یہزمانے
شایدپدرانهمینهابہاربابمون
میگفتن
خارجشدهازدینوشوریدهعلیہخلیفہ:)💔
#هرکسےنمیگہکہ
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایدرساستاد📚
-چگونہدرنماز
حضورقلبداشتهباشیم!!؟
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
#بدونتعارف🖐🏻‼️
شهیدفخرۍزادهدوروزهشهیدشده....
تاقبلازشهادتشون
کسےایشونونمیشناخت
واصلا
نمیدونستنیکےبہاسمفخرۍزادههست
یہحرفایےدارنازشونمیسازنکہ
بااینفرمون
اگهتافرداپسفردااومدنگفتن
شهیدفخریزادهجزتیممذاکرهبوده
تعجبنکنید...
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
التماسدعاگفتنرفقا،یهحمدوشفابرای
تمامیبیمارانبخونیمالخصوصاستاد
عالیمقامآیتاللهمصباحیزدی.
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
عصینا:)))
خدایا
حالا که میگن
بارون بخاطر
دعای مهدیفاطمهاست
بخاطر دعای
اربابِ
بخاطر دعای امام رضاست
خب ما از شما
انتظار بارون همیشگی داریم:)!
درسته گناهکاریم
ولی این یکیو ازمون نگیر....
ما به مهربونی و لطفت ایمان داریم
هرچند بدکردیم...
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استـورے🎞
حاجی...
این روزا جات خیلی خالیه!
خیلی💔
#حاجقاسم 🌱
#نعمالرفیق
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
242.7K
-آمدماۍشــــاهپنـاهـمبدھ
-خطامــانـیزِگنــــاههمبدھ🦋
محمدعلیکریمخانی :)
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_هشتاد_و_ششم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
او شبیه که نه، برتر از آن چیزی بود که بارها از خدا تمنا کرده و در آرزوی همسری اش، به سینه بسیاری از خواستگارانم دست رد زده بودم!
★ ★ ★
نماز مغربم که تمام شد، سجاده ام را جمع کردم و از اتاق اتاق خارج شدم که دیدم مجید تازه نمازش را شروع کرده است. به گونه ای که در دیدش نباشم، روی یکی از مبل ها به تماشای نماز خواندنش نشستم. دست هایش را روی هم نمی گذاشت، در پایان قرائت سوره حمد" آمین" نمی گفت، قنوت می خواند و بر مهره سجده می کرد. هر بار که پیشانی اش را بر مهر می گذاشت، دلم پر می زد تا برای یکبار هم که شده، تمنا کنم تا دیگر این کار را نکند. سجده بر تکه ای گل، صورت خوشی نداشت و به نظرم تنها نوعی بدعت بود. اما عهد نانوشته ما در این پیوند زناشویی، احترام به عقاید یکدیگر و آزادی ادای آداب مذهبی مان بود و دلم نمی خواست این عهد را بشکنم، هرچند در این یک ماه و نیم زندگی مشترک، آنقدر قلب هایمان یکی شده و آنچنان روحمان با هم آمیخته شده بود که احساس می کردم می توانم از او طلب کنم هرچه می خواهم! می دانستم که او بنا بر عادت شیعیان، نماز مغرب و عشاء را در یک نوبت می خواند و همین که سلام نماز مغرب را داد، صدایش کردم:" مجید! اگه من ازت یه چیزی بخوام، قبول می کنی؟" از آهنگ صدایم، فهمید خبری شده که به طور کامل به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد:" خدا کنه که از دستم بر بیاد!" نفس عمیقی کشیدم و گفتم:" از دستت بر میاد! فقط باید بخوای!" و او با اطمینان پاسخ داد:" بگو الهه جان!" از جایم بلند شدم، با گاه هایی آهسته به سمتش رفتم، خم شدم و از میان جانماز مخملی سبز رنگش، مهر را برداشتپ و مقابلش روی زمین نشستم. مثل این که منظورم را فهمیده باشد، لبخندی مهربان زد و با نگاهش منتظر ماند تا حرفم را بزنم. با چشمانی که رنگی از تمنا گرفته بود، نگاهش کردم و گفتم:" مجید جان! میشه نماز عشاء رو بدون مهر بخونی؟"
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
به عمق چشمانم دقیق شد و من با لحنی لطیف تر ادامه دادم:" مجید! مگه زمان پیامبر مهر بوده؟ مگه پیامبر از مهر استفاده می کرده؟ پس چرا تو روی مهر سجده می کنی؟" سرش را پایین انداخت و با سرانگشتانش تار و پور سجاده اش را به بازی گرفت تا با اعتماد به نفس ادامه دهم:" آخه چه دلیلی داره که روی مهر سجده کنی؟ آخه این یه تیکه گل..." که سرش را بالا آورد و طوری نگاهم کرد که دیگر نتوانستم ادامه دهم. گمان کردم از حرف هایم ناراحت شده که برای چند لحظه بی آن که کلامی بگوید، تنها نگاهم می کرد. سپس لبخندی لبریز عطوفت بر صورتش نقش بست. دستش را روی زمین عصا کرد و با قدرت از جایش بلند شد، رو به قبله کرد و به جای هر جوابی، دست هایش را بالا برد، تکبیر گفت و نمازش را شروع کرد در حالی مهرش در دستان من مانده و روی جانمازش جز یک تسبیح سرخ رنگ چیزی نبود. همان طور که پشتش نشسته بودم، محو قامت مردانه اش شده و نمی توانستم باور کنم که به این سادگی سخنم را قبول کرده باشد.
با هر رکوع و سجودی که انجام می داد، نگاه مرا هم با خودش می برد تا به چشم خود ببینم پیشانی بلندش روی مخمل جانماز به سجده می رود. یعنی دل او به بهانه محبت من اینچنین نرم شده بود؟ یعنی ممکن بود که باقی گام هایش را هم با همین صلابت بردارد و به مذهب اهل تسنن درآید؟ یعنی باید باور می کردم که تحقق آرزو و استجابت دعایم در چنین شبی مقدر شده است؟ حتی پلک هم نمی زدم تا لحظه ای از نمازش را از دست ندهم تا سلام داد. جرأت نداشتم چیزی بگویم، مبادا رویای شیرینی که برابر چشمانم جان گرفته بود، از دستم برود.
همچنان که رو به قبله نشسته بود، لحظاتی به جانمازش نگاه کرد، سپس آهسته به سمتم برگشت. چشمانش همچنان مهربان بود و همچون همیشه می خندید. به مهرش که در دستانم مانده بود، نگاهی کرد و بعد به میهمانی چشمان منتظر و مشتاقم آمد و آهستع زمزمه کرد:" الهه جان! من... من از این نمازی که خوندم هیچ لذتی نبردم!" شبنم شادی روی چشمانم خشک شد. سرش را پایین انداخت، به اندازه چند نفس ساکت ماند، دوباره نگاهم کرد و گفت:" الهه! من عادت کردم روی مهر سجده کنم... ببین من نمی دونم زمان پیامبر مهر بوده یا نه، ولی من یاد گرفتم برای خدا، روی خاک سجده کنم!"
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
🌺🍃🌸🍃🌺
...
که میان حرفش آمدم و با ناراحتی اعتراض کردم:" یعنی برای تو مهم نیس که سنت پیامبر چی بوده؟ فقط برات مهمه که خودت به چه کاری عادت کردی، حتی اگه اون عادت خلاف سنت پیامبر باشه؟" نگاهم کرد و با لحنی مقتدرانه جواب داد:" من نمی دونم سنت پیامبر چی بوده و این اشتباه خودمه که تا حالا دنبالش نرفتم! ولی اینو میدونم که سنت پیامبر نباید خلاف فلسفه دین باشه!" به احترام کلام پر مغزش سکوت کردم تا ادامه دهد:" اگه فلسفه سجده اینه که در برابر خدا کوچیک بودن خودتو نشون بدی، سجده روی خاک خیلی بهتر از سجده روی فرش و جانمازه!" گرچه توجیهش معقول بود و منطقی، اما این فلسفه بافی ها برای من جای سنت پیامبر را نمی گرفته که من هم با قاطعیت جوابش را دادم:" ببین مجید! پیامبر روی مهر سجده نمی کرده! پس چه اصراری داری که حتما روی مهر سجده کنی؟"
لبخندی زد و با آرامش پاسخ داد:" الهه جان! این اعتقاد شماس که پیامبر روی مهر سجده نمی کرده، ولی ما اعتقاد داریم که پیامبر روی خاک یا یه چیزی شبیه خاک سجده می کردن. اصلا به فرض که پیامبر هم روی مهر سجده نمی کرده، ولی فکر نمی کنم که کسی رو هم از سجده روی مهر منع کرده باشه. همونطور که حتما پیامبر جاهایی نماز خونده که فرش و زیلو و هیچ زیراندازی نبوده، خب اونجا حتما پیامبر روی زمین خاکی سجده می کرده! پس سجده روی زمین هم نباید اشکالی داشته باشه." مشت دستم را باز کردم و با اشاره به مهر میان انگشتانم، پرسیدم:" زمین چه ربطی به این مهر داره؟" به آرامی خندید و گفت:" خب ما که نمی تونیم همه جا فرش رو کنار بزنیم و روی زمین سجده کنیم! این مهر یه تیکه از زمینه که همیشه همراه آدمه!" قانه نشدم و با کلافگی سوال کردم:" خب من میگم چه اصراری به سجده روی مهر یا به قول خودت زمین داری؟" دستش را دراز کرد، مهر را از دستم گرفت و پاسخ داد:" برای این که وقتی پیشونی رو روی خاک می ذاری، احساس می کنس در برابر خدا به خاک افتادی! حسی که تو سجده روی فرش اصلا بهت دست نمیده!"
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me