🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت دوازدهم/ 2️⃣1️⃣
قایق در ضلع غربی پد خندق، کنار پلهای خیبری، پهلو گرفت. دونظامی که بالای خاکریز کنار سنگر ایستاده بودند، پایین آمدند و مرا از خاکریز بالا کشیدند. روی زمین که میکشیدنم پای مجروحم دنبالم کشیده میشد. از شدت درد آسمان دور سرم میچرخید.
چشمم که به محوطهی پد افتاد، بچههای گروهان قاسمبنالحسن را دیدم. اسیر شده بودند. بغضم گرفت، ناخودآگاه اشک توی چشمهایم جمع شد. بیشتر بچهها را میشناختم. باور نمیکردم زنده باشند. توی دلم مقاومت امروزشان را تحسین میکردم. بچهها با تکان دادن سرشان به حالت سلام مرا مورد محبت قرار دادند.
به اتفاق دیگر مجروحان در یک طرف محوطه پد در فاصله هفت، هشت متری اسرای سالم نشسته بودیم. هیچکس اجازه نداشت با بغل دستیاش صحبت کند. دست بچهها را با بند پوتینهایشان بسته بودند و بعضیها را با طناب و سیم تلفن صحرایی.
عراقیها بچهها را بخاطر مقاومت امروزشان کابل باران کردند، صورت بعضیشان کبود و بینی و دهانشان خونآلود بود.
تعدادی از عُمال سازمان مجاهدین خلق، عراقیها را همراهی میکردند، نیروهای گروهگ منافقان نقش مترجمی و جاسوسی داشتند.
سرهنگ عراقی به سکاندار یکی از قایقها دستور داد یک گالن بنزین بیاورد. سرهنگ دستور داد بنزین را روی جنازهی فرمانده و جانشین گروهان قاسمبنالحسن بریزند. باور نمیکردم عراقیها با جنازه این دو شهید اینچنین کنند. به دستور این سرهنگ، عراقیها جنازه این دو شهید را جلوی چشم ما آتش زدند!
پلهای شناور که نصب شد، عراقیها اسرا را به ستون یک از روی پلها عبور دادند و به آن سوی پد بردند. عراقیها از ترس اینکه مبادا بعضی از اسرا توی آب جزیره شیرجه بروند و فرار کنند، پای بچهها را با طناب بستند. عراقیها با بیل لودر بچهها را با دستها و پاهای بسته درون کمپرسی ، خالی کردند!
یکی از افسران عراقی با صدای بلند داد کشید : «المعوقین اهنا، مجروحان اینجا میمونن». نگرانی را در چهره بچهها میدیدم ،از اینکه عراقیها اجازه ندادند ما را ببرند ناراحت بودند. خیلی تنها شده بودیم. دلمان میخواست کنار بچهها باشیم.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 سیره خانوادگی امام رضا علیه السلام 2️⃣
⁉️ سیره خانوادگی امام رضا (علیه السلام) به چه نحوی بوده است؟
🔻مهرورزی به دختران
هرچند در جامعه به ویژه در میان فرزندان، تساوی و برابری از دستورات موکد اسلام است و باید در میان تمامی افراد هم سطح رعایت شود لکن در میان فرزندان، گاه ترجیح دختران بر پسران یک اصل شناخته شده است، این از آن روست که دختران از عاطفه بیشتر و احساساتی ظریف تر و شکننده برخوردارند، امام رضا (ع) در ضرورت رعایت این اصل، به نقل از رسول خدا(ص) فرمودند: «خداوند بزرگ نسبت به زنان مهربان تر از مردان است و مرد، زنی از محارم خویش را شاد نمی کند مگر آنکه خداوند او را در قیامت شاد خواهد کرد».
🔻احترام به پدر و مادر
امام رضا (ع) در تأکید بر حفظ حرمت پدر و مادر و در اشاره به فلسفه این دستور، بی توجهی به پدر و مادر را نوعی بی توجهی به خدا و فرمان شکنی او می دانند و می فرمایند: «خداوند نافرمانی پدر و مادر را به این دلیل حرام کرد که نافرمانی آنان، بیرون رفتن از اطاعت خدا محسوب می شود». همان طور که آن حضرت، در ذیل آیه «أن اشکر لی و لوالدیک» که سپاس از والدین در کنار شکر و سپاس از خدا آمده است، پذیرش سپاس از خداوند بزرگ را در گرو سپاس گزاری از پدر و مادر می دانند و می فرمایند: خداوند در قرآن به سه چیز امر کرده و سپس آن ها را با سه چیز دیگر مقارن کرده است و پذیرش آن سه چیز اول را مبتنی به تقارن این سه چیز دوم دانسته است تا این که فرمودند: «خدا هم به سپاس نهادن برای خود و هم برای پدر و مادر سفارش کرده است، از این رو هرکس از پدر و مادرش قدردانی نکند در حقیقت از خدا قدردانی نکرده است».
🔻ضرورت اطاعت از والدین
آن حضرت در حدیثی جامع، ضرورت اطاعت از پدر و مادر را گوشزد می کنند و در حفظ احترام آنان می فرمایند: «بر تو باد که پدرت را اطاعت و نیکی کنی، در برابر او تواضع و خضوع به خرج دهی، او را بزرگ شماری و اکرام کنی، در نزد او صدای خود را آهسته گردانی؛ چرا که پدر اصل و ریشه فرزند است و فرزند فرع بر اوست، اگر او نبود فرزند نیز نبود. به قدرت خدا اموال، مقام و جان خود را فدای پدران خود کنید و من خبر می دهم که جان و مالتان از آن پدران شماست، از این رو باید جان و مال در خدمت آنان قرار گیرد. در دنیا با بهترین صورت ممکن پدران خود را اطاعت کنید و پس از مرگ آنان را دعا و برایشان طلب رحمت کنید، زیرا روایت شده است اگر کسی در حیات پدر، به او نیکی کند ولی پس از مرگش، او را دعا نکند، خداوند او را عاق پدر می نامد».
آن حضرت(ع) در ادامه این سخن نورانی، در باره حق مادران تأکید فراوان می کنند و آن را لازم ترین حقوق برمی شمرند و می فرمایند:
«بدان که حق مادر لازم ترین و واجب ترین حقوق است؛ زیرا این مادر است که آنچه دیگران تحملش را ندارند تحمل کرده است و با چشم، گوش و تمام اعضای بدن خود، از فرزندش با خرسندی و شادمانی نگهداری می کند، کودک خویش را با تمام مشکلاتی که کسی یارای پذیرش آن نیست حفظ می کند، او به این رضایت داده است که خود گرسنگی را تحمل کند تا فرزندش سیر شود. او تشنگی را تحمل می کند تا کودک او سیراب شود، او خود برهنه می ماند تا فرزندش با لباس پوشانده شود، فرزندش در سایه قرار گیرد و او آفتاب سوزان را به جان می خرد، از این رو باید به اندازه زحمت مادر، از او تقدیر شود، به او نیکی کرد و با او مدارا کرد، البته جز با کمک خدا شما توان ادای حق مادر را ندارید».
🔻معلم و برادر بزرگ، در حکم پدر
امام رضا (ع) معلم و برادر بزرگ را به منزله پدر می دانند و رعایت حقوق آنان را نظیر حقوق پدر لازم می دانند. آن حضرت(ع) درباره ضرورت تکریم استاد فرمودند: «معلم خیر و آموزنده دین به مثابه پدر است و رفتاری همچون رفتار با پدر نسبت به معلم واجب است پس حق معلم را یاد بگیر و آن را به موقع، ادا کن». همان طور که آن حضرت(ع) درباره ضرورت تکریم برادر بزرگ نیز فرمودند: «برادر بزرگ جایگزین و به منزله پدر خواهد بود».
💐 میلاد باسعادت شمس الشموس، سلطان توس، حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد 💐
🔰 امام رضا علیه السلام و گسترش تشیع در ایران 1️⃣
⁉️ حضور امام رضا علیه السلام در ایران، چگونه باعث رشد و گسترش تشیع گردید؟
امام رضا علیه السلام ـ بنا به درخواست و اجبار مأمون، مدتی را در ایران حضور یافت و در این مدت، عنوان ولایتعهدی مأمون را علیرغم میل باطنی خویش قبول کرد. این مدت، مهم ترین فصل تاریخی زندگی آن امام همام می باشد. توجه به اینکه تشیع و محبت به اهل بیت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از همان آغاز ورود اسلام و سپس در دوره اموی نفوذ چشمگیری در ایران و به ویژه در خراسان داشته، ولی به خاطر خفقان موجود، شیعیان نمی توانستند فعالیت علنی انجام دهند و این روند تا حضور امام رضا ـ علیه السلام ـ در ایران ادامه داشت. حضور امام رضا(ع) در ایران، بدین ترتیب سبب رواج تشیع گردید:
1️⃣ با اینکه مأمون مسیر حرکت امام از مدینه به مرو را طوری تعیین کرده بود که امام رضا ـ علیه السلام ـ از مناطق شیعه نشین عبور نکند ولی با این وجود امام رضا ـ علیه السلام ـ در بین راه از آبادی های که گذر می کردند به ابراز احساسات مردم پاسخ می دادند و پاسخ مسائل شان را با سعه صدر بیان می کردند به طوری که رجاء بن ضحاک می گوید: در هیچ شهری از شهرها فرود نمی آمدیم، مگر آنکه مردم به سراغ او می آمدند و از او در مورد مسائلشان استفتاء می کردند و معالم دینی شان را می پرسیدند و او نیز احادیث زیادی از طریق آباء طاهرینش برای آنها نقل می کرد.
معروفترین رویداد در این مسیر حرکت، خطبه حضرت رضا ـ علیه السلام ـ در جمع مردم نیشابور بوده که در آن جمع حضرت با بیان حدیث سلسله الذهب به حقانیت خویش و آباء و اجدادش تصریح می کنند و تعداد انبوهی از علماء و طلاب آن را ثبت کرده و دهان به دهان پخش می کنند.
عملکرد امام در طول مسیر، طوری بوده که می خواستند مردم را نسبت به اجداد خویش و همچنین ارتباطش را با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مکرر بیان کنند و این را ما در روایاتی که حضرت نقل می کنند که اغلب از اجداد طاهرینش می باشد، مشاهده می کنیم و لذا مردمی که با امام آشنا می شدند و با رفتار حاکمان عباسی و اموی و سران قبایل عرب مقایسه می کردند، شیفته امام شده به تشیع می گرویدند. و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بیشتر شناخته می شدند.
2️⃣ مقام علمی امام یکی از مهم ترین عوامل گسترش تشیع به حساب می آید و همچنین خنثی کننده تمام نقشه های شوم مأمون. چرا که مأمون با دعوت از دانشمندان و نخبگان می خواست که امام در جلسات مناظره شرکت کرده و به سؤالاتی که از طرف علمای ادیان و مذاهب طرح می شد پاسخ دهد، البته انگیزه مأمون شکست دادن امام و کاستن از مقام علمی و جایگاه معنوی آن حضرت نزد شیعیان و سایرین بود ولی امام با شایستگی و برتری و سعه صدر به تمام مباحثی که مطرح می شد با دلایل متقن و محکم پاسخ می دادند و مباحثی نظیر مباحث امامت را پیش می کشیدند و راه و روش اسلام را درباره حاکمیت بیان می کردند.
◀️ ادامه دارد....
مِنها أربعهٌ حُرُم
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُم
در حقيقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است از اين [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. اين است آيين استوار، پس در آنها بر خود ستم مكنيد
جابر میگوید:
از این آیه، از امام باقر سوال کردم. مولایم آه بلندی کشید و گفت:
*قطعا دانستن ماههای حرام، دین قیّم و آیین استوار نیست*؛ چون یهود و نصاری و مجوس وسایر ادیان هم، این ماهها را میشناسند و از اسامی آنان هم مطلعند بلکه ماهها در این آیه ائمهای هستند که برپادارندهی دین خدا هستند...
«سال»، جدم رسول خداست و «ماههای دوازده گانه»ی آن، دوازده امام هستند و آن چهار ماهی که حرام هستند و دین قیّم نیز همانان هستند؛ چهار نفری هستند که یک اسم دارند*: علي أمير المؤمنين، و علي بن الحسين (السجاد)، و *علي ابن موسی* (الرضا) و علي بن محمد (الهادی)، پس إقرار به آنها همان دين قيم است فلا تظلموا فيهن أنفسكم، یعنی به همه آنان معتقد شوید تا هدایت یابید!
🔰 امام رضا علیه السلام و گسترش تشیع در ایران 2️⃣
⁉️ حضور امام رضا علیه السلام در ایران، چگونه باعث رشد و گسترش تشیع گردید؟
3️⃣ در پی مهاجرت امام به ایران عده زیادی از فرزندان و نوادگان ائمه ـ علیهم السلام ـ نیز به ایران آمدند و در شهرها و مناطق مختلف و دور افتاده ساکن شدند که این امر هم باعث آشنایی مردم با فرهنگ اهل بیت ـ علیهم السلام ـ شد و موجب گرایش مردم به شیعه و گسترش و ترویج تشیع گردید. از طرفی هم، مأمون چون خود را طرفدار علویان معرفی می کرد و فضای نسبتاً باز نسبت به خلفای پیش از خود به وجود آورده بود نمی توانست مانع از تبلیغ و ترویج تشیع شود. لذا با حضور امام رضا ـ علیه السلام ـ در ایران و مهاجرت عده ای از علویان فرصتی پیش آمده بود که اکثر مردم ایران و شهرهای شیعه نشین علناً به شیعه و علوی بودن خود افتخار کرده و آن را تبلیغ و ترویج می کردند.
4️⃣ تأثیر دیگر حضور امام در ایران و گسترش تشیع؛ کرد امام رضا ـ علیه السلام ـ بر طبق روش و سنت پیامبر عمل در عبادات بود. آنحضرت در مدتی که در خراسان بودند در اجرای عبادات سعی داشتند که روش و سنت نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ را زنده کند و لذا وقتی مأمون از امام خواست تا نماز عید را بخواند حضرت طبق سنت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و بدون تجملات شاهانه عمل کردند و تأثیر این مسئله در بین مردم به حدی بود که مأمون دستور داد امام را از نیمه راه برگرداندند.
5️⃣ در مدتی که امام در مرو بودند با ارسال نامه هایی به اطراف و سران قبایل و تبیین جایگاه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و بیان برخی مسائل کلامی و اخلاقی که میان شیعه و سنی از مسائل اختلافی بود، می خواستند مردم بیشتر با حقایق دین و قرآن آشنا شده و وحدت بین مسلمین بر قرار شود. لذا این امر نیز باعث شد تعداد زیادی به تشیع گرایش پیدا کرده و موجب گسترش تشیع گردد.
بنابراین می توان گفت که از همان ابتدای ورود امام به ایران حضرت روشی را انتخاب کردند که خنثی کننده نقشه های مأمون باشد و لذا با وجود اینکه امام را از مناطق شیعه نشین عبور ندادند ولی باز هم امام در ارتباطی هر چند اندک که با مردم پیدا می کردند به سؤالات مردم با سعه صدر جواب می دادند و حقانیت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را در مجالس مختلف بیان می نمودند و همچنین با پیروزی امام در جلسات مناظره علمی و عمل نمودن بر طبق سنت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در عبادات و ارسال نامه هایی برای سران قبایل مختلف و تشریح جایگاه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ موجب گسترش تشیع در ایران شدند. و همچنین با آمدن حضرت به ایران و ایجاد فضایی مناسب. عده ای از علویان نیز عازم ایران شدند و در مناطق مختلف مسکن گزیده و به تبلیغ و ترویج علنی تشیع و مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ پرداختند که این امر نیز باعث گسترش تشیع در ایران گردید.
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت سیزدهم/ 3️⃣1️⃣
ما را به یکی از سنگرهای بتونی بردند. سنگری که شب قبل، محل استراحت شهید جان محمد کریمی، ابراهیم نویدی پور و تعدادی از بچههای گروهان قاسم بنالحسن بود. اکنون، استخوان های سوختهی آنها در فاصله ده، دوازده متریمان مهمان خاکهای پد خندق بودند و ما با دستهای بسته در اسارت بعثیها.
شش نفر مانده بودیم. تعدادی ازنیروهای گروهک منافقین در پد خندق بودند. از خود عراقیها فهمیدم یکی از گروهانهای سازمان منافقان در پاتک امروز، عراقیها را همراهی میکردند.
زمانی خستگی و دردم کمتر شد که افسر عراقی گفت : «من حقیقت رو میپذیرم حتی اگر بر خلاف میلم باشه، ما در شناخت قدرت واقعی شما بسیجیها زیاد اشتباه کردیم، ما اطلاعات دقیقی از امکانات و تجهیزات نظامیتون داشتیم، اما از روحیاتتون شناخت کافی نداشتیم».
دلم گرفته بود. خاطرهای برایم تداعی شد. خاطرهای که وقتی به آن فکر میکردم، حرصم در میآمد و دلم میخواست تفاوت برخورد ما و عراقیها با اسرای جنگی را به آنها میفهماندم.
خاطرهای از شهید عبدالله میثمی یادم آمد. حرفهایم را یکی از اعضای گروهک منافقان برای درجهدار عراقی ترجمه کرد. به درجهدار عراقی که با دقت به حرفهایم گوش میداد، گفتم : «روزی روحانی شهید عبدالله میثمی، دو بسیجی رو دیده بود که دو اسیر عراقی گرفتهاند. اون دو اسیر عراقی پابرهنه بودند، وقتی دو اسیر شما میخواستند از روی پلهای فلزی خیبری رد شوند، بسیحیهای ما دلشون به حال اون دو اسیر سوخته بود و کفشهاشون رو به اون دو اسیر داده بودند، از بس پلهای فلزی داغ بود که پاهای دو بسیجی ما سوخته و تاول زده بود!! بسیجیهای ما کفشهاشون رو در میآوردند و میدادند به اسرای شما، اون وقت شما با اسرای ایرانی اینطوری برخورد میکنید؟! واقعا بیرحمید!
این را که گفتم، مات و مبهوت نگاهم میکرد و به فکر فرو رفته بود. فکر میکنم چون از ته دل این مطلب را گفته بودم خدا هم اثرش را به دل درجهدار عراقی گذاشت. از نگاهش فهمیدم که حرفم را باور کرده است.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 1️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺پرده اول: يک داستان واقعي
شاهين با دوستش شهاب، روبه روي دبيرستان دخترانه ايستاده بودند و مثل هميشه به دنبال مزاحمت و دردسر تازه براي دختراني بودند که بعد از مدرسه، راهي منزل مي شدند. تنها هنر آنها يک مشت ادعا و کلمات موزوني بود که رديف مي کردند؛ تا به قول خودشان، تفريحي کرده باشند. پشت سر دختر خانمي حرکت کردند. برايشان فرقي نمي کرد چه تيپي باشد و حتي به چهره اين خانم هم نگاه نکردند. شاهين شروع کرد به متلک پراني. آنان منتظر فرصتي بودند که نامه اي را که از قبل تهيه کرده بودند، به او بدهند. دختر خانم وارد محله شد. شاهين کمي ترسيد؛ «اين که بچه محله خودمونه! نکنه آشنا در بياد»! شهاب گفت: چي شده؟ جا زدي؟ نکنه کم آوردي؟ حالا اگه اين دختره يک داداش گردن کلفت باغيرت داشته باشه، دخلمون اومده است... و بعد زد زير خنده. صداي خنده شيطاني شهاب، دخترخانم را نگران کرد. او تمام تلاش خودش را به کار برد؛ تا خود را به خانه برساند. هر چه جلوتر مي رفتند، نگراني شاهين هم بيشتر مي شد. دختر خانم وارد کوچه شاهين شد. خدايا! اين ديگه چه سوژه اي؟ شاهين خشکش زده بود. دختر خانم پشت در خونه شون ايستاده بود و مرتب در مي زد... شاهين ديگر نتوانست اين صحنه را باور کند. چي؟ آبجي من!
🔺پرده دوم: سفارش تلفني
در منزل خودتان نشستهايد و مسابقه فوتبال حساسي را دنبال مي کنيد. صداي پيامک، توجه شما را به خود جلب مي کند. نزديک ترين و باحال ترين دوستتان يک پيامک متفاوت با اين مضمون براي شما ميفرستد: «همين حالا پاشو بيا! اگه دنبال پولي، فرصت رو از دست نده! تو خيابون.... يک عالمه پول ريختند کف خيابون و مي گن هر کي خواست برداره ببره»! اول مي گي برو بابا سرکاريه و بعد جوابش رو مي دي؛ خودتي؛ ولي اون ول کن نيست. ميگويد: باور کن راست مي گم. حالا خودت مي دوني! گوشي موبايل توي دست شما باقي مونده! نگاهت به تلويزيونه؛ اما فکرت تو رو رها نمي کنه! بد جوري وسوسه ميشوي و ميگويي: نکنه راست بگن! اگه واقعا پول ريخته باشند چي؟ من که مدت ها دنبال پول بودم، نبايد اين فرصت از دست بدم. از طرف ديگه، به خودت مي گي هر بچه اي هم مي دونه که اين سرکاريه؟ مگه پول علف هرزه که بريزن کف خيابون! مي موني که بري يا نه!
🔺پرده سوم: کلاس عشق را پايين نياور
دليل آبکي از دين نياور
نگاه تلخي از شيرين نياور
اگر ظرفيتي بالا نداري
کلاس عشق را پايين نياور (محمد کاظم بدرالدین)
با فرا رسيدن روزهاي نوجواني، دوستي هاي سابق ما با جنس مخالف خودمان، رنگ و بوي تازه اي پيدا مي کند. ديگر به زلالي روزهاي قبل از آن نيست. اگر تا ديروز با دختر عمو و دختر خاله همبازي بوديد، حالا يک حس جديدي به شما مي گويد که اين، کار جالبي نيست و حتي حرف زدن با خانم ها که تا مدتي قبل براي شما خيلي راحت بود، الآن طور ديگري است. انگار به راحتي سال هاي قبل نيست و به همين دليل با قوانين جديدي براي ارتباط با جنس مخالف روبه رو مي شويد؛ قوانيني که به آرامش و موفقيت شما منتهي مي شود.
عده زيادي به قوانين ارتباط، پايبندند و تلاش مي کنند مرزهاي ارتباط را رعايت کنند. واژه نامحرم براي آنها قابل درک است و رفتار خود را با توجه به شرايط جديد، تنظيم مي کنند. اين افراد، باهوشند و از مهارت ارتباطي بالايي برخورداند؛ ولي عده ديگري هم هستند که موقعيت جديد خود را باور نکرده اند و همانند دوران کودکي، به دوستي با دختران ادامه مي دهند. قدرت انعطاف پذيري اين گروه، پايين است و در مديريت روابط خود، ضعيف عمل مي کنند. در اين ميان، گروهي بهترين روزهاي عمرشان را به خيابان گردي و سرگرم شدن و يا مزاحمت براي ديگران، سپري مي کنند. اين عده از جوانان بهانه هاي مختلفي براي کار خود جور مي کنند؛ بهانه هايي که فقط براي توجيه نادرستي کار و فريب خود به کار ميگيرند. آشنا شدن با اين افکارنادرست، مي تواند سدي در برابر اين وسوسه ها باشد.
◀️ ادامه دارد...
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔸 یک آیه، یک نکته 0️⃣3️⃣
✳️ اگر تقوا باشد، بن بستی وجود ندارد
تقوا یعنی چه؟ تقوا آن طوری که در ترجمه ها رایج شده که درست هم هست، یعنی «پروا کردن» یا در تعبیرات معمولی ماها، «ملاحظه کردن»؛ می گویند فلانی ملاحظه فلانی را دارد یا شما ملاحظه فلان کس را دارید؛ پروا یعنی این. پروا کردن، ملاحظه کردن، معنای تقواست. اِتَّقُوا الله، یعنی ملاحظه خدا را بکنید؛ پروا داشته باشید از خدای متعال. یک خط مستقیمی به شما نشان داده است در این حرکت عظیم حیات بشری که محفوف به مشکلات است. فرض کنید مثل زمینی که این گوشه و آن گوشه اش، مین وجود دارد که یک راهی را باز می کنند، می گویند این راه، راه سلامت است؛ راه امنیّت است؛ از اینجا بروید؛ صراط مستقیم، این است. ملاحظه خدا - اِتَّقُوا الله - یعنی حواستان باشد از این راه منحرف نشوید؛ کج و راست نشوید که گرفتار خواهید شد؛ مشکل برایتان درست می شود. اگر از این راه رفتید، آن وقت نتایج خوبی به دست شما خواهد رسید که آن نتایج را هم خدا در قرآن، مکرر در آیات متعدد قرآنی، بیان کرده [است]... «وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً». «مَخرَج»، یعنی بن بست شکنی. اگر تقوا باشد، بن بستی وجود ندارد؛ بن بست در کارتان نیست. در همه زمینه ها، اگر تقوا داشته باشید، مراعات کنید، همان پروای مورد نظر و ملاحظه از خدای متعال را داشته باشید، بن بستی در مقابل شما وجود ندارد و بصیرت [هم به انسان می دهد]. اینها وعده های قرآنی است برای تقوا. «وَمَن اَصدَقُ مِنَ اللهِ قیلًا»؛ هیچ کس، هیچ وعده دهنده ای، صادق تر از خدای متعال نیست.
◀️ بیانات در دیدار کارگزاران نظام، 1398/2/24
🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 2️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺بهانه ها و چاره ها
1️⃣ براي سرگرم شدن
«ما فقط مي خواهيم اوقات فراغت خودمان را سپري کنيم».
«قصد بدي نداريم؛ فقط ميخواهيم کمي تفريح کنيم».
«دخترها خيلي پاستوريزه اند و ما مي خواهيم با اذيت کردن آنها، کمي به ارتقاي شخصيتشان کمک کنيم».
اينها جملاتي هستند که برخي جوانان براي توجيه کارشان به آنها استدلال ميکنند. آيا به نظر شما مي توان اين توجيهات را قبول کرد؟
سرگرمي، تفريح و کمک، سه واژه کليدي براي توجيه رفتار اين گروه از جوانان ميباشند.
شاد کردن ديگران، خوب است يا بد؟
آيا مي توان از هر شيوه اي براي شاد کردن ديگران استفاده کرد؟
حال اگر کسي بخواهد با اذيت کردن شما و مسخره کردنتان باعث خنده و شادي يک عده شود، باز کار خوبي کرده است؟ اگر جواب شما منفي است، کليد طلايي زندگي درست، در دستان شماست و آن اين است: هدف، وسيله را توجيه نميکند.
مزاحمت براي ديگران، ايجاد يک ارتباط دروغ، دادن وعده هاي بي جا و ايجاد درگيري عاطفي براي طرف مقابل، نمي تواند توجيه درستي براي سرگرم شدن، تفريح و کمک باشد.
2️⃣ فراگير بودن کار
«همه هم سن و سال هاي ما همين کار را مي کنند».
«زمونه عوض شده، محرم و نامحرم ديگر معنايي ندارد».
«شما هم اگر در موقعيت ما بوديد، همين کار را مي کرديد».
روان شناسان مي گويند: وقتي واژه همه، هيچ وقت، هيچ کس، هميشه و کلمات ديگري که معناي کلي مي دهند، در اظهار نظر افراد وجود داشته باشد، در درست بودن فکر او ترديد کنيد. اينها به خطاي فکري مبتلا شده اند و نيازمند سوخت رساني فکري هستند. بررسي کنيد که با کدام گروه هستيد. آيا واقعا همه دنبال اين کار هستند يا عده محدودي اين روش را پيش مي گيرند؟ اگر شما با اين نظر عمومي شدن ارتباط با جنس مخالف، مخالفيد، قانون ارزشمند ديگري را به دست آورده ايد و آن قانون، اين است: قانون متفاوت بودن.
اين قانون به ما مي گويد که رفتارهاي خود را بر اساس ملاک و معيار، تنظيم کنيم؛ نه افراد. ممکن است افراد زيادي در گروه سني ما اهل سيگار و پارتي هاي آن چناني باشند و دوران زيباي نوجواني را با غرق شدن در لذت هاي زودگذر، به سرعت از دست بدهند؛ ولي ما بخواهيم از مسير ديگري عبور کرده، هدفمند زندگي کنيم و سوار قطار موفقيت شويم. حال آيا مي توانيم خود را به خاطر متفاوت بودن، سرزنش کنيم؟
3️⃣ همرنگي با جماعت
«وقتي مي بينم همه دوستانم يکي براي خودشان دارند، وسوسه مي شوم».
«دوستانم از اين که من توي اين فضا نيستم، سرزنشم مي کنند».
«نمي توانم در مقابل پيشنهاد دوستان خودم مقاومت کنم».
سؤالي که از اين جوانان مي پرسيم، اين است که اگر دوستان شما را به کارهايي مثل ترک تحصيل، اعتياد، فرار از خانه و بزهکاري، دعوت کنند، آيا به راحتي مي پذيريد؟ قدرت تفکر و تصميم گيري در ما به قدري توانمند است که مي توانيم خيلي از موانع موفقيت را به راحتي شناسايي کرده، با افزودن چاشني قاطعيت در يک رقابت دوي با مانع، برنده شويم. شما در طول روز با پيشنهادهاي زيادي روبه رو ميشويد. اگر بخواهيد به همه آنها پاسخ مثبت بدهيد که گرفتاريهاي شما حل شدني نخواهد بود. پس بايد مهارت نه گفتن را ياد بگيريد و از سرمايه نوجواني خود به خوبي مراقبت کنيد.
4️⃣ به دنبال عشق زندگي
«مي خواهم خودم براي آينده ام تصميم بگيرم».
«مي خواهم همسر آينده ام را خودم پيدا کنم».
«من دنبال عشق خودم هستم».
الف. شما چند سال داريد و چند درصد از شرايط ازدواج، براي شما فراهم شده است؟ گمان مي کنيد مردم آن قدر ساده اند که مهم ترين سرمايه هاي خودشان را در کف خيابان رها کنند؛ تا شما بدون هيچ زحمت و تلاشي، آنها را از آن خودتان کنيد! براي سنجش ميزان عقل دوست خود، يک مطلب محال را بگو؛ اگر باور کرد، در عقل او شک کن! آيا ممکن است خانواده اي دختر خود را که سالهاي زيادي برايش زحمت کشيده است، در کف خيابان رها کند و منتظر باشد نوجواني آن را مال خود کند؟
ب. در داروخانه ها بخشي وجود دارد که داروهاي کمياب و خاص را در آن جا نگهداري مي کنند. اين قسمت، بسيار مهم است. در ادبيات ديني هم واژه «عشق» همانند داروهاي کمياب است و فقط عده انگشت شماري توانستهاند از آن استفاده کنند. پس لطفا در استفاده از اين کلمه، حساس باشيد و خود را فريب ندهيد!
◀️ ادامه دارد...
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت چهاردهم/ 4️⃣1️⃣
صبح زود، دستهایمان را باز کردند. از بس کلافه بودم، به سرباز عراقی گفتم :«قراره تا کی اینجا بمونیم. اگه میخواهید ما رو بکشید، زودتر خلاصمون کنید!»
فکر میکنم فهمید چه میگویم. سرباز عراقی که آدم بدی به نظر نمیرسید، با تکرار الیوم العماره، امروز العماره، به ما فهماند امروز ما را به شهر العماره خواهند برد.
زخمهای پنج نفرمان بو گرفته بود. پای سید محمد را از قسمت ران، همانجایی که تیر خورده بود، نمیشد بست. استخوان پایش از قسمت ران خُرد شده بود. بچهها پایش را از زانو و ساق پا با آتل بسته بودند. وضعیت من بدتر از دیگران بود. بچهها پایم را از پاشنه به زانویم بستند، هرچند درد زیادی کشیدم.
سید محمد گفت: «باید خودتو جمع و جور کنی، هر چقدر به بغداد و صدام نزدیکتر بشیم، بیشتر اذیت میشیم».
غروب، یکی از فرماندهان عراقی دستور داد مارا به پشت خط منتقل کنند. ما را از سنگر بیرون آوردند. چهار نظامی عراقی که اسلحه کلاش دستشان بود، شوخیشان گرفته بود. شاید هم میخواستند ببینند چقدر از مرگ میترسیم. چهار نفرشان روبه رویمان ایستادند. یکی از آنها فرمان داد: «مستعد:آماده.» گلنگدن کشیدند، درجهدار که سعی میکرد، دستورات و فرمانش را جدی صادر کند، گفت : «فلح، آماده شلیک»، اسلحههاشان را به طرفمان نشانه رفتند. در مرحله آخر درجهدار گفت : «اطلق النار: آتش»!
هر چهار نظامی با هم شروع به تیراندازی کردند. در یک لحظه احساس کردم کارمان تمام شد. گلولهها به سمت راست و چپ و بالای ما اصابت کرد. یکی از بچهها به نام خداخواست به عراقیای که فرمان آتش میداد، گفت :«ما گرگ باران دیدهایم، مارو از مرگ نترسونید»
سید محمد هم جوابشان را با جملهای از شهید محراب آیتالله اشرفی اصفهانی داد: «ماهی را از آب میترسانید و ما را از شهادت»
شب شد. عراقیها جشن گرفته بودند. آسمان صحنه شلیک تیرهای رسام و منور بود. صدای هلهله و شادی عراقیها بلند بود. ساعت حدود نُه و یا ده شب بود، بچهها را سوار قایق کردند. آنها بدون اینکه مراعات شرایط جسمی بچهها را کنند، آن چهار نفر را سوار قایق کردند. دو نفرشان آمدند مرا سوار قایق کنند، چند متری مرا به طرف اسلکه و نوک خاکریز روی زمین کشیدند، از شدت درد نالهام درآمد.
مرا با قایق دیگر بردند. ده دقیقه بعد از شروع حرکت، قایق کنار جادهای که در دو طرف آن آب بود، پهلو گرفت. دو نظامی مرا از قایق پیاده کردند و برگشتند. در آن جاده خاکی به دنبال بچهها بودم، آنها را ندیدم، نمیدانم کجا بودند، تنهای تنها بودم.
در شانهی جاده نشسته بودم. از بین خودروهایی که کنارم رد میشدند، جیپ نظامی که سقف نداشت، ده متری سمت راستم توقف کرد. راننده جیپ به همراه یکی از سرنشینانش پیاده شدند و به طرفم آمدند.یکی از آنها خطاب به افسری که سوار ماشین بود و او را سرهنگ صدا میزد، گفت: «سیدی!هذا اسیر ایرانی، معوق. قربان این اسیر ایرانیه، مجروحه».
نور ماشین روی صورتم میتابید. نگاهم به جیپ بود،در یک لحظه جیپ فرماندهی با بکس و باد و گرد و خاک زیاد سرعت گرفت.به طرفم که آمد فهمیدم قصد دارد مرا زیر بگیرد. باورم نمیشد، همه چیز برایم غیر منتظره بود، جیپ به سرعت به من نزدیک میشد.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 3️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺بهانه ها و چاره ها
5️⃣ کنجکاوي درباره دنياي دختران
«مي خواهم بدانم دختران چه روحياتي دارند؛ تا در آينده بتوانم زندگي خوبي داشته باشم».
«دختران خيلي عجيبند و من کنجکاو هستم که آنها را بهتر بشناسم».
«احساس مي کنم دختران از يک دنياي ديگرند و من در کنار آنها مي توانم احساس خوبي داشته باشم».
آشنا شدن با روحيه دختران، نيازي به پيمودن راههاي پر خطر و مسئوليت آفرين ندارد. وقتي مي شود گره اي را با دست باز کرد، چرا با دندان بازش کنيم. شما تفاوت روحيات خود را با دختران، مي توانيد با مشاهده حالات يکي از خانم هايي که محرم شما هستند، به خوبي به دست آوريد و يا با مطالعه يک کتاب درباره روان شناسي دختران، مي توانيد اطلاعات مورد نياز را به دست آوريد؛ البته اگر به اين اطلاعات نياز داشته باشيد و اين کنجکاوي شما از روي شيطنت نباشد.
6️⃣ مسابقه جذابيت
«مي خواهم بيشتر از همه دوستانم، از جنس مخالف، دوست داشته باشم».
«فکر مي کنم با داشتن دوستان بيشتر، جذاب تر و موفق ترم».
«خوش تيپي من باعث مي شود دوستان زيادي دور و برم جمع شوند».
جذابيت، هديه اي است که از سوي خداوند، در اختيار شما قرار گرفته است. بخش عمده اي از اين جذابيت، به دنياي درون شما بر مي گردد. زيبايي شخصيت، ماندگارتر و تأثيرگذارتر از زيبايي چهره و تيپ شماست. وقتي موفق شويد کسي را با ظاهر زيباي خود جذب کنيد، خيلي مغرور نشويد؛ چون اين مسابقه برنده ندارد و هميشه زيباتر از شما هم پيدا مي شود. علاوه بر اين، دختران عاقل و آينده نگر، به مردان مطمئن، قابل اعتماد و پاک، دل ميبندند؛ نه به يک مردنما که وقت زيادي از روز و شب خود را به ظاهرش اختصاص مي دهد. جذابيت واقعي، به وسيله رفتارهاي درست شما ايجاد مي شود.
7️⃣ ارتقاي مهارت ارتباط
«دوست شدن با جنس مخالف، باعث مي شود از خجالتي بودن دربيايم».
«دوستي با جنس مخالف، ارتباطات اجتماعي مرا افزايش مي دهد».
«دوستي هر چه گسترده تر باشد، احتمال موفقيت بيشتر است».
مهارت ارتباط، روشي است که قابل يادگرفتن و به کار گرفتن است. اين روش بدون آموزش هاي ويژه هم در عده اي از انسان ها وجود دارد. آن چه مهم است، نحوه استفاده از اين مهارت است. جوانان موفق، مهارت ارتباط را براي رسيدن به اهداف علمي، معنوي، هنري و ديگر پيشرفت هاي خود، به کار مي گيرند. عده اي ديگر نيز از اين سرمايه، غنيمتي براي فريب و ضربه زدن به ديگران استفاده مي کنند. وقتي خود شما با يک فرد جذاب و با روابط عمومي بالا برخورد کنيد، شايد از ظاهر او و نحوه ارتباطش، خوشتان بيايد؛ ولي اعتماد کردن به او، نيازمند خصوصيات ديگري است که در او جستوجو مي کنيد. در ارتباط با جنس مخالف نيز همين گونه است. شما تظاهر به يک رابطه موفق مي کنيد و از نگاه خودتان با اين ارتباط گيري، به خودتان مي باليد؛ در حالي که هميشه نگراني ناشي از بي اعتمادي، طرف مقابل شما را رنج مي دهد و اين رابطه بي تضمين را به يک دردسر، تبديل مي کند. شايد ريشه بسياري از روابط قطع شده در همين نکته نهفته باشد.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت پانزدهم/ 5️⃣1️⃣
جیپ به سرعت به من نزدیک میشد، وقتی دیدم میخواهند زیرم بگیرند، خودم را از کنار جاده پایین انداختم. نیهای کنار جاده مانع از افتادنم به باتلاق شد. دستهایم از پشت بسته بود. در میان نیزارها، باتلاقها و چولانهای تیز و بُرنده جزیره با دست بسته و آن پای مجروح فقط و فقط از ائمه اطهار و آقا اباالفضلالعباس علیهالسلام کمک خواستم.
سمت چپ بدنم در باتلاق و گِلهای حاشیه جاده فرو رفته بود. شاید اگر دستم باز بود میتوانستم گِلها را چنگ بزنم و کم کم خودم را روی جاده بکشانم.
هوا تاریک شده بود، دو نظامی که مامور بودند مرا به پشت خط انتقال دهند، سر و کلهشان پیدا شد. از جاده پایین آمدند، کتفم را گرفتند و از میان گلولای و نی بیرونم کشیدند. بدن و لباسهایم خیس و گِلی بود. مرا از بالای درِ عقب آیفا (کامیون عراقی) به کف ماشین پرت کردند، دستهایم را به میلههای آیفا بستند و ماشین حرکت کرد.
ماشین حدود دویست متر جلوتر کنار پلهای شناور اسکله بود، توقف کرد. قایق، سیدمحمد، هجیر، خداخواست و احمد را در آن قسمت جاده پیاده کرده بود. از دیدن بچهها خوشحال شدم. حدود دویست متر جلوتر، هفت اسیر دیگر به جمعمان اضافه شد. اجازه نداشتیم با آنها هم صحبت شویم. دو، سه نفرشان که ریش داشتند سر و صورتشان کبود بود.
صحنههای تلخ و جانگداز شهادت دوستان و همقطارانم در جاده خندق از ذهنم دور نمیشد.
آیفا در ورودی شهر العماره توقف کوتاهی کرد تا اینکه وارد یک پادگان نظامی شدیم. نورافکنها، قسمتهای مختلف پادگان را روشن کرده بود. آیفای نظامی که وارد پادگان شد، سر و کلهی ده، پانزده دژبان پیدا شد. دژبانها کنار در عقب آیفا با کابل و باتوم منتظرمان بودند. با صدای قِرد، عجل، یالا بسرعه(میمونها، زود باشید یا الله، سریع) اسرای سالم از آیفا پیاده شدند.
دژبانها پس از ضرب و شتم آنها سراغ ما آمدند. آمدند بالا و با کابل به جانمان افتادند. منتظر بودیم کمکمان کنند پیاده شویم. با آن جراحتها نمیتوانستیم پیاده شویم. یکی یکی خودمان را به لبهی در کشاندیم. یکیشان از پایین دستش را به طرفم دراز کرد. با خودم گفتم: «این چهجور کمک کردن است، این دست چطوری میخواهد وزن مرا تحمل کند». دستم را به طرف او کشیدم، فکر میکردم وقتی از آیفا پایین بیایم، نمیگذارد زمین بیفتم. از بالای ماشین وزن بدنم را روی دستش انداختم، موقع پایین آمدن رهایم کرد و نقش زمین شدم. از شدت درد پا به خودم پیچیدم.
یکیشان با لگد به جانم افتاد و با پوتین به پهلویم کوبید. آنها بدون برانکارد مرا روی زمین کشیدند و به راهروی توالتهای پادگان بردند. چند مجروح که آنها را نمیشناختم آنجا بودند. خستگی و رنج در چهره بچهها موج میزد. در راهروی توالت رودههای یکی از بچهها از شکمش بیرون ریخته بود و با دو دستش آنها را گرفته بود.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 هفت درس کارآفريني براي نود روز تعطيلي 1️⃣
تابستان، فصل شادي و خنده، فصل سر زدن به هر جا و فصل ياد گرفتن يک درس و يک مهارت جديد است.
تفاوت زيادي است بين آدمي که دانشگاه رفته و کسي که به هر دليل، از طي کردن اين مسير دشوار، منصرف شده است؛ اما يک واقعيت را بايد پذيرفت که به دلايل مختلف، فارغ التحصيلان دانشگاه، آمادگي هاي لازم را براي حضور در بازار کار ندارند و اين مسئله در همه جاي دنيا کم و بيش وجود دارد. گاهي جواني بعد از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه، کسب و کار کوچکي براي خود راه انداخته، کارآفريني مي کند؛ اما بعضي ها خيال مي کنند که راه انداختن يک کسب و کار کوچک را نمي توان يک فعاليت اقتصادي سالم و اثربخش دانست؛ در حالي که اغلب واحدهاي اقتصادي دنيا را حتي در اقتصادهاي پيشرفته، همين کسب و کارهاي کوچک تشکيل مي دهند. بعضي بچه مثبت ها هم فکر مي کنند خدمت به کشور، يعني حتماً کار سياسي و فرهنگي کردن و اين کارها را منافي شأن خود به عنوان يک جوان انقلابي مي دانند؛ به نظر عالي ترين مقام کشور دو دليل اساسي، يعني آمادگي کشور براي جهش و فشار اقتصادي دشمنان، ايران، بيش از هر دوره ديگر به کار و کارآفريني، احتياج دارد.
فصل تابستان، فرصت خوبي است که دانشجويان علاقه مند، مطالعاتي در خصوص موضوع کارآفريني داشته باشند و خود را براي راه اندازي و اداره يک کسب و کار پس از پايان دوران دانشجويي، آماده کنند. اين نوشته، چند نکته مهم و کليدي را در اين خصوص مورد توجه قرار داده است. تذکر اين نکته ضروري است که رعايت اين موارد الزاماً موفقيت کارآفرينان جوان را به دنبال ندارد؛ اما بي توجهي به آنها، با احتمال بالايي، شکست را موجب خواهد شد.
1️⃣ آدم هاي کارآفرين ويژگي هايي دارند که برخي از آنها عبارتند از: توفيق طلبي، قبول مسئوليت، خطر پذيري معقول، خلاقيت و تحمل شکست. اگر قصد راه انداختن يک کسب و کار را داريد، قبل از هر چيز بايد اين ويژگي ها را در خود پرورش دهيد و در صورتي که در هر کدام از آنها ضعف داريد، آن را در خود تقويت کنيد. زندگي آدم هاي کارآفرين با بقيه آدم ها تفاوت هاي قابل توجهي دارد. سخت کوشي، تنوع کاري، کار مستمر و... از بديهيات زندگي اين نوع آدم ها مي باشند. بايد، با چشم باز، خود را براي اين شرايط آماده کنيد.
2️⃣ از شتاب، پرهيز کنيد؛ با کمي ديرتر کارآفرين شدن، هيچ تغيير بنياديني در هستي اتفاق نمي افتد؛ فقط شما تجربه بيشتري کسب کرده، براي بازار کار، پخته تر مي شويد. پس هيچ نيازي به عجله و شتاب نيست. مأموريت ويژه يک جوان دانشجو در مسير راه اندازي کسب و کار، علاوه بر مهارت افزايي، شناسايي و انتخاب يک فرصت مناسب، براي ايجاد کسب و کار شايسته مي باشد. چشم هاي فرد کارآفرين، بايد تيز باشد. او بايد دنيا را به شکل فرصت هاي کسب و کار ببيند. جست وجو در منابع اطلاعاتي و به ويژه اينترنت، موشکافي نيازهاي مردم، بررسي اقلام صادراتي و وارداتي کشور، مطالعه طرح هاي موجود، ايجاد شناخت نسبت به اقتصاد کشورهاي ديگر، گفت وگو با آدم هاي صاحب ايده و کارآفرين، بازديد از نمايشگاه هاي تجاري مختلف، مطالعه نشريات اقتصادي، فکر کردن به نحوه بازيافت ضايعات و بسياري راه هاي ديگر، مي توانند ايده هاي خوبي براي شخص کارآفرين باشند. تعطيلات، فرصت مناسبي براي اين کار است. لازم است دفتري را به ثبت و ضبط تجربه ها و ايده ها اختصاص دهيد. اگرچه در مقام راه اندازي کسب و کار فقط يک ايده اصلي ملاک قرار داده مي شود، اما غني کردن ايده ها و طراوت بخشي به تراوشات ذهني، مي تواند بهترين انتخاب ها را تضمين کند. اين نحوه اجرا، نگراني از بابت لو رفتن ايده را - که بسيار مرسوم و متداول است - به حداقل مي رساند؛ البته فقط داشتن يک ايده خوب، کافي نيست؛ بلکه بايد در خصوص اين ايده، تحقيقات کافي شود و طرح و برنامه مشخصي در خصوص نحوه راه اندازي و اداره آن داشت که اين موضوع نيازمند تحقيق و جمع آوري اطلاعات مي باشد و شايد خيلي از ايده ها در موقع اين تحقيق، نامناسب تشخيص داده شوند. در عالم کارآفريني، به فرآيند تحقيقاتي مزبور، تدوين طرح کسب و کار مي گويند و يکي از عوامل موفقيت کارآفرين، نگارش حرفه اي اين طرح مي باشد.
◀️ ادامه دارد...
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 بیایید مشرک شوید...
من آن روزها وقتى پاى منبرها مى نشستم كه مى گفتند در كعبه سيصد و چند بت گذاشته بودند، تعجب مىكردم كه يك اتاق و اين همه بت؟!
ولى بعدها ديدم كه در دل كوچك من بتهاى بى شمار صف بستهاند و بتهاى بزرگ نفس و خَلق و دنيا و شيطان، با بى حساب بتهاى كوچك، در من غوغايى راه انداخته اند و شب و روزم را پر كرده اند. آنها محركهاى من بودند و من مى خواستم كه اينها را مهار كنم و مىخواستم از كفر به شرك و به توحيد برسم و تنها يك محرك براى خودم داشته باشم.
يكى از بزرگان وعده داده بود كه: ايها الناس! جمع شويد تا براى شما حرفى را بگويم كه نه نبى و پيامبرى و نه وصىّ و ولىّ و رهبرى، هيچ كس نگفته.
مردم مى گفتند: اين ديگر چه مى خواهد بگويد و چه ادعايى دارد؟
و آن بزرگ مرد گفته بود: مردم! تمام انبيا، تمام اوصيا و تمام اوليا، آمدند و گفتند: موحد شويد؛ جز اللَّه، حاكم و محركى نداشته باشيد. در وجود شما جز او متصرف نباشد و امر و نهى نكند. همه گفتند: «قولوا لا اله الا اللَّه»؛ ولى من مى گويم: نامردها! بياييد مشرك شويد. بياييد يك پا هم خدا را شريك كنيد. آخر هميشه براى غير او؟!
بياييد در برابر اين همه بت، يك سهمى هم براى خدا بگذاريد.
به راستى كه ما خوب هايمان كافر هستند و خوب ترهامان مشرك؛ از ما تا توحيد، فاصله هاست و اينكه مى گويم كافر هستيم، نه كفر در اعتقاد است؛ كه منظورم كفر در عمل است. با اينكه به او رسيده ايم و به او علاقه مند شده ايم، در كارها و در زندگى، از او چشم مى پوشيم و او را كنار مى گذاريم.
📚 عین.صاد، روش نقد، ج 2، ص 32
🔰 هفت درس کارآفريني براي نود روز تعطيلي 2️⃣
3️⃣ آدم هاي کارآفرين، مهارت هاي خاصي دارند؛ مديريت و ساماندهي، مهارت هاي فني، مذاکره، بازاريابي و تبليغات، مسائل حقوقي و شرعي کسب و کار و خيلي مهارت هاي ديگر را بايد قبل از شروع به کسب و کار، به خوبي فرا گرفت. اين يادگيري، حتماً هزينه بر است. کتاب هايي را بايد تهيه و مطالعه کرد و يا در کلاس هاي آموزشي شرکت کرد. در هر حال، بايد اصول کسب و کار را فرا گرفت؛ در اولين تجربه کاري، با شکست رو به رو نشويد!
4️⃣ بازديد از محيط هاي واقعي کار، به ويژه در حوزه هاي مربوط به رشته تحصيلي، مي تواند ديدگاه خوبي نسبت به موضوع کسب و کار ايجاد کند و تابستان، فرصت مناسبي براي اين بازديدهاست. اگر خودتان کار اداري نداريد، براي کمک به دوستان و خانواده، به ادارات مراجعه کنيد. اين مراجعات و آشنايي نزديک با محيظ هاي اداري و بانک ها (که به هر حال جزء لاينفک زندگي يک کارآفرين خواهند بود)، مي تواند در ايجاد آشنايي اوليه، مفيد باشد. مصاحبت با کارآفرينان و استفاده از تجربه هاي آنها، مي تواند در تقويت پايه هاي موفقيت در کسب و کار، مؤثر باشد.
5️⃣ تا زماني که پدر، مادر و اعضاي خانواده، همدلي و همراهي مناسبي با ما نداشته باشند، نخواهيم توانست به راحتي کسب و کار موفقي راه اندازي کنيم. بنابراين، متقاعد کردن آنها با طرح مباحث استدلالي، نقل احاديث، بحث در خصوص واقعيت هاي کشور و... يکي از پيش نيازهاي موفقيت در کارآفريني است. علاوه بر اين، يکي از اولين منابع تأمين مالي، کمک هاي خانواده است و تا زماني که موافقت آنها را جلب نشود، در اين مسير، موفق نخواهيم بود. دعوت آنها به مشارکت و حضور مستقيم در کار نيز ايده اي است که مي توان به آن فکر کرد؛ زيرا کسب و کارهاي خانوادگي، يکي از الگوهاي موفق کارآفريني در دنيا مي باشند.
6️⃣ قرار نيست از اول، شرکتي به اندازه مايکرو سافت تأسيس کنيد و قرار نيست شرکت شما براي حل همه مشکلات بشري برنامه داشته باشد. استخدام نيرو به تعداد زياد يا سرمايه گذاري بالا، هيچ کدام به تنهايي هنر نيست؛ هنر در کسب و کار، شناسايي مرواريدهايي ارزنده ، اما ناشناخته اقيانوس مواج بازار و رقابت است که مي توان با يک تلاش معقول و معمول، آنها را صيد کرد. کارآفرينان موفق، از ابتدا بزرگ فکر مي کنند؛ اما مي پذيرند که بايد ابتدا از کوچک شروع کرد و به سرعت گام هاي عملياتي را برداشت. آنها مي دانند که اگر در دنياي قديم، ماهي هاي بزرگ تر، ماهي هاي کوچک تر را مي خوردند، امروز به جاي آن، ماهي هاي سريع تر، ماهي هاي کوچک را مي خورند.
7️⃣ نداشتن نگاه عملياتي در جامعه امروزي، مشکلي است که نه در حوزه کارآفريني، بلکه در بسياري مسائل ديگر کشور، ما به آن مبتلا هستيم. ريشه يابي تاريخي اين موضوع و بررسي تأثير مسائل نوظهوري همچون درآمدهاي نفتي بر بروز و تشديد اين وضعيت، بحث جداگانه اي است؛ اما يادآوري اين نکته، ضروري است که يک انسان متعهد، قبل از هر اقدامي، بايد تأثير آن را بر روي تحقق نتيجه مورد نظر، جويا شود.
به ياد داشته باشيم که خداي کارآفرينان، همان خداي جبهه هاست و اگر نگاهمان به کسب و کار، به عنوان عبادت باشد و اگر متوجه باشيم که در اسلام، تلاش براي کسب رزق حلال، نه جزء از ده جزء ايمان برشمرده شده است و در عين حال، مزد بگير بودن، مذموم و نکوهش شده، به کارآفريني، به گونه ديگري مي نگريم.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت شانزدهم/ 6⃣1⃣
دو ساعتی به اذان صبح مانده بود. کمکم چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم. نزدیک صبح بود که با صدای اذان یکی از اسرا بیدار شدم. با دندان، دستهای یکدیگر را باز کردیم. نماز صبحمان را بدون تیمم و مهر، نشسته توی راهروی توالت خواندیم!!
دژبانها اسرا را در دریفهای منظم نشاندند و برای بازجویی آماده کردند. عراقیها جسم نیمهجان اسیری را که به بازجو اطلاعات نمیداد، بیرون آوردند. بعضی از اسرا بر اثر شوک الکتریکی و ضربات باتوم بیهوش بودند. بچهها در بازجوییها با قدرت حرف میزدند. معتقد بودم در اسارت، یک اسیر هیچ سلاحی به جز زبان ندارد. کارکرد این سلاح در کربلا را زینب کبری سلام الله علیها به خوبی نشان داد.
بعد از سید محمد نوبت من شد. دو دژبان روی برانکارد قرارم دادند و به اتاق بازجویی بردند. وارد اتاق که شدم، چهار افسر عراقی پشت میز نشسته بودند. روی میز بازجوها، پارچ شربت پرتقال خودنمایی میکرد.
در طول بازجویی بیشتر حواسم به پارچ شربت بود، دلم میخواست تا آن پارچ شربت را سر بکشم. برداشتم این بود که گذاشتن شربت در مقابل دیدگان یک اسیر تشنه، آن هم در گرمای تیرماه عراق، بخشی از شکنجههای روحی آنها بود.
یکی از افرادی که برای بازجویی در اتاق حضور داشت یکی از اعضای گروهک منافقان بود که کار ترجمه را انجام میداد.
سرهنگ پرسید : «چند سال داری؟»
- شانزده سال !
- بسیجی هستی؟ داوطلب اومدی جبهه؟!
- بله، بسیجیام !
سربازجوی مسنتر پرسید : «چرا اومدی جبهه»؟
گفتم : خداوند در آیه صد و نود سوره بقره میفرماید که با کسانی که دست به خون میآلایند نبرد کنید و متجاوزگر نباشید که خدا تجاوزگران را دوست ندارد!
سرهنگ خیلی عصبانی شد و گفت : «آخوندها این حرفها رو یادتون دادند».
بعد از بگو مگوها سربازجو پرسید : «چه آرزویی داری، آرزو داری آزاد بشی؟» زیباترین حدیثی را که از تقویم جیبی سال ۱۳۶۶ حفظ بودم ، گفتم : «امیرالمومنین علی علیهالسلام میفرماید برترین توانگری و بینیازی به دل راه ندادن آرزوهاست؛ زیرا آرزو انسان را نیازمند میسازد». ساکت شدند و دست از سرم برداشتند. دو دژبانی که مرا آورده بودند، بیرون بردند.
حوالی ظهر، افسر عراقی به اتفاق یک ایرانی که از عُمال سازمان منافقان بود، وارد بازداشتگاه شد و اسم چهار نفر را خواند : « علیهاشمی، علیاصغر گرجیزاده، هوشنگ جووند و تقی ایمانی».
افسر گفت : این چهارنفر اگه بین شما هستن، بیان بیرون ! بچهها ساکت بودند، هر کس به بغل دستیاش نگاه میکرد.
بعدازظهر، افسر دیگری که آدم جدی و مرموزی به نظر میرسید سراغمان آمد و گفت : «اسرایی که خارج از پد خندق در جزیره مجنون اسیر شدن، دستان خود رو ببرن بالا». من و چند نفر از کسانی که خارج از پد خندق اسیر شده بودیم، دستهایمان را بالا گرفتیم. نمیدانستیم چرا عراقیها دنبال کسانیاند که خارج از پد اسیر شدهاند.
کنار دیوار ساختمان کناری به ردیف نشستیم. عکس صدام روی دیوار خودنمایی میکرد. صبح، بازجو اطلاعات نظامیام را ثبت کرده بودو تنها دروغی که دربازجویی صبح گفته بودم، رستهی نظامیام بود. اگر به عراقیها میگفتم، نیروی واحد اطلاعاتم، کارم ساخته بود.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 اينها يعني محدوديت...
⭕️به بهانه روز عفاف و حجاب
🔺زهرا مينايي
1️⃣ اين که نتواني موهايت را بريزي دورت و توي خيابان، وقتي باد مي آيد، بپيچد لايشان، اين که نتواني با کوله پشتي، تاپ بپوشي، اين که وقتي موهايت را رنگ مي کني، کسي نمي فهمد، اين که نتواني کلاه رنگارنگ سرت کني، اين که مدل موهايت را تعداد معدودي آدم مي بينند، اينها يعني محدوديت.
اين که در تابستان به خاطر آن همه پارچه اي که دورت ريخته، از گرما خفه مي شوي، اين که همين پارچه ها طوري توي دست و پايت است که توي بي آرتي يا مترو، نمي داني چادرت را جمع کني يا کيفت را بگيري يا خودت را، اين که توي باران مثل موش آب کشيده مي شوي و وزن لباس هايت چند برابر مي شود، اين يعني محدوديت.
2️⃣ اين که به خاطر درس خواندن، نتواني تلويزيون نگاه کني يا بروي سينما يا بنشيني با خانواده ات به حرف زدن، اين يعني محدوديت. اين که به خاطر حقوق ديگران، کلي توي صف بايستي و معطل شوي، يعني محدوديت. اين که براي اين که چاق نشوي و بعد هم سکته نکني و بميري، مجبوري کم غذا بخوري، يعني محدوديت.
اين که به خاطر اين که ديگران را آزار ندهي، مجبوري يک روز در ميان بروي حمام، يعني محدوديت. اين که مجبوري توي زندگي کار کني، تا يک لقمه نان دربياوري و وقتت به کارهاي طاقت فرسا مي گذرد، يعني محدوديت. اين که نتواني ماشينت را هر جا که مي خواهي پارک کني، يعني محدوديت.
3️⃣ اطراف ما پر است از محدوديت. اين، خاصيت زندگي اجتماعي است. رعايت حقوق ديگران، براي آدم ها محدوديت مي-آورد. در واقع، در جهان اجتماعي، قوانين ما را محدود مي کنند؛ تا هر کاري که مي خواهيم، نتوانيم انجام دهيم. هنجارها و ارزش ها هم به صورت نانوشته، همين مکانيزم را انجام مي دهند و ضمانت اجرايي همة اينها هم اجبار اجتماعي است.
اين قوانين از کجا مي آيند؟ در دنياي مدرن، قوانين را يک عده آدمي که بهشان مي گويند نمايندة مردم، مي نويسند. يک جورهاي غير مستقيمي – آنها ادعا دارند- مردم مي نويسند يا در واقع، اکثريت مردم؛ اما در دنياي پيشامدرن، قوانين را پادشاهان تعيين مي کردند و مردم هم معمولا از آنها پيروي مي کردند؛ چون اين، خاصيت زندگي اجتماعي است و اگر نمي خواستند از آنها پيروي کنند، مستلزم از دست دادن امنيتشان بود. هميشه داشتن امنيت، عنصر مهمي در تعيين شکل زندگي انتخابي مردم بوده است؛ اما زمان معصومين عليهم السلام - که طبيعتا الگوي زندگي اجتماعي کشور ماست - اين قوانين بر اساس قرآن و سخنان معصومين عليهم السلام تعيين مي شدند.
4️⃣ اما اين که محدوديت هاي دين را اين روزها خيلي رنگي تر از ديگر محدوديت ها مي بينيم، شايد به خاطر دنياي جديد باشد و گرنه، چرا کسي نمي گويد که من مي خواهم ماشينم را اين جا پارک کنم و اختيار ماشينم را دارم و به کسي هم ربطي ندارد و بعد همه بهش جواب مي دهند که اين قانون است و بايد رعايت شود. دنياي جديد، دنيايي است که در آن بر جدايي دين از حکومت و سکولاريسم، تاکيد مي شود. مفهومي در حوزة خصوصي و فردگرايي، تئوريزه مي شود و همة اينها فکر و ذهن ما را شکل مي دهد. گفتمان غالب، گفتماني است که رد يا قبول محدوديت هاي دين را به افراد مي سپارد و براي آن، هيچ اجبار اجتماعي تعيين نمي کند؛ گفتماني که انسان را ملزم به رعايت قوانين اجتماعي بشري مي کند؛ اما دربارة قوانين الهي، سکوت اختيار کرده است؛ گفتماني که ناخودآگاه از طريق فيلم ها و محصولات فرهنگي اش تبديل مي-شود به اسطوره هاي ذهن ما و موجب اين مي شود که محدوديت هاي دين را ببينيم و ازشان سوال کنيم. گفتمان غالب، بدون اين که بفهميم، پندارهاي خود را به ما منتقل کرده، هر روز در ما تعارض بيشتري نسبت به دين ايجاد مي کند. اين که جلوي آينه بايستيم و چهل و پنج دقيقه وقت، صرف کشيدن خط چشم کنيم، اين که لباس هايي چنان تنگ بپوشيم که قادر به درست نفس کشيدن نباشيم، اين که کفش هاي وحشتناک پاشنه بلند بپوشيم، اين که بدبختي ها و هزينة عمل زيبايي دماغ را بپذيريم، محدوديت محسوب نمي شود؛ چون گفتمان غالب براي ما اين امر را چيزي لذت بخش و مشروع تعريف کرده است؛ گفتماني که دين را تبديل به يک ابزار، براي حفظ انسجام اجتماعي مي کند و براي دين، آن موقعيتي را قائل نيست که در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله وجود داشته است. اين مي شود که هر روز بيشتر از قبل، محدوديت هاي دين را مي بينيم و محدوديت هاي قوانين و ارزش هاي گفتمان هاي غالب را نمي بينيم.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔴 کشف حجاب و قیام مسجد گوهرشاد 1️⃣
🔸 به مناسبت سالروز قیام مسجد گوهرشاد علیه قانون کشف ححاب رضاخان
🔻قانون رضاخاني: روسپيان بايد چادر سر کنند!
با اعلام قانون منع حجاب در 17 دی 1307ش. آيين نامه زير طي بخش نامه هايي به تمامي مراکز دولتي و غيردولتي ابلاغ شد:
1. اعطاي وام به کارمندان دولت جهت خريد لباس مناسب براي همسرانشان، به منظور حضور در جشن ها و ميهماني ها.
2. توبيخ و در مواردي اخراج کارمندان دولت، در صورت عدم حضور آنها و همسرانشان (بدون حجاب) در ضيافت ها.
3. بازداشت و مجازات مخالفان کشف حجاب.
4. ممانعت از ورود زنان باحجاب به فروشگاه ها، سينماها، گرمابه هاي عمومي، درمانگاه ها و يا ممانعت از سوارشدن آنها به درشکه و اتومبيل.
براي اهانت بيشتر به زنان چادري، روسپيان حق بي حجاب شدن نداشتند. مجله شهرباني نيز آماري از جرائم اعمال منافي را که در زير چادر انجام شده بود، ارائه داد. حکومت با اقدام به اين تبليغات، سعي مي کرد نماد عفت را به سمبل بي عفتي تبديل کند.
🔻جشن شيراز، مقدمه قيام مسجد گوهرشاد
برگزاري جشن هاي گرامي داشت بي حجابي در ماه هاي دي و بهمن 1314 در سراسر کشور، به ويژه در شيراز را مي توان مقدمه قيام مسجد گوهر شاد ناميد. چند ماه قبل از قيام مردم مشهد، برگزاري جشن شيراز با حضور علي اصغر حکمت، وزير معارف، در 13 فروردين 1314ش. مقدمه قيام مسجد گوهر شاد شد. در اين جشن پس از ايراد سخنرانيها، در پايان جشن، عده اي از دوشيزگان بر روي صحنه نمايان شدند و ناگهان نقاب از چهره برگرفتند و ارکستر، آهنگ رقص مينواخت و دختران به پاي کوبي پرداختند. روز بعد، اين خبر مانند بمبي در شهر پيچيد و عده اي از مردم در مسجد وکيل اجتماع کردند. در اولين اقدام، حسام الدين فال اسيري يکي از عالمان شيراز، به برگزاري چنين مراسمي اعتراض کرد و آن را از مظاهر بي ديني در جامعه ناميد... . اعتراض او باعث شد تا بلافاصله دستگير و زنداني شود.
🔻قيام مسجد گوهرشاد
پس از واقعه کشف حجاب در جشن شيراز و دستگيري و حبس آيت الله فال اسيري و بي حرمتي به وي، موجي از اعتراضات در کشور، به ويژه در حوزه هاي علميه قم، مشهد و تبريز به راه افتاد. در تبريز، دو مرجع عاليقدر، سيد ابوالحسن انگجي و ميرزا صادق آقا به تغيير لباس و کلاه شاپو، اعتراض کردند و به سمنان تبعيد شدند. «در مشهد هم که دستور تغيير لباس رسيده بود و خبر جشن شيراز و گرفتاري فال اسيري و تبعيد دو نفر از عالمان تبريز منعکس شده بود، غوغايي برپا شد و مراجع روحاني سخت ناراحت شدند و براي بحث و گفت وگو درباره تغيير لباس و سخت گيري هايي که در باره معممين شده بود، جلساتي تشکيل دادند. در اين جلسات که آيت الله حاج آقا حسين قمي و آيت الله سيد يونس اردبيلي و فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراساني و جمعي ديگر از عالمان و مدرسان درجه اول مشهد شرکت داشتند، مسئله تغيير لباس مطرح شد و بيان شد که اين تغيير لباس، به برداشتن حجاب منتهي خواهد شد و بايد به شدت از آن جلوگيري شود.
تا اين زمان، برخي از عالمان معتقد بودند که کارهاي صورت گرفته، بدون اطلاع شاه بوده، وي مخالف اين اعمال ضد ديني است؛ اما علي اصغر حکمت طي نطقي در ميدان جلاليه تهران، با حضور رئيس الوزراء (ذکاء الملک)، به طور آشکار اعلام کرد که گمان مردم مبني بر عدم آگاهي رضاشاه از جشن شيراز و خود سرانه بودن اين حادثه، اشتباه محض است. در اين نطق، حکمت گفت که وقوع اين حادثه، مستقيماً به دستور شخص رضاشاه بوده است. اين اظهارت و وقوع اين حوادث در کشور، پس از درج در مطبوعات، در سطح شهر مشهد هم انتشار يافت. آيت الله سيد عبدالله شيرازي که در اين زمان در مشهد حضور داشت و از نزديک شاهد اين وقايع بود، مي گويد: چون روزنامه حاوي درج اين مطالب براي آيت الله قمي ارسال شد. ايشان پس از مطالعه اين اخبار و جريانات، گريه کرد و گفت: «خلاصه، اسلام فدايي مي خواهد و من حاضرم فدا شوم».
◀️ادامه دارد....
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت هفدهم/ 7️⃣1️⃣
کنار دیوار نشسته بودم. چند نفر افسر سراغمان آمدند. دو ایرانی همراهشان بودند. یکی از آنها اسیر و عربزبان بود. صورتش پُر بود از جوشهای چرکین. لباسهایش خاکی و شلخته بود. اسیر بود. بچهها را یکییکی از نظر گذراند، نمیدانستم دنبال چه بود. به من که رسید با بردن اسم «علی هاشمی (فرمانده سپاه ششم امام جعفرصادق علیهالسلام)، به افسر گفت : «سیدی!هذا، قربان! اینه!».
نفهمیدم منظورش از «سیدی!هذا» چه بود؟! همان لحظه دو دژبان مرا روی برانکارد گذاشتند و بردند. وارد اتاقی که شدم، جای قبلی نبود و بازجوها افراد جدیدی بودند.
سرهنگ بازجو پرسید:
«فرمانده سپاه ششم ایران را میشناسی؟!»
- فقط دو روز قبل از حمله شما به جزیره مجنون، اونو تو جاده خندق دیدم.
- اونو در حملهی روز بیست و پنجم ژوئیه تو جزیره مجنون دیدی؟!
- اونو تو روز حملهی شما ندیدم.
- دروغگوی مجوس، تو پیک علی هاشمی هستی؟
- نه، من پیک علی هاشمی نیستم !
بازجو عصبانی شد، چوبدستیاش را به صورتم پرت کرد.
- تو پیک علی هاشمی هستی، علی هاشمی کجا رفت ؟
افسر بازجو ادامه داد: «گفتند پیک علی هاشمی یه بچه پانزده، شانزده ساله بوده که تو پاش تیر خورده و اسیر شده».
عصبانیتر شد، از جایش بلند شد، به طرفم آمد، لگد محکمی به پهلویم زد، یک لگد هم به کتفم کوبید.
- چرا دروغ میگی، تو کدوم گردان بودی؟!
شک نداشتم جرم پیک علی هاشمی بودن، به مراتب سختتر و بدتر از نیروی اطلاعات بودن است. تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. بر خلاف میل باطنیام به او گفتم : «من پیک علیهاشمی نیستم، نیروی واحد اطلاعات و عملیاتم»!
بازجو با شنیدن نام اطلاعات و عملیات، شوکه شد. بازجو با تعجب پرسید : «واقعا تو جوجه بسیجیِ خمینی، تو اطلاعات کار میکردی»؟!
- بله
هیچوقت ناراحت نیستم که به خاطر علیهاشمی مجبور شدم هویت اصلی خودم را برملا کنم. اگر عراقیها علیهاشمی را گیر میآوردند، برای اولین بار، عالیترین و ارشدترین فرمانده نظامی سپاه را به اسارت گرفته بودند.
بازجو به دژبانها دستور داد مرا ببرند. همانجا مترجم ایرانی بهم گفت: «سرهنگ میگه، تو نمیخوای از علی هاشمی چیزی بگی. خودت خواستی که اذیب بشی، حالا برو چند ساعت خورشید رو نگاه کن!»
دو دژبان مرا به محوطه صبحگاه بردند. فکر میکنم ساعت حدود سه، سه و نیم عصر بود. شدت گرما تحمل ناپذیر بود، تشنگی کلافهام کرده بود، مجبور بودم به خورشید نگاه کنم. برای لحظهای که سرم را چرخاندم، دژبانی که مامور من بود، با کابل به سرم کوبید که خورشید را نگاه کنم.
چند سرباز آشپزخانه از همان فاصله سی، چهل متری درباره من از دژبان سوال کردند و او در جوابشان گفت:«هذا حرس الخمینی، پاسدار خمینیه».
سربازها در حالی که هرکدام چند تخم مرغ دستشان بود، به طرفم آمدند. تخممرغها را یکی پس از دیگری به طرفم پرت کردند. دستم بسته بود، سرم را پایین آوردم، تا به صورتم نخورد. وقتی تخممرغها را به طرفم می انداخت، با به کاربردن کلماتی چون مجوس، جیشالخمینی و . . خودش را تخلیه میکرد.
◀️ ادامه دارد . . .
🔴 کشف حجاب و قیام مسجد گوهرشاد 2️⃣
🔸 به مناسبت سالروز قیام مسجد گوهرشاد علیه قانون کشف ححاب رضاخان
🔻اشاره آيت الله حائري به رگ هاي گردنشان
مهم ترين مخالفت علما و مراجع قم با رژيم رضا شاه، در ماجراي كشف حجاب بروز يافت. مرحوم آيتالله حائري ضمن رعايت تمام جوانب قضايا و بدون اين که بهانه اي به دست رژيم طاغوت بدهد، از مسئله كشف حجاب اظهار نفرت نمود و چون احساس كرد اين نقشه شوم، جدّي است و كارگزاران رژيم به شدّت پي گير عملي ساختن آن، حتّي در شهر مذهبي قم هستند، به عنوان اعتراض، جلسات درس و بحث و نماز جماعت خود را تعطيل كرد و تنفّر خويش را از حوادث پيش آمده، اعلان کرد و چون عدّه اي از روحانيون و بازاريان نزد وي آمدند و در خصوص كشف حجاب و عوارض ناگوار آن مطالبي به عرض رسانيدند، آن مرجع عاليقدر به رگ هاي گلويش اشاره كرد و گفت: بايد تا پاي جان مقاومت نمود. من ايستاده ام؛ زيرا مسئله حجاب، از ضروريات دين است و بنا به نص قرآن، واجب شمرده ميشود.
🔻مهاجرت آيت الله حسين قمي به تهران
آيت الله حاج آقا حسين قمي براي مذاکره با رضاخان پيرامون مسائلي که به واسطه کشف حجاب پيش آمده بود، به تهران رفت. قبل از حرکت، از وي درباره نحوه عملکرد و اين که در ملاقات با شاه چه خواهد کرد، سؤال شد و وي در پاسخ گفت: «اول اصرار و التماس مي کنم که از برنامه هاي ضدديني و اسلامي خود دست بردارد و اگر موافقت نکرد، دست او را مي بوسم و اگر باز هم موافقت نکرد، خفه اش مي کنم». وي در تصميم خود قاطع بود؛ به طوري که قبل از عزيمت به تهران گفت: اگر جلوگيري از اين عمل خلاف مذهب، منجر به کشته شدن ده هزار نفر و خودم هم بشود، باز هم ارزش دارد.
🔻بهلول و پيشنهاد تحصن در مسجد گوهرشاد
پس از ورود مرحوم شيخ محمد تقي بهلول از فردوس به مشهد و اطلاع از هجرت و زنداني شدن آيت الله قمي، وي در اعتراض به شرايط پيش آمده، سخنراني کوتاهي کرده و به واسطه اين سخنراني، دست گير شد و پس از آزادي، وي در سخنراني ديگري، پيشنهاد تحصن در مسجد گوهرشاد را مطرح کرد و گفت: «... کار از کار گذشته و ما نبايد نرمي نشان دهيم. بايد پايمردي کرده، مقاومت کنيم يا حاج آقا حسين قمي را از زندان آزاد کرده و احکام اسلامي را جاري کنيم يا همه کشته شويم».
با وجود مذاکره بهلول با سران نظامي شهر مشهد و تلگراف عالمان مشهد به رضاخان و درخواست براي حفظ حرمت استان مقدس رضوي، نظاميان، صبح يکشنبه روز 21 تيرماه 1314ش. با يورش به متحصنين در حرم به سرکوب آنها پرداختند، پس از مدتي، مقاومت مردم در مقابل تجهيزات نيروهاي رژيم شکسته شد و آنها قتل و عام شدند. عمق جنايت رضاخاني به حدي بود که بر اساس مشاهدات يکي از حاضرين، تعداد کاميون هايي که مجروحين و کشته شدگان قيام مسجد گوهر شاد را خارج مي کردند، 56 کاميون ذکر شده است که در محله خشت مال ها و باغ خوني مشهد در گودالي ريخته شدند؛ در حالي که بعضي از آنها هنوز زنده بودند.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔸 یک آیه، یک نکته 1️⃣3️⃣
✳️ ذکر خدا را از دل بیرون نکنید
اسلام در کنار رشد مادی جامعه، رشد معنوی هم ایجاد می کند. می گوید که باید به در خانه خدا بروید؛ «قل ما یعبؤا بکم ربی لولا دعاؤُکم». باید دعا کنید؛ «و قال ربکم ادعونی استجب لکم». باید دعا کنید تا از خدا جواب بشنوید. حیات انسان، جز در رابطه با خدا، معنا ندارد. حیات قلبی و روحی و معنوی انسان، جز در ارتباط با خدا، مفهوم پیدا نمی کند. به مجرّد اینکه کسی از خدا غفلت کند، قلب، زندگی خود را از دست می دهد و روح، میرا می شود. اگر دوباره ذکر و توجه به سراغش بیاید، جان می گیرد؛ و الاّ خواهد مرد. اگر رویکرد مجددش به خدا و معنویات، به طول انجامد، تبدیل به جماد خواهد شد. این را اسلام و آیات قرآن به ما می گوید. «ألم یان للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکراللَّه» و یا «الابذکراللَّه تطمئنّ القلوب». اینها در اسلام است؛ یعنی همان اسلامی که می گوید: «به سراغ کشف منابع طبیعی و ساختن این دنیا بروید؛ ابزار مادی را به دست بگیرید؛ ذهن را مجهز به علم کنید؛ دنیا را، طبیعت را، مادّه را و منابع را بشناسید و کشف کنید و پرورش دهید، چون از آن شماست»، یادآور می شود که «این همه را برای خدا بکنید؛ به یاد خدا باشید؛ ذکر خدا را از دل بیرون نکنید و همه این حرکات را به صورت عبادت انجام دهید». جمع بین تلاش و سازندگی مادی، با تلاش و سازندگی معنوی، یعنی همین.
◀️ بیانات در دیدار روحانیون، 1375/2/26
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت هجدهم/ 8⃣1⃣
ده دقیقهای، از برخورد سرباز آشپرخانه با من گذشت. یکی از همان کارکنان آشپرخانه که حدود پنجاه سالی داشت، کنارم حاضر شد. گالنی ده لیتری و پارچی آب دستش بود. فکر میکنم میخواست از دلم درآورد. از گالن توی پارچ آب میریخت و آن را روی سر و صورتم خالی میکرد. پیراهنم از سفیده و زردی تخممرغها کثیف شده بود.
به دستور ارشد دژبانها مرا روانه بازداشتگاه کردند. وارد بازداشتگاه که شدم نفهمیدم چطور خوابم برد. از بس هوا گرم بود، دم کرده بودیم. از بدنمان عرق سرازیر بود. تعدادی از اسرای سالم کنار مجروحان تا صبح نخوابیدند.در محوطه پادگان بدجوری بچهها را کابل باران کردند. باتومهایی دست دژبانها بود که برای اولین بار بود میدیدم. وقتی به کمربچهها میزدند، مثل فنر چندبار ضربه تکرار میشد. یکی از اسرا که یدالله زارعی نام داشت ترکش به سرش خورده بود و بخشی از استخوان جمجمهاش را برده بود. به همین دلیل طرف چپ بدنش فلج بود. بدنش که به رعشه میافتاد، ناراحت میشدم. بیشتر اوقات نمیتوانست لرزش دستش را کنترل کند. هنگام ضرب و شتم، یکی از بچههای مشهد که صادق نام داشت، بلند شد و پشت سر یدالله ایستاد. صادق ایثار به خرج داده بود، کف دو دستش را گذاشته بود روی سر یدالله، درست همان جایی که ترکش استخوانش را برده بود. مغر سرش هیچ پوششی نداشت. با کوچکترین ضربهای به سرش جان میداد.
بچهها را کتک مفصلی زدند. عراقیها میگفتند تا علی هاشمی خودش را معرفی نکند دست از سرتان برنمیداریم. یکی از افسران در میان اسرا دور میزد، افراد ریشدار را بیرون میکشید و با گاز انبر ریش آنها را میکند. فهمیدم عراقیها چقدر از اسرای ریشدار نفرت دارند.
احمد سعیدی که سمت راستم نشسته بود، رودهها و شکمش بعد از چند روز عفونت کرده بود. اسرا با پیراهنشان شکم او را بسته بودند اما ورم و عفونت شکمش روزبهروز بیشتر میشد.
بعضی از افسران که در محوطه پادگان قدم میزدند، سراغمان میآمدند و با ما بحث میکردند. یکی از آنها که سروان بود سراغمان آمد. روبهرویم که ایستاد، به زخمهایمان خوب نگاه کرد و گفت : « خمینی این بلا رو به روزتون آورده؟» به من که رسید، پوتینش را گذاشت روی پاشنهام و گفت: « لهش کنم؟». با پوتین پاشنه پایم را که فشار داد، درد شدیدی را تحمل کردم و سعی کردم جلوی نالهام را بگیرم.
منتظر بودیم ما را به بغداد ببرند. نمیدانستم بغداد بهتر است یا بدتر. نزدیک غروب بود، بچهها سوار اتوبوس شدند. با آن وضعیت جسمی، نمیتوانستم روی صندلی بنشینم.در راهروی اتوبوس دراز کشیدم. نگاه غمآلود اسرا یادم مانده، بعضی بچهها با دیدن وضعیتم گریه کردند.
اتوبوس که به طرف بغداد میرفت با خودم گفتم : «شاید دارم خواب میبینم و همه اینها کابوس است. مثل آدمی که خواب بدی میبیند و در عالم خواب به خودش میگوید از خواب که بیدار شوم، همه چیز تمام میشود!»
هرچقدر از استان میسان عراق دورتر میشدیم به کربلا نزدیکتر میشدیم. نزدیکیهای بغداد، یکی از دژبانها به بچهها گفت : « کربلا سبعین کم، کربلا هفتاد کیلومتر». نام کربلا که برده شد، بغض کهنه اسرا ترکید. گویی دجله از چشمها جوشید. صدای گریه اسرا بلند شد. بلند بلند زدم زیر گریه. امشب به بهانه آقا امام حسین علیهالسلام یک دل سیر برای دل خودم و آنچه بر من گذشته بود، گریه کردم. شک ندارم آقا امام حسین علیهالسلام هم دلش برای شهیدان جزیره مجنون میسوخت. جزیرهای که در یک نصف روز شاهد قساوتها و جنایتهای بیشماری از بعثیها بود. اوایل صبح به بغداد رسیدیم . .
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 شیطان موفقیتهای دیگران را به رخ شما میکشد!
🔸استاد سید محمدمهدی میرباقری
«اگر انسان دنبال #تکلیف_خدا بگردد و آنجا که تکلیف میآید، بایستد و عمل کند، همهٔ رشدها را خداوند برای او رقم میزند. اما اگر با #تدبیر_خود دنبال رشد خودش باشد، به هیچکُجا نمیرسد.
خدای متعال، متناسب با شخص و ظرفیّتِ هرکس، زمینهٔ رشدی برای او فراهم کرده است و زمینهٔ رشدش، انجام تکلیفی است که متوجه اوست؛ برای مثال، انسانی که مادری مریض دارد، میفهمد که باید وقتش را برای او بگذارد؛ اما اگر برود کار دیگری انجام دهد، رشدش در آن کار نیست.
تمام تلاش #شیطان این است انسان را از آن #نقطهٔ_حرکت، به مسیر دیگری بکشاند. ممکن است نقطهٔ حرکتِ ما، با نقطهٔ حرکتِ فرد دیگر، متفاوت باشد؛ اما شیطان ما را فریب میدهد و میگوید: ببین که فلانی چطور به کمال رسید! تو هم همان مسیر را برو!
[مثلاً] رشد حضرت یوسف(ع) در یک امتحان خاصی است و رشد حضرت موسی(ع) در امتحان دیگری است. نمیشود که حضرت موسی رشد خودش را در امتحان حضرت یوسف دنبال کند. حضرت موسی باید از امتحان خودش موفق بیرون بیاید. رشد حضرت موسی در زندانرفتن نیست.»