eitaa logo
نشریه دانشجویی پرسمان+
201 دنبال‌کننده
997 عکس
102 ویدیو
112 فایل
نشریه فرهنگی، اجتماعی و دانشجویی پرسمان+ ◀️ دانلود نرم افزار موبایلی پرسمان+ porsemanplus.ir/porseman.apk ◀️ صفحه پرسمان+ در اینستاگرام https://www.instagram.com/invites/contact/?i=1rlfbgw65g7k1&utm_content=kenuuhk
مشاهده در ایتا
دانلود
میلاد پربرکت حضرت سیدالساجدین، زین العابدین، علی بن الحسین علیه السلام مبارک باد
🔴 علی، شبیه ترین به علی امام صادق عليه السلام مي گويد: در تمام اهل بيتمان [اهل بيت و اولاد پيامبر صلي الله عليه وآله] از لحاظ اين رفتارها و اين زهد و عبادت، هيچ کس به اندازه علي بن الحسين به اميرالمؤمنين عليه السلام شبيه تر نبود. امام سجاد عليه السلام، از همه شبيه تر بود. امام صادق عليه السلام فصلي در باب عبادت امام سجاد عليه السلام ذکر مي کند؛ از جمله مي فرمايد: پدرم، حضرت ابي جعفر باقر يک روز پيش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد. نگاه کرد؛ ديد پدرش از عبادت، حالي پيدا کرده که هيچ کس به اين حال نرسيده است؛ چنين شرح مي دهد: رنگش از بي خوابي، زرد شده، چشم هايش از گريه درهم شده، پاهايش ورم کرده و... امام باقر اينها را در پدر بزرگوارش مشاهده کرد و دلش سوخت. مي گويد: وقتي وارد اتاق پدرم شدم و او را به اين حال ديدم، نتوانستم خودداري کنم؛ بنا کردم زار زار گريه کردن. امام سجاد عليه السلام در حال فکر بود – تفکر هم عبادتي است – به فراست دانست که پسرش امام باقر عليه السلام چرا گريه مي کند؛ خواست يک درس عملي به او بدهد؛ سرش را بلند کرد و گفت: پسرم! در ميان کاغذهاي ما بگرد و آن دفتري که عبادت علي بن ابي طالب را شرح داده، بياور! امام باقر عليه السلام مي فرمايد: رفتم آوردم و به پدرم دادم. مقداري به اين نوشته نگاه کرد و با حال ملامت آن را بر زمين گذاشت و فرمود: چه کسي مي تواند مثل علي بن ابي طالب عبادت کند؟ امام سجادي که آن قدر عبادت مي کند که امام باقر دلش به حال او مي سوزد ... امام باقري که خودش هم امام است و داراي آن مقامات عالي است، از عبادت علي بن الحسين، دل تنگ مي شود و دلش مي سوزد و نمي تواند خودش را نگه دارد و بي اختيار زار زار گريه مي کند؛ آن وقت علي بن الحسين با اين طور عبادات، مي گويد: چه کسي مي تواند مثل علي عبادت کند؟ ◀️بيانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاي نماز جمعه تهران، 78/10/10 https://eitaa.com/porsemanmag
🔴 همه چيز اين جاست و ما اندر خم يك كوچه ايم 🔸25 فروردین، روز بزرگداشت عطار نيشابوري 🔹محبوبه زارع روستاي كدكن نيشابور، عطار معروف خود را خوب به خاطر دارد. هم عطار را و هم آن روز بزرگ عطاري را: روزي كه در دكان خود به فروش مشغول بود؛ درويشي رسيد و به سؤال، چنين زمزمه كرد: به خاطر خدا به من كمك كن! عطار، اما هيچ كمكي به او نكرد و درويش گفت: تو چگونه مي خواهي از اين دنيا بروي؟ عطار پاسخش داد: همان طوري كه تو از اين دنيا مي روي. درويش نگاه حيرت انگيزي به او كرد و پرسيد: يعني تو مي تواني مثل من بميري؟ عطار سري تكان داد و گفت: چرا نتوانم؟ مرگ، مرگ است. به ناگاه در پاسخ خود،‌ درويش را ديد كه كاسه چوبي زير سر نهاده و با ذكر كلمه الله، جان به حق تسليم كرده است. عطار كنار جنازه درويش ايستاد و با دلي منقلب و حالي دگرگون، از دكان بيرون زد. رفت تا زندگي تازه اي براي خود آغاز كند. رفت تا اين سان مردن را در آغوش آن سويي زيستن، دريابد. او هفت وادي شهر عشق را در نورديد. او رفت تا امروز ما در پي رد قدم هايش با مرور آن هفت وادي، دمي تشنه شويم. سي مرغ به سي مرغ، در اين هفت وادي بر مي خيزند؛ تا آن كه مي ماند، سيمرغ وادي حقيقت باشد. 🔸طلب به طلب بايد برخاست. اين، اولين قاعده حركت است. طلب، از درون جان مشتعل مي شود و براي عطار شدن، اول بايد خواست. خواستن، مقدمه رسيدن است. هيچ عاشقي در عالم، بدون طلب، عشق را نفهميده؛ اما دلي را ياراي درك طلب است كه غبارهاي نسيان را از خود زدوده باشد و هواي نفس را در خود كشته باشد. 🔸عشق چونان گياه عشقه كه بر تن درخت مي پيچد و شيرازه جان درخت را مي مكد، بايست تسليم عشق شد. عشق مي آيد و جسمانيت را به تحليل مي برد؛ تا روح، مجال عروج بيابد؛ تا در هواي محبوب، سرگردان و شيدا گردي؛ تا جز او را نبيني و جز او را نشنوي. 🔸معرفت به سومين وادي كه مي رسي، جز معرفت، چراغي به كارت نيايد. در پرتو اين نور، به رويت معشوق، راه مي بري و مي بيني كه درك حقيقت او، هزار وادي تو در توست كه به اندازه ظرفت، مي تواني از آن چشمه، آبي برداري. مي بيني كه بايد بداني و به شناخت ماهيتش، راهي بجويي؛ هرچند كه تمامي وجود تو را ياراي درك قطره اي از اين اقيانوس بي كرانه نباشد؛ اما در اين وادي، تو تشنه خواهي شد؛ عطش زده درك آن نور و آن معرفت بي حد.
🔴 همه چيز اين جاست و ما اندر خم يك كوچه ايم 2⃣ 🔸25 فروردین، روز بزرگداشت عطار نيشابوري 🔹محبوبه زارع 🔸استغنا در وادي چهارم، خود را از همه هستي بي نياز مي بيني و جهان با تمامي جلوه هايش، برايت معنايي ندارد؛ در خود، سلطنتي را مي يابي كه همه گنج هاي عالم در برابرش به هيچ نمي ارزند و دنيا و هر چه غير از آن معشوق است، برايت مفهومي جز هيچ ندارد. اين جا وادي استغناست و تو در اين مرحله، خود را به عطار شدن، نزديك تر حس مي كني. 🔸توحيد منزل پنجم، يگانه شدن با ذات عالم است. به هر سو مي نگري، خود را آميخته با او مي بيني و همه هستي برايت يكي است و آن، چيزي كسي جز او نيست. كثرت عالم امكان، برايت به وحدتي تبديل مي شود كه تفكيك اجزايش را نمي تواني؛ نه در خيال و نه در معنا؛ وادي پرشوري است. با خود مي پنداري که عطار در اين سرگرداني، چه ها كشيد و در اين كثرت توحيدي، به تماشاي چه حقايق در هم تنيده‌اي نايل آمد. 🔸حيرت درست در اين وادي است كه مي تواني حيراني عطار را درك كني؛ حيرت از وقوفي كه در آن هستي. ششمين وادي، گذر تو را در خود سرگردان كرده است؛ حيرتي از جنس شهود. شهودي از نوع حيراني و تو مبهوت مي ماني. همين است؛ مثل حل شدن ذره اي در يك دريا؛ مثل دست و پا زدن هاي غريقي كه آخرين جرعه هاي حيات را مي نوشد. حيات مادي، از تو گرفته مي شود و كم كم به حيات بالا راه مي يابي؛ هرچند روي همين زمين و ميان همين مردم، نفس خواهي كشيد. 🔸فقر و فنا مباركت باد ‌رسيدن به وادي هفتم؛ همان جايي كه در آن، عطار، مقام جاودان عرفان را دريافت. آن چنان حيراني و چنان زيستن در سرگرداني ميان خلقي كه به زندگي روزمره خو گرفته‌اند، تو را از خويش بريده كه جز ذات او، در عالم، چيزي در نمي يابي و لحظه به لحظه خود را فقيرتر و كوچك‌تر مي بيني؛ آن قدر هيچ كه ناگاه خود را در وجود او مغروق مي يابي؛ تلفيق شده با او؛ محو شده در دوست؛ به فنا رسيده در ذات كبريا. در اين گم شدن ها، منتهاي پيدا شدن نهفته است و در اين وادي است كه نهايت كمال در تو شكوفا مي شود و فنا شدن در خدا، تو را به بقاي در عالم ملكوت مي رساند. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 لشكر تاتار، به نيشابور رسيده است. شهر زيباي عطار، اينك زير قدم هاي ظلماني قوم مغول، شكنجه مي شود و اهالي شهر، قتل عام مي شوند. مغولي قصد جان عطار مي كند. شخصي امان مي دهد كه اين پير را مکش که به خون‌بهاي او هزار درم بدهم. عطار با سير در عالم روحاني خود رو به جنگ جوي تاتار مي گويد: مفروش که بهتر از اين مرا خواهند خريد. چندي نمي گذرد كه شخص ديگري ضمانت مي كند؛ اين پير را مکش که به خون‌بهاي او، يک کيسه کاه ترا خواهم داد. شيخ رو به مغول مي فرمايد: بفروش که بيش‌تر از اين نمي‌ارزم. مغول را كه راهي به درك عالم معنا نبود، خشمناك از جملات متناقض شيخ، ‌ضربه‌اي بر بدن پير او وارد مي كند و او را به شهادت مي رساند تا در تذكره الاولياي تاريخ، نامش به ثبت جاودانگي برسد و سالكان طريقت، به عرفان روحاني او اقتدا كنند. https://eitaa.com/porsemanmag
🔴 ميهمان نواز پابرهنه ⭕️علي اکبر عليه السلام به روايت پدر 1⃣ 🔸محبوبه ابراهيمي 🔺توي قاب چشمان بانوي خانه ام ليلا، تصوير نوزادي تو نقش بست؛ گويي آيينه اي در برابر رسول خدا صلي الله عليه و آله نهاده بودند وآن آيينه، تو بودي! گويي رسول خدا صلي الله عليه و آله دوباره متولد شده بود! مادرت تورا در آغوش کشيد و بوسيد. از همان لحظه تولدت، دلش گواهي داد که سيرتت همچون صورت محمدگونه ات، ناب و محمدي خواهد شد. به خودش باليد و تو را در آغوش فشرد. تو با يازدهمين خورشيد شعبان چهل و سه، در خانه محقرم، طلوع کردي و مدينه را که نه، عالم را به نورت، روشن نمودي؛ مهتاب شب هايمان شدي و انيس ثانيه هامان! 🔺تو را به سينه چسباندم و نزد پدرم بردم. توي دامان پدربزرگت، علي عليه السلام، آرام گرفتي. پرسيد: اسمش را چه گذاشتيد؟ گفتم: اگر هزار پسر داشته باشم، اسم همه را علي مي گذارم. اين پسر، اولين علي من است؛ علي اکبرم. 🔺پدربزرگم رسول الله صلي الله عليه و آله که پيش خدا رفت، همه ناراحت بودند و مي گريستند؛ اما بي تابي من که کودکي بيش نبودم، چيز ديگري بود؛ بغض و گريه هايم، آتش مي زد به زمين و آسمان. گاهي دلم براي جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله، سخت، تنگ مي شود؛ براي چهره اش؛ براي رفتارهاي يگانه اش که تنها و تنها در تو تبلور يافته، دلم که تنگ مي شود، به تو خيره مي شوم؛ تو که اشبه الناس به رسول اللهي. چه تکرار خجسته اي هستي تو پسرم! 🔺آماده نماز که مي شدم، برمي خواستي و اذان مي گفتي. و من، نماز نمي بستم؛ تو را بغل مي کردم و مي بوسيدم و از فرط شيريني و زيبايي ات. مي بوييدم و مي بوسيدمت؛ گاهي پيشاني و گاهي حنجره ات را. تو براي من، تکرار نمي شوي علي اکبرم! 🔺مکتب جدت علي بن ابي طالب عليه السلام و دامن مهرانگيز من، محفل تربيت و رشد و کمالت بود. قرآن و معارف اسلامي را به توآموختم؛ تا به واسطه آنها زبانزد دوست و دشمن شدي! 🔺مردي نصراني وارد مسجد النبي شد. مسلمانان خواستند به خاطر نصراني بودنش، از مسجد بيرونش کنند. او گفت: ديشب، خواب پيامبر صلي الله عليه و آله را ديدم و به دست او مسلمان شدم و آمده ام اسلامم را به يکي از نزديکان پيامبر صلي الله عليه و آله عرضه کنم. مردم او را پيش من فرستادند و گفتند: پيش حسين عليه السلام برو که نوه رسول خداست. پيشم آمد وخود را به پايم انداخت؛ تا پايم را ببوسد. خوابش را برايم تعريف کرد. گفتم: علي اکبرم را صدا بزنيد. وارد که شدي، نقابي که بر صورتت بود، کنار زدم. وقتي چشمش به جمالت افتاد، بي هوش شد و نقش برزمين. آب به صورتش پاشيدند؛ به هوش آمد. پرسيدم: چه شد؟ گفت: به خدا قسم! گويي پيامبر زنده شده است! پرسيدم: اگر فرزندي مانند فرزند من داشته باشي و خاري به بدنش اصابت کند و خراشي بردارد، چه مي کني؟ گفت: مي ميرم. اشک، تمام صورتم را پوشاند. آهي کشيدم و گفتم: علي اکبرم را مي بينم که در برابر چشمم، با شمشيرها، قطعه قطعه مي شود. مرد، پا به پاي من گريست. https://eitaa.com/porsemanmag
🔴 ميهمان نواز پابرهنه ⭕️علي اکبر عليه السلام به روايت پدر 2⃣ 🔸محبوبه ابراهيمي 🔺بين عرب ها رسم بود که اگر ميهمان دوست بودند، شب ها بالاي خانه يا بلندي، آتش درست مي کردند که هر ميهماني يا در راه مانده اي، بفهمد و به آن جا برود. شب ها هر کس به مدينه نزديک مي شد، آتشي را از دور مي ديد؛ آتشي بزرگ. علي اکبرم! تو هميشه هيزم آتش مهمان نوازي ات را زياد مي کردي تا هر مهمان و فقير و درمانده اي آن را ببيند. فداي ميهمان نوازي ات فرزند نازنينم! 🔺مسافري در مدينه، سراغ کاروان سرا گرفت. مردم، راهنمايي اش کردند. وقتي رسيد به در باز خانه اي، جواني سراسيمه و پابرهنه، آمد استقبال. مسافر، اندکي بعد فهميد که کاروان سرا، خانه تو بود و ميهمان نواز پابرهنه، تو بودي پسرم! 🔺معاويه، به اطرافيانش نگاهي کرد و گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت، به امر خلافت کيست؟ گفتند: جز تو کسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! گفت: نه. علي بن الحسين عليهما السلام از من براي خلافت سزاوارتر است. جدّش، رسول خداست؛ شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و زيبايي قبيله ثقيف در او جمع شده است. 🔺وقتي يزيد از برادرت سجاد عليه السلام نامش را پرسيد، گفت: علي! تعجب کرد و گفت: شنيدم علي پسر حسين عليه السلام را خدا در کربلا کشت. گفت: «او برادرم علي اکبر بود و به دست مردم نادان به شهادت رسيد». يزيد باز هم تعجب کرد: «دو علي در يک خانواده»! جواب شنيد: «سه علي که دوتايش را شما شهيد کرديد. پدرم اگر باز هم پسر مي داشت، نامش را علي مي گذاشت؛ به کوري چشم دشمنان علي عليه السلام. 🔺کاروان عازم کربلا بود؛ دشت پربلا. ميان راه، روي اسب، به خوابي کوتاه رفتم. وقتي بيدار شدم، ناخود آگاه زمزمه مي کردم: «انّا لله و انّا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين». پرسيدي: جانم به فدايت پدر! انا لله چرا و سپاس خدا چرا؟ گفتم: پسرم! سواري را ديدم که پيام مرگمان را با خود داشت؛ مي گفت: اين قوم، روانند و مرگ نيز در پي ايشان؛ فهميدم که مرگ در چند قدمي مان است. نگاهت را از من گرفتي وبه زمين بخشيدي و پرسيدي: مگر نه اين که ما بر حقيم؟ گفتم: پسرم! قسم به آن که جانم در دست اوست و بازگشتم به سويش! ما حقيقت محضيم. لبت به خنده شکفت؛ پس چه باکي از مرگ داري، پدر جان؟ تا کربلا دلم آرام تر از قبل رفت و تو را بزرگ تر از قبل حس مي کردم و آماده تر از هميشه براي شهادت. https://eitaa.com/porsemanmag
🔴 ميهمان نواز پابرهنه ⭕️علي اکبر عليه السلام به روايت پدر 3⃣ 🔸محبوبه ابراهيمي 🔺روز عاشورا، خطبه اي خواندم. زن ها و بچه ها به گريه افتادند و بي تاب شدند. تو و عباسم را صدا زدم؛ تا آرامشان کنيد. مي دانستم که گريه هاي زيادي در پيش دارند و قلب هاي کودکان را هم مي دانستم که در دستان تو و برادرم عباس است و چه خوب کودکان را آرام نمودي. 🔺وقتي به کربلا رسيديم و اشتياقت را براي ديدن خدا ديدم، از اشتياق خودم به تو دل بريدم؛ اذن ميدانت را به راحتي پذيرفتم و از تو دل کندم؛ تا به خدايت برسي. وقتي به ميدان مي فرستادمت، با لشگر اتمام حجت کردم: «اي قوم! شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، که شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله صلي الله عليه و آله است. بدانيد هر زمان دلمان براي رسول الله صلي الله عليه و آله تنگ مي شد نگاه به اين پسر مي کرديم». اينها را گفتم و با اشک چشمانم، وجود نازنينت را بدرقه کردم. 🔺وقتي مبارز طلبيدي، کوفي ها که هيبت پيامبر گونه ات را ديدند و نسبتت را به علي عليه السلام فهميدند، ترسيدند و هيچ کس جلو نيامد. عمر سعد، طارق ابن کثير را صدا زد و گفت: «سر اين جوان را بياور و هر چه مي خواهي بگير». طارق گفت: «تو مي خواهي حکومت ري را بگيري؛ آن وقت من با او بجنگم؟ براي سر اين جوان، حکومت موصل را اگر ضمانت کني، شايد بروم. عمر سعد ضمانت کرد و انگشترش را به نشان تعهد داد به طارق. طارق، نه حکومت موصل را ديد و نه توانست از انگشتر استفاده کند؛ فقط ضربت شمشير تو را چشيد. 🔺طارق، با وعده حکومت موصل آمد و بي سر برگشت. برادرش آمد که انتقام بگيرد؛ نصفش برگشت. پسرش آمد؛ اسبش برگشت. هر کس آمد، برنگشت. آن قدر دشمن بر زمين زدي که ديگر کسي براي جنگ تن به تن باتو جرات ميدان آمدن نداشت! سرانجام مرّه بن منقذ، ضربه اي به فرقت زد؛ به شدت زخمي شدي و بقيه دشمنان، جرأت و جسارت پيدا کردند و هجوم آوردند و اين گونه، آماج تيغ شمشير و نوک نيزه ها قرار گرفتي و مظلومانه به شهادت رسيدي. اولين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بودي و به همين خاطر در در زيارت شهدا هم آمده است: السَّلامُ عليک يا اوّل قتيل مِن نَسل خَير سليل. 🔺از اسب که بر زمين افتادي، صدايم زدي. دويدم و خودم را به تو رساندم. بر زمين نشستم و صورت بر صورتت نهادم و بلند بلند، گريستم و مدتي چهره از چهره ات، برنمي داشتم. فرياد زدم: فرزندم علي! بعد از تو، اف بر اين دنيا! حالا دلم براي جدم تنگ مي شود وبراي تو. 🔺قبرهاي همگان، چهارگوشه دارند و ضريح امامان و امامزاده ها نيز؛ اما ضريح من، تنها شش گوشه قبرهاي عالم است. تو پسر و انيس من در دنيا بودي و با مرگ هم از من جدا نمي شوي! تو را زير پايم دفن کردند؛ تا وفادارترين پسرها به پدر باشي. https://eitaa.com/porsemanmag
29 فروردین، یادآور رشادت‌های‌ بزرگ‌مردانی است که شجاعانه جان خودرا در طبق اخلاص نهادند تا از کیان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دفاع کنند .
🔴 معرفی کتاب ⭕️پرسش ها و پاسخ هاي دانشجويي 🔸دفتر 27 و 28 🔹مهدويت (پيش از ظهور و دوران ظهور) گرايش به عدالت و انتظار جامعه اي عاري از ظلم، ستم و تبعيض و نفي سلطه گري و زورگويي، يک خواست فطري است که در نهاد بشر قرار داده شده است و بشر از ديرباز خواهان جامعه اي مطلوب و مدينه اي فاضله بوده است و به همين دليل حتي در افسانه هاي اساطيري نيز همواره مظلومان و ستم ديدگان تحت سلطه، در انتظار منجي و نجات بخشي بوده اند که آنان را از ظلم و ستم و بي عدالتي رهايي بخشد و جامعه اي عدالت محور، برايشان به ارمغان آورد. بنابراين، انتظار يک منجي و نجات بخش بشر از ظلم و بيداد، يکي از اهداف و آرمان هاي مهم همة اديان، جوامع و اقوام بوده است. اين اميد و انتظار ظهور منجي، موجب اميد و نشاط افراد جامعه شده، آنان را از يأس و رخوت و پژمردگي رهايي مي بخشد. در اين ميان، شيعيان معتقد به وجود منجي و نجات بخش زنده، معين و موجودي هستند که تحقق بخش آرمان هاي همة مصلحان و مجاهدان در تاريخ بشر است. منجي و موعود موجود شيعه، امام دوازدهم، امام مهدي (عج)، فرزند امام حسن عسکري عليه السلام است که پس از پدرش به امامت رسيد و پس از يک دوره حضور متناوب در جامعه که به غيبت صغري معروف است، از نظرها پنهان شد؛ تا هنگامي که شرايط مهيا شود و خداوند مصلحت بداند، ظهور کند و جامعة آرماني جهاني را بنيان نهد. ظهور منجي و تحقق جامعه اي مطلوب و عدالت محور، يکي از موضوعات مهم و مورد بحث و کنکاش اکثر جامعه شناسان بوده است و پيروان اديان و مذاهب و اقوام گوناگون نيز هر کدام انتظار نجات بخشي را دارند. اکثر قريب به اتفاق شيعيان و اهل سنت نيز دربارة منجي موعود، اختلافي ندارند و با استناد به روايات معتبر نبوي، نام وي را مهدي مي دانند؛ امّا ديدگاه شيعه در موضوع مهدويت، اعتقاد به مهدي موعود موجود و معين، يعني دوازدهمين امام و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله، فرزند امام حسن عسکري عليه السلام است؛ ولي اهل سنت معتقدند که منجي موعود، شخصي نامعين به نام مهدي است. از اين رو، پيرامون موضوع منجي و نجات بخش بشر و ضرورت وجود وي، مفهوم انتظار، مهدي موعود، طول عمر، ازدواج چگونگي زندگي و ارتباط با وي در عصر غيبت، علل غيبت ، علائم و شرايط ظهور و وظيفة افراد در هنگام غيبت، پرسش ها و ابهامات فراواني مطرح شده است. برخي از اين پرسش ها عبارتند از: 1. خاستگاه و منشأ اصلي انتظار ظهور مصلح و نجات دهندة بزرگ چيست؟ 2. آيا عقيده به ظهور منجي، غير از اديان، در ساير اقوام هم مطرح بوده است؟ 3. تفاوت شيعيان و اهل سنت دربارة مهدي موعود چيست؟ 4. چرا به طور مستقيم در قرآن، نامي از امام زمان عليه السلام برده نشده است؟ 5. چرا بايد امام زمان را بشناسيم؟ 6. سبب غيبت امام زمان عليه السلام چيست؟ 7. چگونه امام مهدي عليه السلام چنين عمرطولاني را به دست آورد؟ 8. آيا امام زمان (عج) شاهد و ناظر اعمال ماست؟ 9. آيا امام زمان(عج) مي تواند به صورت يک فرد ناشناس در ميان مردم زندگي کند؟ 10. آيا جزيرة خضراء که گفته مي شود امام زمان (عج) درآن جا زندگي مي کند، واقعيت دارد؟ 11. آيا شخصي که گناه کرده، مي تواند با امام زمان(عج) ارتباط داشته باشد؟ 12. امام زمان (عج) از نظر ازدواج چگونه مي تواند الگو باشد؟ 13. دجال و سفياني کيستند و چرا خروج آنها از علائم حتمي ظهور شمرده شده است؟ 14. چرا بيشتر ياران حضرت مهدي (عج) مرد هستند؟ 15. عدالت در عصر ظهور، چگونه و در چه ابعادي محقق مي شود؟ 16. آيا ملاقات امام زمان (عج) با انسان هاي عادي مثل ما امکان پذير است؟ براي پاسخ به اين پرسش ها و ده ها پرسش ديگر و رفع شبهه ها و ابهامات دانشجويان در موضوع مهدويت، ادارة مشاوره و پاسخ معاونت آموزش و تبليغ نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها دو جلد کتاب با عنوان مهدويت (پيش از ظهور)، مجموعه پرسش ها و پاسخ هاي دانشجويي، دفتر 27 و مهدويت (دوران ظهور)، مجموعه پرسش ها و پاسخ هاي دانشجويي دفتر 28، تهيه و تنظيم کرده است. اين دو کتاب به وسيلة حجت الاسلام رحيم کارگر تأليف و توسط دفتر نشر معارف چاپ و منتشر شده اند. در اين دو کتاب در مجموع به 54 پرسش در موضوع مهدويت پاسخ داده شده است.