🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 2️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺بهانه ها و چاره ها
1️⃣ براي سرگرم شدن
«ما فقط مي خواهيم اوقات فراغت خودمان را سپري کنيم».
«قصد بدي نداريم؛ فقط ميخواهيم کمي تفريح کنيم».
«دخترها خيلي پاستوريزه اند و ما مي خواهيم با اذيت کردن آنها، کمي به ارتقاي شخصيتشان کمک کنيم».
اينها جملاتي هستند که برخي جوانان براي توجيه کارشان به آنها استدلال ميکنند. آيا به نظر شما مي توان اين توجيهات را قبول کرد؟
سرگرمي، تفريح و کمک، سه واژه کليدي براي توجيه رفتار اين گروه از جوانان ميباشند.
شاد کردن ديگران، خوب است يا بد؟
آيا مي توان از هر شيوه اي براي شاد کردن ديگران استفاده کرد؟
حال اگر کسي بخواهد با اذيت کردن شما و مسخره کردنتان باعث خنده و شادي يک عده شود، باز کار خوبي کرده است؟ اگر جواب شما منفي است، کليد طلايي زندگي درست، در دستان شماست و آن اين است: هدف، وسيله را توجيه نميکند.
مزاحمت براي ديگران، ايجاد يک ارتباط دروغ، دادن وعده هاي بي جا و ايجاد درگيري عاطفي براي طرف مقابل، نمي تواند توجيه درستي براي سرگرم شدن، تفريح و کمک باشد.
2️⃣ فراگير بودن کار
«همه هم سن و سال هاي ما همين کار را مي کنند».
«زمونه عوض شده، محرم و نامحرم ديگر معنايي ندارد».
«شما هم اگر در موقعيت ما بوديد، همين کار را مي کرديد».
روان شناسان مي گويند: وقتي واژه همه، هيچ وقت، هيچ کس، هميشه و کلمات ديگري که معناي کلي مي دهند، در اظهار نظر افراد وجود داشته باشد، در درست بودن فکر او ترديد کنيد. اينها به خطاي فکري مبتلا شده اند و نيازمند سوخت رساني فکري هستند. بررسي کنيد که با کدام گروه هستيد. آيا واقعا همه دنبال اين کار هستند يا عده محدودي اين روش را پيش مي گيرند؟ اگر شما با اين نظر عمومي شدن ارتباط با جنس مخالف، مخالفيد، قانون ارزشمند ديگري را به دست آورده ايد و آن قانون، اين است: قانون متفاوت بودن.
اين قانون به ما مي گويد که رفتارهاي خود را بر اساس ملاک و معيار، تنظيم کنيم؛ نه افراد. ممکن است افراد زيادي در گروه سني ما اهل سيگار و پارتي هاي آن چناني باشند و دوران زيباي نوجواني را با غرق شدن در لذت هاي زودگذر، به سرعت از دست بدهند؛ ولي ما بخواهيم از مسير ديگري عبور کرده، هدفمند زندگي کنيم و سوار قطار موفقيت شويم. حال آيا مي توانيم خود را به خاطر متفاوت بودن، سرزنش کنيم؟
3️⃣ همرنگي با جماعت
«وقتي مي بينم همه دوستانم يکي براي خودشان دارند، وسوسه مي شوم».
«دوستانم از اين که من توي اين فضا نيستم، سرزنشم مي کنند».
«نمي توانم در مقابل پيشنهاد دوستان خودم مقاومت کنم».
سؤالي که از اين جوانان مي پرسيم، اين است که اگر دوستان شما را به کارهايي مثل ترک تحصيل، اعتياد، فرار از خانه و بزهکاري، دعوت کنند، آيا به راحتي مي پذيريد؟ قدرت تفکر و تصميم گيري در ما به قدري توانمند است که مي توانيم خيلي از موانع موفقيت را به راحتي شناسايي کرده، با افزودن چاشني قاطعيت در يک رقابت دوي با مانع، برنده شويم. شما در طول روز با پيشنهادهاي زيادي روبه رو ميشويد. اگر بخواهيد به همه آنها پاسخ مثبت بدهيد که گرفتاريهاي شما حل شدني نخواهد بود. پس بايد مهارت نه گفتن را ياد بگيريد و از سرمايه نوجواني خود به خوبي مراقبت کنيد.
4️⃣ به دنبال عشق زندگي
«مي خواهم خودم براي آينده ام تصميم بگيرم».
«مي خواهم همسر آينده ام را خودم پيدا کنم».
«من دنبال عشق خودم هستم».
الف. شما چند سال داريد و چند درصد از شرايط ازدواج، براي شما فراهم شده است؟ گمان مي کنيد مردم آن قدر ساده اند که مهم ترين سرمايه هاي خودشان را در کف خيابان رها کنند؛ تا شما بدون هيچ زحمت و تلاشي، آنها را از آن خودتان کنيد! براي سنجش ميزان عقل دوست خود، يک مطلب محال را بگو؛ اگر باور کرد، در عقل او شک کن! آيا ممکن است خانواده اي دختر خود را که سالهاي زيادي برايش زحمت کشيده است، در کف خيابان رها کند و منتظر باشد نوجواني آن را مال خود کند؟
ب. در داروخانه ها بخشي وجود دارد که داروهاي کمياب و خاص را در آن جا نگهداري مي کنند. اين قسمت، بسيار مهم است. در ادبيات ديني هم واژه «عشق» همانند داروهاي کمياب است و فقط عده انگشت شماري توانستهاند از آن استفاده کنند. پس لطفا در استفاده از اين کلمه، حساس باشيد و خود را فريب ندهيد!
◀️ ادامه دارد...
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت چهاردهم/ 4️⃣1️⃣
صبح زود، دستهایمان را باز کردند. از بس کلافه بودم، به سرباز عراقی گفتم :«قراره تا کی اینجا بمونیم. اگه میخواهید ما رو بکشید، زودتر خلاصمون کنید!»
فکر میکنم فهمید چه میگویم. سرباز عراقی که آدم بدی به نظر نمیرسید، با تکرار الیوم العماره، امروز العماره، به ما فهماند امروز ما را به شهر العماره خواهند برد.
زخمهای پنج نفرمان بو گرفته بود. پای سید محمد را از قسمت ران، همانجایی که تیر خورده بود، نمیشد بست. استخوان پایش از قسمت ران خُرد شده بود. بچهها پایش را از زانو و ساق پا با آتل بسته بودند. وضعیت من بدتر از دیگران بود. بچهها پایم را از پاشنه به زانویم بستند، هرچند درد زیادی کشیدم.
سید محمد گفت: «باید خودتو جمع و جور کنی، هر چقدر به بغداد و صدام نزدیکتر بشیم، بیشتر اذیت میشیم».
غروب، یکی از فرماندهان عراقی دستور داد مارا به پشت خط منتقل کنند. ما را از سنگر بیرون آوردند. چهار نظامی عراقی که اسلحه کلاش دستشان بود، شوخیشان گرفته بود. شاید هم میخواستند ببینند چقدر از مرگ میترسیم. چهار نفرشان روبه رویمان ایستادند. یکی از آنها فرمان داد: «مستعد:آماده.» گلنگدن کشیدند، درجهدار که سعی میکرد، دستورات و فرمانش را جدی صادر کند، گفت : «فلح، آماده شلیک»، اسلحههاشان را به طرفمان نشانه رفتند. در مرحله آخر درجهدار گفت : «اطلق النار: آتش»!
هر چهار نظامی با هم شروع به تیراندازی کردند. در یک لحظه احساس کردم کارمان تمام شد. گلولهها به سمت راست و چپ و بالای ما اصابت کرد. یکی از بچهها به نام خداخواست به عراقیای که فرمان آتش میداد، گفت :«ما گرگ باران دیدهایم، مارو از مرگ نترسونید»
سید محمد هم جوابشان را با جملهای از شهید محراب آیتالله اشرفی اصفهانی داد: «ماهی را از آب میترسانید و ما را از شهادت»
شب شد. عراقیها جشن گرفته بودند. آسمان صحنه شلیک تیرهای رسام و منور بود. صدای هلهله و شادی عراقیها بلند بود. ساعت حدود نُه و یا ده شب بود، بچهها را سوار قایق کردند. آنها بدون اینکه مراعات شرایط جسمی بچهها را کنند، آن چهار نفر را سوار قایق کردند. دو نفرشان آمدند مرا سوار قایق کنند، چند متری مرا به طرف اسلکه و نوک خاکریز روی زمین کشیدند، از شدت درد نالهام درآمد.
مرا با قایق دیگر بردند. ده دقیقه بعد از شروع حرکت، قایق کنار جادهای که در دو طرف آن آب بود، پهلو گرفت. دو نظامی مرا از قایق پیاده کردند و برگشتند. در آن جاده خاکی به دنبال بچهها بودم، آنها را ندیدم، نمیدانم کجا بودند، تنهای تنها بودم.
در شانهی جاده نشسته بودم. از بین خودروهایی که کنارم رد میشدند، جیپ نظامی که سقف نداشت، ده متری سمت راستم توقف کرد. راننده جیپ به همراه یکی از سرنشینانش پیاده شدند و به طرفم آمدند.یکی از آنها خطاب به افسری که سوار ماشین بود و او را سرهنگ صدا میزد، گفت: «سیدی!هذا اسیر ایرانی، معوق. قربان این اسیر ایرانیه، مجروحه».
نور ماشین روی صورتم میتابید. نگاهم به جیپ بود،در یک لحظه جیپ فرماندهی با بکس و باد و گرد و خاک زیاد سرعت گرفت.به طرفم که آمد فهمیدم قصد دارد مرا زیر بگیرد. باورم نمیشد، همه چیز برایم غیر منتظره بود، جیپ به سرعت به من نزدیک میشد.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 3️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺بهانه ها و چاره ها
5️⃣ کنجکاوي درباره دنياي دختران
«مي خواهم بدانم دختران چه روحياتي دارند؛ تا در آينده بتوانم زندگي خوبي داشته باشم».
«دختران خيلي عجيبند و من کنجکاو هستم که آنها را بهتر بشناسم».
«احساس مي کنم دختران از يک دنياي ديگرند و من در کنار آنها مي توانم احساس خوبي داشته باشم».
آشنا شدن با روحيه دختران، نيازي به پيمودن راههاي پر خطر و مسئوليت آفرين ندارد. وقتي مي شود گره اي را با دست باز کرد، چرا با دندان بازش کنيم. شما تفاوت روحيات خود را با دختران، مي توانيد با مشاهده حالات يکي از خانم هايي که محرم شما هستند، به خوبي به دست آوريد و يا با مطالعه يک کتاب درباره روان شناسي دختران، مي توانيد اطلاعات مورد نياز را به دست آوريد؛ البته اگر به اين اطلاعات نياز داشته باشيد و اين کنجکاوي شما از روي شيطنت نباشد.
6️⃣ مسابقه جذابيت
«مي خواهم بيشتر از همه دوستانم، از جنس مخالف، دوست داشته باشم».
«فکر مي کنم با داشتن دوستان بيشتر، جذاب تر و موفق ترم».
«خوش تيپي من باعث مي شود دوستان زيادي دور و برم جمع شوند».
جذابيت، هديه اي است که از سوي خداوند، در اختيار شما قرار گرفته است. بخش عمده اي از اين جذابيت، به دنياي درون شما بر مي گردد. زيبايي شخصيت، ماندگارتر و تأثيرگذارتر از زيبايي چهره و تيپ شماست. وقتي موفق شويد کسي را با ظاهر زيباي خود جذب کنيد، خيلي مغرور نشويد؛ چون اين مسابقه برنده ندارد و هميشه زيباتر از شما هم پيدا مي شود. علاوه بر اين، دختران عاقل و آينده نگر، به مردان مطمئن، قابل اعتماد و پاک، دل ميبندند؛ نه به يک مردنما که وقت زيادي از روز و شب خود را به ظاهرش اختصاص مي دهد. جذابيت واقعي، به وسيله رفتارهاي درست شما ايجاد مي شود.
7️⃣ ارتقاي مهارت ارتباط
«دوست شدن با جنس مخالف، باعث مي شود از خجالتي بودن دربيايم».
«دوستي با جنس مخالف، ارتباطات اجتماعي مرا افزايش مي دهد».
«دوستي هر چه گسترده تر باشد، احتمال موفقيت بيشتر است».
مهارت ارتباط، روشي است که قابل يادگرفتن و به کار گرفتن است. اين روش بدون آموزش هاي ويژه هم در عده اي از انسان ها وجود دارد. آن چه مهم است، نحوه استفاده از اين مهارت است. جوانان موفق، مهارت ارتباط را براي رسيدن به اهداف علمي، معنوي، هنري و ديگر پيشرفت هاي خود، به کار مي گيرند. عده اي ديگر نيز از اين سرمايه، غنيمتي براي فريب و ضربه زدن به ديگران استفاده مي کنند. وقتي خود شما با يک فرد جذاب و با روابط عمومي بالا برخورد کنيد، شايد از ظاهر او و نحوه ارتباطش، خوشتان بيايد؛ ولي اعتماد کردن به او، نيازمند خصوصيات ديگري است که در او جستوجو مي کنيد. در ارتباط با جنس مخالف نيز همين گونه است. شما تظاهر به يک رابطه موفق مي کنيد و از نگاه خودتان با اين ارتباط گيري، به خودتان مي باليد؛ در حالي که هميشه نگراني ناشي از بي اعتمادي، طرف مقابل شما را رنج مي دهد و اين رابطه بي تضمين را به يک دردسر، تبديل مي کند. شايد ريشه بسياري از روابط قطع شده در همين نکته نهفته باشد.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت پانزدهم/ 5️⃣1️⃣
جیپ به سرعت به من نزدیک میشد، وقتی دیدم میخواهند زیرم بگیرند، خودم را از کنار جاده پایین انداختم. نیهای کنار جاده مانع از افتادنم به باتلاق شد. دستهایم از پشت بسته بود. در میان نیزارها، باتلاقها و چولانهای تیز و بُرنده جزیره با دست بسته و آن پای مجروح فقط و فقط از ائمه اطهار و آقا اباالفضلالعباس علیهالسلام کمک خواستم.
سمت چپ بدنم در باتلاق و گِلهای حاشیه جاده فرو رفته بود. شاید اگر دستم باز بود میتوانستم گِلها را چنگ بزنم و کم کم خودم را روی جاده بکشانم.
هوا تاریک شده بود، دو نظامی که مامور بودند مرا به پشت خط انتقال دهند، سر و کلهشان پیدا شد. از جاده پایین آمدند، کتفم را گرفتند و از میان گلولای و نی بیرونم کشیدند. بدن و لباسهایم خیس و گِلی بود. مرا از بالای درِ عقب آیفا (کامیون عراقی) به کف ماشین پرت کردند، دستهایم را به میلههای آیفا بستند و ماشین حرکت کرد.
ماشین حدود دویست متر جلوتر کنار پلهای شناور اسکله بود، توقف کرد. قایق، سیدمحمد، هجیر، خداخواست و احمد را در آن قسمت جاده پیاده کرده بود. از دیدن بچهها خوشحال شدم. حدود دویست متر جلوتر، هفت اسیر دیگر به جمعمان اضافه شد. اجازه نداشتیم با آنها هم صحبت شویم. دو، سه نفرشان که ریش داشتند سر و صورتشان کبود بود.
صحنههای تلخ و جانگداز شهادت دوستان و همقطارانم در جاده خندق از ذهنم دور نمیشد.
آیفا در ورودی شهر العماره توقف کوتاهی کرد تا اینکه وارد یک پادگان نظامی شدیم. نورافکنها، قسمتهای مختلف پادگان را روشن کرده بود. آیفای نظامی که وارد پادگان شد، سر و کلهی ده، پانزده دژبان پیدا شد. دژبانها کنار در عقب آیفا با کابل و باتوم منتظرمان بودند. با صدای قِرد، عجل، یالا بسرعه(میمونها، زود باشید یا الله، سریع) اسرای سالم از آیفا پیاده شدند.
دژبانها پس از ضرب و شتم آنها سراغ ما آمدند. آمدند بالا و با کابل به جانمان افتادند. منتظر بودیم کمکمان کنند پیاده شویم. با آن جراحتها نمیتوانستیم پیاده شویم. یکی یکی خودمان را به لبهی در کشاندیم. یکیشان از پایین دستش را به طرفم دراز کرد. با خودم گفتم: «این چهجور کمک کردن است، این دست چطوری میخواهد وزن مرا تحمل کند». دستم را به طرف او کشیدم، فکر میکردم وقتی از آیفا پایین بیایم، نمیگذارد زمین بیفتم. از بالای ماشین وزن بدنم را روی دستش انداختم، موقع پایین آمدن رهایم کرد و نقش زمین شدم. از شدت درد پا به خودم پیچیدم.
یکیشان با لگد به جانم افتاد و با پوتین به پهلویم کوبید. آنها بدون برانکارد مرا روی زمین کشیدند و به راهروی توالتهای پادگان بردند. چند مجروح که آنها را نمیشناختم آنجا بودند. خستگی و رنج در چهره بچهها موج میزد. در راهروی توالت رودههای یکی از بچهها از شکمش بیرون ریخته بود و با دو دستش آنها را گرفته بود.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 هفت درس کارآفريني براي نود روز تعطيلي 1️⃣
تابستان، فصل شادي و خنده، فصل سر زدن به هر جا و فصل ياد گرفتن يک درس و يک مهارت جديد است.
تفاوت زيادي است بين آدمي که دانشگاه رفته و کسي که به هر دليل، از طي کردن اين مسير دشوار، منصرف شده است؛ اما يک واقعيت را بايد پذيرفت که به دلايل مختلف، فارغ التحصيلان دانشگاه، آمادگي هاي لازم را براي حضور در بازار کار ندارند و اين مسئله در همه جاي دنيا کم و بيش وجود دارد. گاهي جواني بعد از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه، کسب و کار کوچکي براي خود راه انداخته، کارآفريني مي کند؛ اما بعضي ها خيال مي کنند که راه انداختن يک کسب و کار کوچک را نمي توان يک فعاليت اقتصادي سالم و اثربخش دانست؛ در حالي که اغلب واحدهاي اقتصادي دنيا را حتي در اقتصادهاي پيشرفته، همين کسب و کارهاي کوچک تشکيل مي دهند. بعضي بچه مثبت ها هم فکر مي کنند خدمت به کشور، يعني حتماً کار سياسي و فرهنگي کردن و اين کارها را منافي شأن خود به عنوان يک جوان انقلابي مي دانند؛ به نظر عالي ترين مقام کشور دو دليل اساسي، يعني آمادگي کشور براي جهش و فشار اقتصادي دشمنان، ايران، بيش از هر دوره ديگر به کار و کارآفريني، احتياج دارد.
فصل تابستان، فرصت خوبي است که دانشجويان علاقه مند، مطالعاتي در خصوص موضوع کارآفريني داشته باشند و خود را براي راه اندازي و اداره يک کسب و کار پس از پايان دوران دانشجويي، آماده کنند. اين نوشته، چند نکته مهم و کليدي را در اين خصوص مورد توجه قرار داده است. تذکر اين نکته ضروري است که رعايت اين موارد الزاماً موفقيت کارآفرينان جوان را به دنبال ندارد؛ اما بي توجهي به آنها، با احتمال بالايي، شکست را موجب خواهد شد.
1️⃣ آدم هاي کارآفرين ويژگي هايي دارند که برخي از آنها عبارتند از: توفيق طلبي، قبول مسئوليت، خطر پذيري معقول، خلاقيت و تحمل شکست. اگر قصد راه انداختن يک کسب و کار را داريد، قبل از هر چيز بايد اين ويژگي ها را در خود پرورش دهيد و در صورتي که در هر کدام از آنها ضعف داريد، آن را در خود تقويت کنيد. زندگي آدم هاي کارآفرين با بقيه آدم ها تفاوت هاي قابل توجهي دارد. سخت کوشي، تنوع کاري، کار مستمر و... از بديهيات زندگي اين نوع آدم ها مي باشند. بايد، با چشم باز، خود را براي اين شرايط آماده کنيد.
2️⃣ از شتاب، پرهيز کنيد؛ با کمي ديرتر کارآفرين شدن، هيچ تغيير بنياديني در هستي اتفاق نمي افتد؛ فقط شما تجربه بيشتري کسب کرده، براي بازار کار، پخته تر مي شويد. پس هيچ نيازي به عجله و شتاب نيست. مأموريت ويژه يک جوان دانشجو در مسير راه اندازي کسب و کار، علاوه بر مهارت افزايي، شناسايي و انتخاب يک فرصت مناسب، براي ايجاد کسب و کار شايسته مي باشد. چشم هاي فرد کارآفرين، بايد تيز باشد. او بايد دنيا را به شکل فرصت هاي کسب و کار ببيند. جست وجو در منابع اطلاعاتي و به ويژه اينترنت، موشکافي نيازهاي مردم، بررسي اقلام صادراتي و وارداتي کشور، مطالعه طرح هاي موجود، ايجاد شناخت نسبت به اقتصاد کشورهاي ديگر، گفت وگو با آدم هاي صاحب ايده و کارآفرين، بازديد از نمايشگاه هاي تجاري مختلف، مطالعه نشريات اقتصادي، فکر کردن به نحوه بازيافت ضايعات و بسياري راه هاي ديگر، مي توانند ايده هاي خوبي براي شخص کارآفرين باشند. تعطيلات، فرصت مناسبي براي اين کار است. لازم است دفتري را به ثبت و ضبط تجربه ها و ايده ها اختصاص دهيد. اگرچه در مقام راه اندازي کسب و کار فقط يک ايده اصلي ملاک قرار داده مي شود، اما غني کردن ايده ها و طراوت بخشي به تراوشات ذهني، مي تواند بهترين انتخاب ها را تضمين کند. اين نحوه اجرا، نگراني از بابت لو رفتن ايده را - که بسيار مرسوم و متداول است - به حداقل مي رساند؛ البته فقط داشتن يک ايده خوب، کافي نيست؛ بلکه بايد در خصوص اين ايده، تحقيقات کافي شود و طرح و برنامه مشخصي در خصوص نحوه راه اندازي و اداره آن داشت که اين موضوع نيازمند تحقيق و جمع آوري اطلاعات مي باشد و شايد خيلي از ايده ها در موقع اين تحقيق، نامناسب تشخيص داده شوند. در عالم کارآفريني، به فرآيند تحقيقاتي مزبور، تدوين طرح کسب و کار مي گويند و يکي از عوامل موفقيت کارآفرين، نگارش حرفه اي اين طرح مي باشد.
◀️ ادامه دارد...
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 بیایید مشرک شوید...
من آن روزها وقتى پاى منبرها مى نشستم كه مى گفتند در كعبه سيصد و چند بت گذاشته بودند، تعجب مىكردم كه يك اتاق و اين همه بت؟!
ولى بعدها ديدم كه در دل كوچك من بتهاى بى شمار صف بستهاند و بتهاى بزرگ نفس و خَلق و دنيا و شيطان، با بى حساب بتهاى كوچك، در من غوغايى راه انداخته اند و شب و روزم را پر كرده اند. آنها محركهاى من بودند و من مى خواستم كه اينها را مهار كنم و مىخواستم از كفر به شرك و به توحيد برسم و تنها يك محرك براى خودم داشته باشم.
يكى از بزرگان وعده داده بود كه: ايها الناس! جمع شويد تا براى شما حرفى را بگويم كه نه نبى و پيامبرى و نه وصىّ و ولىّ و رهبرى، هيچ كس نگفته.
مردم مى گفتند: اين ديگر چه مى خواهد بگويد و چه ادعايى دارد؟
و آن بزرگ مرد گفته بود: مردم! تمام انبيا، تمام اوصيا و تمام اوليا، آمدند و گفتند: موحد شويد؛ جز اللَّه، حاكم و محركى نداشته باشيد. در وجود شما جز او متصرف نباشد و امر و نهى نكند. همه گفتند: «قولوا لا اله الا اللَّه»؛ ولى من مى گويم: نامردها! بياييد مشرك شويد. بياييد يك پا هم خدا را شريك كنيد. آخر هميشه براى غير او؟!
بياييد در برابر اين همه بت، يك سهمى هم براى خدا بگذاريد.
به راستى كه ما خوب هايمان كافر هستند و خوب ترهامان مشرك؛ از ما تا توحيد، فاصله هاست و اينكه مى گويم كافر هستيم، نه كفر در اعتقاد است؛ كه منظورم كفر در عمل است. با اينكه به او رسيده ايم و به او علاقه مند شده ايم، در كارها و در زندگى، از او چشم مى پوشيم و او را كنار مى گذاريم.
📚 عین.صاد، روش نقد، ج 2، ص 32
🔰 هفت درس کارآفريني براي نود روز تعطيلي 2️⃣
3️⃣ آدم هاي کارآفرين، مهارت هاي خاصي دارند؛ مديريت و ساماندهي، مهارت هاي فني، مذاکره، بازاريابي و تبليغات، مسائل حقوقي و شرعي کسب و کار و خيلي مهارت هاي ديگر را بايد قبل از شروع به کسب و کار، به خوبي فرا گرفت. اين يادگيري، حتماً هزينه بر است. کتاب هايي را بايد تهيه و مطالعه کرد و يا در کلاس هاي آموزشي شرکت کرد. در هر حال، بايد اصول کسب و کار را فرا گرفت؛ در اولين تجربه کاري، با شکست رو به رو نشويد!
4️⃣ بازديد از محيط هاي واقعي کار، به ويژه در حوزه هاي مربوط به رشته تحصيلي، مي تواند ديدگاه خوبي نسبت به موضوع کسب و کار ايجاد کند و تابستان، فرصت مناسبي براي اين بازديدهاست. اگر خودتان کار اداري نداريد، براي کمک به دوستان و خانواده، به ادارات مراجعه کنيد. اين مراجعات و آشنايي نزديک با محيظ هاي اداري و بانک ها (که به هر حال جزء لاينفک زندگي يک کارآفرين خواهند بود)، مي تواند در ايجاد آشنايي اوليه، مفيد باشد. مصاحبت با کارآفرينان و استفاده از تجربه هاي آنها، مي تواند در تقويت پايه هاي موفقيت در کسب و کار، مؤثر باشد.
5️⃣ تا زماني که پدر، مادر و اعضاي خانواده، همدلي و همراهي مناسبي با ما نداشته باشند، نخواهيم توانست به راحتي کسب و کار موفقي راه اندازي کنيم. بنابراين، متقاعد کردن آنها با طرح مباحث استدلالي، نقل احاديث، بحث در خصوص واقعيت هاي کشور و... يکي از پيش نيازهاي موفقيت در کارآفريني است. علاوه بر اين، يکي از اولين منابع تأمين مالي، کمک هاي خانواده است و تا زماني که موافقت آنها را جلب نشود، در اين مسير، موفق نخواهيم بود. دعوت آنها به مشارکت و حضور مستقيم در کار نيز ايده اي است که مي توان به آن فکر کرد؛ زيرا کسب و کارهاي خانوادگي، يکي از الگوهاي موفق کارآفريني در دنيا مي باشند.
6️⃣ قرار نيست از اول، شرکتي به اندازه مايکرو سافت تأسيس کنيد و قرار نيست شرکت شما براي حل همه مشکلات بشري برنامه داشته باشد. استخدام نيرو به تعداد زياد يا سرمايه گذاري بالا، هيچ کدام به تنهايي هنر نيست؛ هنر در کسب و کار، شناسايي مرواريدهايي ارزنده ، اما ناشناخته اقيانوس مواج بازار و رقابت است که مي توان با يک تلاش معقول و معمول، آنها را صيد کرد. کارآفرينان موفق، از ابتدا بزرگ فکر مي کنند؛ اما مي پذيرند که بايد ابتدا از کوچک شروع کرد و به سرعت گام هاي عملياتي را برداشت. آنها مي دانند که اگر در دنياي قديم، ماهي هاي بزرگ تر، ماهي هاي کوچک تر را مي خوردند، امروز به جاي آن، ماهي هاي سريع تر، ماهي هاي کوچک را مي خورند.
7️⃣ نداشتن نگاه عملياتي در جامعه امروزي، مشکلي است که نه در حوزه کارآفريني، بلکه در بسياري مسائل ديگر کشور، ما به آن مبتلا هستيم. ريشه يابي تاريخي اين موضوع و بررسي تأثير مسائل نوظهوري همچون درآمدهاي نفتي بر بروز و تشديد اين وضعيت، بحث جداگانه اي است؛ اما يادآوري اين نکته، ضروري است که يک انسان متعهد، قبل از هر اقدامي، بايد تأثير آن را بر روي تحقق نتيجه مورد نظر، جويا شود.
به ياد داشته باشيم که خداي کارآفرينان، همان خداي جبهه هاست و اگر نگاهمان به کسب و کار، به عنوان عبادت باشد و اگر متوجه باشيم که در اسلام، تلاش براي کسب رزق حلال، نه جزء از ده جزء ايمان برشمرده شده است و در عين حال، مزد بگير بودن، مذموم و نکوهش شده، به کارآفريني، به گونه ديگري مي نگريم.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت شانزدهم/ 6⃣1⃣
دو ساعتی به اذان صبح مانده بود. کمکم چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم. نزدیک صبح بود که با صدای اذان یکی از اسرا بیدار شدم. با دندان، دستهای یکدیگر را باز کردیم. نماز صبحمان را بدون تیمم و مهر، نشسته توی راهروی توالت خواندیم!!
دژبانها اسرا را در دریفهای منظم نشاندند و برای بازجویی آماده کردند. عراقیها جسم نیمهجان اسیری را که به بازجو اطلاعات نمیداد، بیرون آوردند. بعضی از اسرا بر اثر شوک الکتریکی و ضربات باتوم بیهوش بودند. بچهها در بازجوییها با قدرت حرف میزدند. معتقد بودم در اسارت، یک اسیر هیچ سلاحی به جز زبان ندارد. کارکرد این سلاح در کربلا را زینب کبری سلام الله علیها به خوبی نشان داد.
بعد از سید محمد نوبت من شد. دو دژبان روی برانکارد قرارم دادند و به اتاق بازجویی بردند. وارد اتاق که شدم، چهار افسر عراقی پشت میز نشسته بودند. روی میز بازجوها، پارچ شربت پرتقال خودنمایی میکرد.
در طول بازجویی بیشتر حواسم به پارچ شربت بود، دلم میخواست تا آن پارچ شربت را سر بکشم. برداشتم این بود که گذاشتن شربت در مقابل دیدگان یک اسیر تشنه، آن هم در گرمای تیرماه عراق، بخشی از شکنجههای روحی آنها بود.
یکی از افرادی که برای بازجویی در اتاق حضور داشت یکی از اعضای گروهک منافقان بود که کار ترجمه را انجام میداد.
سرهنگ پرسید : «چند سال داری؟»
- شانزده سال !
- بسیجی هستی؟ داوطلب اومدی جبهه؟!
- بله، بسیجیام !
سربازجوی مسنتر پرسید : «چرا اومدی جبهه»؟
گفتم : خداوند در آیه صد و نود سوره بقره میفرماید که با کسانی که دست به خون میآلایند نبرد کنید و متجاوزگر نباشید که خدا تجاوزگران را دوست ندارد!
سرهنگ خیلی عصبانی شد و گفت : «آخوندها این حرفها رو یادتون دادند».
بعد از بگو مگوها سربازجو پرسید : «چه آرزویی داری، آرزو داری آزاد بشی؟» زیباترین حدیثی را که از تقویم جیبی سال ۱۳۶۶ حفظ بودم ، گفتم : «امیرالمومنین علی علیهالسلام میفرماید برترین توانگری و بینیازی به دل راه ندادن آرزوهاست؛ زیرا آرزو انسان را نیازمند میسازد». ساکت شدند و دست از سرم برداشتند. دو دژبانی که مرا آورده بودند، بیرون بردند.
حوالی ظهر، افسر عراقی به اتفاق یک ایرانی که از عُمال سازمان منافقان بود، وارد بازداشتگاه شد و اسم چهار نفر را خواند : « علیهاشمی، علیاصغر گرجیزاده، هوشنگ جووند و تقی ایمانی».
افسر گفت : این چهارنفر اگه بین شما هستن، بیان بیرون ! بچهها ساکت بودند، هر کس به بغل دستیاش نگاه میکرد.
بعدازظهر، افسر دیگری که آدم جدی و مرموزی به نظر میرسید سراغمان آمد و گفت : «اسرایی که خارج از پد خندق در جزیره مجنون اسیر شدن، دستان خود رو ببرن بالا». من و چند نفر از کسانی که خارج از پد خندق اسیر شده بودیم، دستهایمان را بالا گرفتیم. نمیدانستیم چرا عراقیها دنبال کسانیاند که خارج از پد اسیر شدهاند.
کنار دیوار ساختمان کناری به ردیف نشستیم. عکس صدام روی دیوار خودنمایی میکرد. صبح، بازجو اطلاعات نظامیام را ثبت کرده بودو تنها دروغی که دربازجویی صبح گفته بودم، رستهی نظامیام بود. اگر به عراقیها میگفتم، نیروی واحد اطلاعاتم، کارم ساخته بود.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 اينها يعني محدوديت...
⭕️به بهانه روز عفاف و حجاب
🔺زهرا مينايي
1️⃣ اين که نتواني موهايت را بريزي دورت و توي خيابان، وقتي باد مي آيد، بپيچد لايشان، اين که نتواني با کوله پشتي، تاپ بپوشي، اين که وقتي موهايت را رنگ مي کني، کسي نمي فهمد، اين که نتواني کلاه رنگارنگ سرت کني، اين که مدل موهايت را تعداد معدودي آدم مي بينند، اينها يعني محدوديت.
اين که در تابستان به خاطر آن همه پارچه اي که دورت ريخته، از گرما خفه مي شوي، اين که همين پارچه ها طوري توي دست و پايت است که توي بي آرتي يا مترو، نمي داني چادرت را جمع کني يا کيفت را بگيري يا خودت را، اين که توي باران مثل موش آب کشيده مي شوي و وزن لباس هايت چند برابر مي شود، اين يعني محدوديت.
2️⃣ اين که به خاطر درس خواندن، نتواني تلويزيون نگاه کني يا بروي سينما يا بنشيني با خانواده ات به حرف زدن، اين يعني محدوديت. اين که به خاطر حقوق ديگران، کلي توي صف بايستي و معطل شوي، يعني محدوديت. اين که براي اين که چاق نشوي و بعد هم سکته نکني و بميري، مجبوري کم غذا بخوري، يعني محدوديت.
اين که به خاطر اين که ديگران را آزار ندهي، مجبوري يک روز در ميان بروي حمام، يعني محدوديت. اين که مجبوري توي زندگي کار کني، تا يک لقمه نان دربياوري و وقتت به کارهاي طاقت فرسا مي گذرد، يعني محدوديت. اين که نتواني ماشينت را هر جا که مي خواهي پارک کني، يعني محدوديت.
3️⃣ اطراف ما پر است از محدوديت. اين، خاصيت زندگي اجتماعي است. رعايت حقوق ديگران، براي آدم ها محدوديت مي-آورد. در واقع، در جهان اجتماعي، قوانين ما را محدود مي کنند؛ تا هر کاري که مي خواهيم، نتوانيم انجام دهيم. هنجارها و ارزش ها هم به صورت نانوشته، همين مکانيزم را انجام مي دهند و ضمانت اجرايي همة اينها هم اجبار اجتماعي است.
اين قوانين از کجا مي آيند؟ در دنياي مدرن، قوانين را يک عده آدمي که بهشان مي گويند نمايندة مردم، مي نويسند. يک جورهاي غير مستقيمي – آنها ادعا دارند- مردم مي نويسند يا در واقع، اکثريت مردم؛ اما در دنياي پيشامدرن، قوانين را پادشاهان تعيين مي کردند و مردم هم معمولا از آنها پيروي مي کردند؛ چون اين، خاصيت زندگي اجتماعي است و اگر نمي خواستند از آنها پيروي کنند، مستلزم از دست دادن امنيتشان بود. هميشه داشتن امنيت، عنصر مهمي در تعيين شکل زندگي انتخابي مردم بوده است؛ اما زمان معصومين عليهم السلام - که طبيعتا الگوي زندگي اجتماعي کشور ماست - اين قوانين بر اساس قرآن و سخنان معصومين عليهم السلام تعيين مي شدند.
4️⃣ اما اين که محدوديت هاي دين را اين روزها خيلي رنگي تر از ديگر محدوديت ها مي بينيم، شايد به خاطر دنياي جديد باشد و گرنه، چرا کسي نمي گويد که من مي خواهم ماشينم را اين جا پارک کنم و اختيار ماشينم را دارم و به کسي هم ربطي ندارد و بعد همه بهش جواب مي دهند که اين قانون است و بايد رعايت شود. دنياي جديد، دنيايي است که در آن بر جدايي دين از حکومت و سکولاريسم، تاکيد مي شود. مفهومي در حوزة خصوصي و فردگرايي، تئوريزه مي شود و همة اينها فکر و ذهن ما را شکل مي دهد. گفتمان غالب، گفتماني است که رد يا قبول محدوديت هاي دين را به افراد مي سپارد و براي آن، هيچ اجبار اجتماعي تعيين نمي کند؛ گفتماني که انسان را ملزم به رعايت قوانين اجتماعي بشري مي کند؛ اما دربارة قوانين الهي، سکوت اختيار کرده است؛ گفتماني که ناخودآگاه از طريق فيلم ها و محصولات فرهنگي اش تبديل مي-شود به اسطوره هاي ذهن ما و موجب اين مي شود که محدوديت هاي دين را ببينيم و ازشان سوال کنيم. گفتمان غالب، بدون اين که بفهميم، پندارهاي خود را به ما منتقل کرده، هر روز در ما تعارض بيشتري نسبت به دين ايجاد مي کند. اين که جلوي آينه بايستيم و چهل و پنج دقيقه وقت، صرف کشيدن خط چشم کنيم، اين که لباس هايي چنان تنگ بپوشيم که قادر به درست نفس کشيدن نباشيم، اين که کفش هاي وحشتناک پاشنه بلند بپوشيم، اين که بدبختي ها و هزينة عمل زيبايي دماغ را بپذيريم، محدوديت محسوب نمي شود؛ چون گفتمان غالب براي ما اين امر را چيزي لذت بخش و مشروع تعريف کرده است؛ گفتماني که دين را تبديل به يک ابزار، براي حفظ انسجام اجتماعي مي کند و براي دين، آن موقعيتي را قائل نيست که در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله وجود داشته است. اين مي شود که هر روز بيشتر از قبل، محدوديت هاي دين را مي بينيم و محدوديت هاي قوانين و ارزش هاي گفتمان هاي غالب را نمي بينيم.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔴 کشف حجاب و قیام مسجد گوهرشاد 1️⃣
🔸 به مناسبت سالروز قیام مسجد گوهرشاد علیه قانون کشف ححاب رضاخان
🔻قانون رضاخاني: روسپيان بايد چادر سر کنند!
با اعلام قانون منع حجاب در 17 دی 1307ش. آيين نامه زير طي بخش نامه هايي به تمامي مراکز دولتي و غيردولتي ابلاغ شد:
1. اعطاي وام به کارمندان دولت جهت خريد لباس مناسب براي همسرانشان، به منظور حضور در جشن ها و ميهماني ها.
2. توبيخ و در مواردي اخراج کارمندان دولت، در صورت عدم حضور آنها و همسرانشان (بدون حجاب) در ضيافت ها.
3. بازداشت و مجازات مخالفان کشف حجاب.
4. ممانعت از ورود زنان باحجاب به فروشگاه ها، سينماها، گرمابه هاي عمومي، درمانگاه ها و يا ممانعت از سوارشدن آنها به درشکه و اتومبيل.
براي اهانت بيشتر به زنان چادري، روسپيان حق بي حجاب شدن نداشتند. مجله شهرباني نيز آماري از جرائم اعمال منافي را که در زير چادر انجام شده بود، ارائه داد. حکومت با اقدام به اين تبليغات، سعي مي کرد نماد عفت را به سمبل بي عفتي تبديل کند.
🔻جشن شيراز، مقدمه قيام مسجد گوهرشاد
برگزاري جشن هاي گرامي داشت بي حجابي در ماه هاي دي و بهمن 1314 در سراسر کشور، به ويژه در شيراز را مي توان مقدمه قيام مسجد گوهر شاد ناميد. چند ماه قبل از قيام مردم مشهد، برگزاري جشن شيراز با حضور علي اصغر حکمت، وزير معارف، در 13 فروردين 1314ش. مقدمه قيام مسجد گوهر شاد شد. در اين جشن پس از ايراد سخنرانيها، در پايان جشن، عده اي از دوشيزگان بر روي صحنه نمايان شدند و ناگهان نقاب از چهره برگرفتند و ارکستر، آهنگ رقص مينواخت و دختران به پاي کوبي پرداختند. روز بعد، اين خبر مانند بمبي در شهر پيچيد و عده اي از مردم در مسجد وکيل اجتماع کردند. در اولين اقدام، حسام الدين فال اسيري يکي از عالمان شيراز، به برگزاري چنين مراسمي اعتراض کرد و آن را از مظاهر بي ديني در جامعه ناميد... . اعتراض او باعث شد تا بلافاصله دستگير و زنداني شود.
🔻قيام مسجد گوهرشاد
پس از واقعه کشف حجاب در جشن شيراز و دستگيري و حبس آيت الله فال اسيري و بي حرمتي به وي، موجي از اعتراضات در کشور، به ويژه در حوزه هاي علميه قم، مشهد و تبريز به راه افتاد. در تبريز، دو مرجع عاليقدر، سيد ابوالحسن انگجي و ميرزا صادق آقا به تغيير لباس و کلاه شاپو، اعتراض کردند و به سمنان تبعيد شدند. «در مشهد هم که دستور تغيير لباس رسيده بود و خبر جشن شيراز و گرفتاري فال اسيري و تبعيد دو نفر از عالمان تبريز منعکس شده بود، غوغايي برپا شد و مراجع روحاني سخت ناراحت شدند و براي بحث و گفت وگو درباره تغيير لباس و سخت گيري هايي که در باره معممين شده بود، جلساتي تشکيل دادند. در اين جلسات که آيت الله حاج آقا حسين قمي و آيت الله سيد يونس اردبيلي و فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراساني و جمعي ديگر از عالمان و مدرسان درجه اول مشهد شرکت داشتند، مسئله تغيير لباس مطرح شد و بيان شد که اين تغيير لباس، به برداشتن حجاب منتهي خواهد شد و بايد به شدت از آن جلوگيري شود.
تا اين زمان، برخي از عالمان معتقد بودند که کارهاي صورت گرفته، بدون اطلاع شاه بوده، وي مخالف اين اعمال ضد ديني است؛ اما علي اصغر حکمت طي نطقي در ميدان جلاليه تهران، با حضور رئيس الوزراء (ذکاء الملک)، به طور آشکار اعلام کرد که گمان مردم مبني بر عدم آگاهي رضاشاه از جشن شيراز و خود سرانه بودن اين حادثه، اشتباه محض است. در اين نطق، حکمت گفت که وقوع اين حادثه، مستقيماً به دستور شخص رضاشاه بوده است. اين اظهارت و وقوع اين حوادث در کشور، پس از درج در مطبوعات، در سطح شهر مشهد هم انتشار يافت. آيت الله سيد عبدالله شيرازي که در اين زمان در مشهد حضور داشت و از نزديک شاهد اين وقايع بود، مي گويد: چون روزنامه حاوي درج اين مطالب براي آيت الله قمي ارسال شد. ايشان پس از مطالعه اين اخبار و جريانات، گريه کرد و گفت: «خلاصه، اسلام فدايي مي خواهد و من حاضرم فدا شوم».
◀️ادامه دارد....
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت هفدهم/ 7️⃣1️⃣
کنار دیوار نشسته بودم. چند نفر افسر سراغمان آمدند. دو ایرانی همراهشان بودند. یکی از آنها اسیر و عربزبان بود. صورتش پُر بود از جوشهای چرکین. لباسهایش خاکی و شلخته بود. اسیر بود. بچهها را یکییکی از نظر گذراند، نمیدانستم دنبال چه بود. به من که رسید با بردن اسم «علی هاشمی (فرمانده سپاه ششم امام جعفرصادق علیهالسلام)، به افسر گفت : «سیدی!هذا، قربان! اینه!».
نفهمیدم منظورش از «سیدی!هذا» چه بود؟! همان لحظه دو دژبان مرا روی برانکارد گذاشتند و بردند. وارد اتاقی که شدم، جای قبلی نبود و بازجوها افراد جدیدی بودند.
سرهنگ بازجو پرسید:
«فرمانده سپاه ششم ایران را میشناسی؟!»
- فقط دو روز قبل از حمله شما به جزیره مجنون، اونو تو جاده خندق دیدم.
- اونو در حملهی روز بیست و پنجم ژوئیه تو جزیره مجنون دیدی؟!
- اونو تو روز حملهی شما ندیدم.
- دروغگوی مجوس، تو پیک علی هاشمی هستی؟
- نه، من پیک علی هاشمی نیستم !
بازجو عصبانی شد، چوبدستیاش را به صورتم پرت کرد.
- تو پیک علی هاشمی هستی، علی هاشمی کجا رفت ؟
افسر بازجو ادامه داد: «گفتند پیک علی هاشمی یه بچه پانزده، شانزده ساله بوده که تو پاش تیر خورده و اسیر شده».
عصبانیتر شد، از جایش بلند شد، به طرفم آمد، لگد محکمی به پهلویم زد، یک لگد هم به کتفم کوبید.
- چرا دروغ میگی، تو کدوم گردان بودی؟!
شک نداشتم جرم پیک علی هاشمی بودن، به مراتب سختتر و بدتر از نیروی اطلاعات بودن است. تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. بر خلاف میل باطنیام به او گفتم : «من پیک علیهاشمی نیستم، نیروی واحد اطلاعات و عملیاتم»!
بازجو با شنیدن نام اطلاعات و عملیات، شوکه شد. بازجو با تعجب پرسید : «واقعا تو جوجه بسیجیِ خمینی، تو اطلاعات کار میکردی»؟!
- بله
هیچوقت ناراحت نیستم که به خاطر علیهاشمی مجبور شدم هویت اصلی خودم را برملا کنم. اگر عراقیها علیهاشمی را گیر میآوردند، برای اولین بار، عالیترین و ارشدترین فرمانده نظامی سپاه را به اسارت گرفته بودند.
بازجو به دژبانها دستور داد مرا ببرند. همانجا مترجم ایرانی بهم گفت: «سرهنگ میگه، تو نمیخوای از علی هاشمی چیزی بگی. خودت خواستی که اذیب بشی، حالا برو چند ساعت خورشید رو نگاه کن!»
دو دژبان مرا به محوطه صبحگاه بردند. فکر میکنم ساعت حدود سه، سه و نیم عصر بود. شدت گرما تحمل ناپذیر بود، تشنگی کلافهام کرده بود، مجبور بودم به خورشید نگاه کنم. برای لحظهای که سرم را چرخاندم، دژبانی که مامور من بود، با کابل به سرم کوبید که خورشید را نگاه کنم.
چند سرباز آشپزخانه از همان فاصله سی، چهل متری درباره من از دژبان سوال کردند و او در جوابشان گفت:«هذا حرس الخمینی، پاسدار خمینیه».
سربازها در حالی که هرکدام چند تخم مرغ دستشان بود، به طرفم آمدند. تخممرغها را یکی پس از دیگری به طرفم پرت کردند. دستم بسته بود، سرم را پایین آوردم، تا به صورتم نخورد. وقتی تخممرغها را به طرفم می انداخت، با به کاربردن کلماتی چون مجوس، جیشالخمینی و . . خودش را تخلیه میکرد.
◀️ ادامه دارد . . .
🔴 کشف حجاب و قیام مسجد گوهرشاد 2️⃣
🔸 به مناسبت سالروز قیام مسجد گوهرشاد علیه قانون کشف ححاب رضاخان
🔻اشاره آيت الله حائري به رگ هاي گردنشان
مهم ترين مخالفت علما و مراجع قم با رژيم رضا شاه، در ماجراي كشف حجاب بروز يافت. مرحوم آيتالله حائري ضمن رعايت تمام جوانب قضايا و بدون اين که بهانه اي به دست رژيم طاغوت بدهد، از مسئله كشف حجاب اظهار نفرت نمود و چون احساس كرد اين نقشه شوم، جدّي است و كارگزاران رژيم به شدّت پي گير عملي ساختن آن، حتّي در شهر مذهبي قم هستند، به عنوان اعتراض، جلسات درس و بحث و نماز جماعت خود را تعطيل كرد و تنفّر خويش را از حوادث پيش آمده، اعلان کرد و چون عدّه اي از روحانيون و بازاريان نزد وي آمدند و در خصوص كشف حجاب و عوارض ناگوار آن مطالبي به عرض رسانيدند، آن مرجع عاليقدر به رگ هاي گلويش اشاره كرد و گفت: بايد تا پاي جان مقاومت نمود. من ايستاده ام؛ زيرا مسئله حجاب، از ضروريات دين است و بنا به نص قرآن، واجب شمرده ميشود.
🔻مهاجرت آيت الله حسين قمي به تهران
آيت الله حاج آقا حسين قمي براي مذاکره با رضاخان پيرامون مسائلي که به واسطه کشف حجاب پيش آمده بود، به تهران رفت. قبل از حرکت، از وي درباره نحوه عملکرد و اين که در ملاقات با شاه چه خواهد کرد، سؤال شد و وي در پاسخ گفت: «اول اصرار و التماس مي کنم که از برنامه هاي ضدديني و اسلامي خود دست بردارد و اگر موافقت نکرد، دست او را مي بوسم و اگر باز هم موافقت نکرد، خفه اش مي کنم». وي در تصميم خود قاطع بود؛ به طوري که قبل از عزيمت به تهران گفت: اگر جلوگيري از اين عمل خلاف مذهب، منجر به کشته شدن ده هزار نفر و خودم هم بشود، باز هم ارزش دارد.
🔻بهلول و پيشنهاد تحصن در مسجد گوهرشاد
پس از ورود مرحوم شيخ محمد تقي بهلول از فردوس به مشهد و اطلاع از هجرت و زنداني شدن آيت الله قمي، وي در اعتراض به شرايط پيش آمده، سخنراني کوتاهي کرده و به واسطه اين سخنراني، دست گير شد و پس از آزادي، وي در سخنراني ديگري، پيشنهاد تحصن در مسجد گوهرشاد را مطرح کرد و گفت: «... کار از کار گذشته و ما نبايد نرمي نشان دهيم. بايد پايمردي کرده، مقاومت کنيم يا حاج آقا حسين قمي را از زندان آزاد کرده و احکام اسلامي را جاري کنيم يا همه کشته شويم».
با وجود مذاکره بهلول با سران نظامي شهر مشهد و تلگراف عالمان مشهد به رضاخان و درخواست براي حفظ حرمت استان مقدس رضوي، نظاميان، صبح يکشنبه روز 21 تيرماه 1314ش. با يورش به متحصنين در حرم به سرکوب آنها پرداختند، پس از مدتي، مقاومت مردم در مقابل تجهيزات نيروهاي رژيم شکسته شد و آنها قتل و عام شدند. عمق جنايت رضاخاني به حدي بود که بر اساس مشاهدات يکي از حاضرين، تعداد کاميون هايي که مجروحين و کشته شدگان قيام مسجد گوهر شاد را خارج مي کردند، 56 کاميون ذکر شده است که در محله خشت مال ها و باغ خوني مشهد در گودالي ريخته شدند؛ در حالي که بعضي از آنها هنوز زنده بودند.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824