتاد. گویی در همین لحظه حضرت زینب (س) را در محاصره دشمن می دید که اینگونه برای رهایی اش بی قراری می کرد و این همان احساس غریبی بود که با همه ی نزدیکی قلب ها و یکی بودن روح مان، باز هم من از درکش عاجز می ماندم! ★ ★ ★ با آمدن ماه خرداد، خورشید هم سر غیرت آمده و بر سر نخل ها آتش می ریخت، هرچند نخل های صبور، رعنا تر از همیشه قد برافراشته و خم به ابرو نمی آوردند و البته من هم درست مثل نخل ها، بی توجه به تابش تیز آفتاب بعدازظهر، لب حوض نشسته و با سرانگشتانم تن گرم آب را لمس می کردم. نگاهم به آبی آب حوض بود و خیالم در جای دیگری می گشت. از صبح که از برنامه های تلویزیون متوجه شده بودم امشب چه مناسبتی دارد، اندیشه ای به ذهنم راه یافته و اشتیاق عملی کردنش در دلم بی تابی می کرد. فردا سالروز ولادت امام علی (ع) بود و من برای امشب و مجید، خیالی در سر داشتم. خیالی که شاید می توانست نه به شیوه مجادله چند شب پیش که به آیین مهر و محبت دل او را نرم کرده و ذهنش را متوجه مذهب اهل تسنن کند که صدای باز شدن در ساختمان مرا از اعماق اندیشه هایم بیرون کشید و نگاهم را به پشت سر دوخت. مادر دمپایی لا انگشتی اش را پوشید و با حالی نه چندان مساعد قدم به حیاط گذاشت. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ..... به احترامش بلند شدم و همچنان که به سمتش می رفتم، گفتم:" فکر کردم خوابیدید!" صورت مهربانش از چین و چروک پر شد و با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود، پاسخ داد:" خواب کجا بود مادرجون؟ از وقتی نهار خوردم دلم بدجوری درد گرفته! چند بارم حالم بهم خورده!" خوب می دانستم که مادر تا جایی که بتواند و درد امانش دهد، از بیماری شکایت نمی کند، پس حالش آنقدر ناخوش بود که اینچنین لب به شکوه گشوده و ابراز ناراحتی می کرد. به سختی لب تخت گوشه حیاط نشست و من هم کنارش نشستم، دستش را گرفتم و با نگرانی سوال کردم:" می خوای بریم دکتر؟" سری به علامت منفی جنباند و من باز اصرار کردم:" آخه مامان! این دل درد شما الان چند ماهه که شروع شده! بیا بریم دکتر بلاخره یه دارویی میده بهتر میشی!" آه بلندی کشید و گفت:" الهه جان! من خودم درد خودم رو می دونم! هر وقت عصبی میشم این دل دردم شروع میشه!" و من با گفتن" مگه چی شده؟" سر درد دلش را باز کردم:" خیلی از دست بابات حرص می خورم! هیچ وقت اخلاق خوبی نداشت! همیشه تند و تلخ بود! حالا هم که داره همه محصول خرما رو از الان پیش فروش می کنه، اونم به یه تاجر ناشناس که اصلا معلوم نیس چه اصل و نسبی دارن! هر وقت هم می خوام باهاش حرف بزنم میگه به تو ربط نداره، من خودم عقلم می رسه! می گم ابراهیم و محمد دلواپس نخلستون هستن، میگه غلط کردن، اونا فقط دلواپس جیب خودشون هستن!... یه عمر تو این شهر با آبرو زندگی کردیم، حالا سر پیری اگه همه سرمایه اش رو از دست بده..." نمی دانستم در جواب گلایه هایش چه بگویم که فقط گوش می کردم تا لااقل دلش قدری سبک شود و او همچنان که نگاهش در خطوطی نامعلوم دور می زد، ادامه می داد:" تازه اون شب آقا مجید رو هم دعوت به کار می کنه! یکی نیس بهش بگه تو پسرهای خودت رو فراری نده، داماد پیش کش!" سپس نگاهم کرد و با نگرانی پرسید:" اون شب از این جا که رفتین، آقا مجید بهت چیزی نگفت؟ از حرف بابا ناراحت نشده بود؟" ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me